بر مظلومیت او گریستم…

صبح روز دوشنبه ۲۰ تیرماه ۱۳۹۰ است. روزنامه روزگار همین الان به دستم رسید. در صفحه اول روزنامه چشمم به عکس عزت الله سحابی افتاد. بی اختیار به مظلومیت او گریستم. گریستم به اینکه با جنازه مردی از مردان آزادی خواه و موثر تاریخ سیاسی ۵۰ سال اخیر ایران چنان کردند که می‌دانیم و با دختر نازنین او نیز چنان کردند که می‌دانیم و عاقبت پدر و دختر هر دو شبانه و دور از انظار در خاک سیاه گورستان لواسان در کنار هم به خاک سپرده شدند.

من برای اولین بار سحابی را شاید ۵۰ سال پیش در جلسات سخنرانی انجمن مهندسان در تهران دیدم. در اولین دوره مجلس شورای ملی (و سپس اسلامی) او و من هر دو نماینده مجلس بودیم. بارها و بارها در مسائل سیاسی و اجتماعی با هم سخن می گفتیم. آن موقع ماها را نمایندگان لیبرال می‌نامیدند و… . در سال‌های بعد مکرراً ایشان را دیدم. گاهی هم در مجله ایران فردا که با کوشش خستگی ناپذیر او و یارانش منتشر می‌شد، مطلبی از من چاپ می‌کردند. چند سال قبل پس از آزادی او از زندان جمهوری اسلامی ایران در لواسان بدیدنش رفتم. از دیدن من خوشحال شد و به من گفت فکر می‌کردم دستگاه تبلیغاتی حکومت با پخش مصاحبه‌ای تلویزیونی که در زندان با من کردند چنان مرا سیاه کرده که پاره‌ای از دوستان علاقه‌ای به دیدن من نخواهند داشت، اما می‌بینم چنین نیست و از جمله آمدن تو… او علاوه بر اینکه مردی اهل سیاست، آزادی‌خواه، ملی و دلسوز جمهوری اسلامی ایران بود مومنی با اخلاص و اهل عبادت بود. یک روز به من گله می‌کرد که فلانی در این لواسان که ما هستیم صبح‌ها متأسفانه حتی صدای یک اذان شنیده نمی‌شود. بار دیگر وی از من خواست نسخه انگلیسی کتاب «عبادت» نوشته فریدریش هَیلر (Friedrich Heiler) دین شناس و الهی دان مسیحی را که کتاب بسیار مهمی در پدیدار شناسی عبادت است و من در یک سخنرانی حسینیه ارشاد به آن اشاره کرده بودم برای او فراهم کنم که متأسفانه نتوانستم. در روزهایی که در بیمارستان بستری بود به او پیام دادم که اگر هنوز آنجا هستید فردا پس فردا به عیادت شما بیایم. جواب داد که ظاهرا فردا مرخص خواهم شد. اما ناگهان در بیهوشی فرو رفت و من نتوانستم از او عیادت کنم. وقتی این مرد بزرگ در گذشت من در آستانه سفر به خارج از کشور بودم و نتوانستم در تشییع نا فرجام او شرکت کنم و سپس هم به من گفته شد نمی توان به صورت عادی به خانه ایشان رفت. من از اینکه در روزهای آخر وی را ندیدم و در تشییع وی نتوانستم او را همراهی کنم غمناک بوده ام. نوشتن این چند سطر که هیچ تکلفی در آن نیست قدری از غم من می‌کاهد. او قطعاً در جوار رحمت حق آرمیده است اما مسولیت ما هر روز سنگین تر می‌شود.