گفتگوی زیرا را به این جهت در این سایت نشر میدهیم که در آن نکات بسیار مهمی وجود دارد که توجه به آنها میتواند به فهم دو مقاله «آیاخداوند دین نازل کرده است؟» و «خداوندکتاب نازل کرده است» که در این سایت نشر شده اند یاری رساند. توجه کنید که تعبیر «برساخته» درمتن زیر به معنای موهوم وعاری ازحقیقت نیست.
برگردان: یاسر میردامادی
یاسر میردامادی − چندین سال قبل، انتشار ترجمهی فارسی کتاب «مکتب در فرایند تکامل» جنجالی در ایران به پا کرد. مدرّسی طباطبایی، اسلامشناس ایرانی مقیم امریکا، در این کتاب نشان داده بود که آنچه به عنوان «تشیّع اثنیعشری» مشهور است، برساختهای تاریخی (historically constructed) است، یعنی در طیّ زمان و در پاسخ به نزاعها، کنشها و واکنشهای مختلف، و از میان امکانهای متفاوتی که از نظر تاریخی پیشروی افراد بوده، شکل گرفته است.
یوزف فان اس (Josef van Ess)، متخصّص برجستهی تاریخ الاهیّات اسلامی، مشابه این سخن را در باب اصلِ اسلام میگوید. به نظر او ظهور اسلام با ظهور محمّدِ پیامبر از نظر تاریخی متفاوت است. آنچه امروز تحت عنوان «اسلام» میشناسیم، در نظر او برساختهای تاریخی است که خاستگاه آن بعدتر از ظهور محمّد پیامبر است و مطابق رأی او اسلام کاملاً جنبهای امکانی (contingent) دارد، و بر اساس شرطیّهای خلاف واقع (counterfactual) میتوان گفت اگر سیر حوادث به گونهای دیگر سامان مییافت، اسلام نیز امروزه صورت دیگری مییافت (و یا شاید اصلاً به عنوان یک دین وجود نمیداشت). رأی او در باب خاستگاه اسلام، که بر نقّادی تاریخی استوار است، پیامدهای مهمّی برای الهیات معاصر اسلامی دارد. در نگاه سنّتی، تاریخمندی اسلام به رسمیّت شناخته نمیشود و نقش عوامل طبیعی در اسلام شدنِ اسلام به حساب نمیآید.[۱] پیامد نگاه مبتنی بر نقّادی تاریخی به اسلام را میتوان در قالب این پرسش صورتبندی کرد: آیا فرد مسلمان از نظر الاهیّاتی میتواند به تحقیقات نقّادانهی تاریخی در باب اسلام ملتزم باشد؟
اهمیّت این پرسش را میتوان با نقل اتّفاقی تاریخی نشان داد: فردی آلمانی به نام اِسوِن کالیش (Sven Kalisch) در ۱۵ سالگی از آیین پروتستان به اسلام (تشیّع زیدی) میگرود زیرا در نظر او اسلام (و خصوصاً تشیّع) شکاّکانهتر از مسیحیّت و یهودیت میآمده است. وی بعدها اوّلین مسلمانی میشود که کرسی تدریس الاهیّات اسلامی را در آلمان (و به طور خاصّ در دانشگاه مونستر) به دست میآورد. او در سال ۲۰۰۸اعلام میکند که بر اثر مطالعات تاریخی خود به این نتیجه رسیده است که به احتمال زیاد شخصیّتی تاریخی به نام محمّد وجود ندارد و این شخصیّت، ساختگی است اما همچنان خود را مسلمان میداند زیرا در نظر او آنچه مهمّ است فلسفهای است که ذیل نام محمّد شکل گرفته است و نه شخص او. وی رأی خود را در مقالهای با عنوان «الاهیّات اسلامی بدون محمّدِ تاریخی: ملاحظاتی در باب چالشهای روش تاریخی-انتقادی برای اندیشهی اسلامی» بیان میکند.[۲] گرچه رأی او در میان اسلامپژوهان غربی بیسابقه نبود، موجب خشم جامعهی مسلمانان آلمان میشود و کالیش در معرض از دست دادن شغل آکادمیک خود قرار میگیرد. نهایتاً وی در سال ۲۰۱۰ اعلام میکند که دیگر خود را مسلمان نمیداند و از کرسی اسلام به کرسی دیگری در دانشگاه منتقل میشود.
این نمونه، البتّه نمونهی رادیکالی است، زیرا در میان اسلامپژوهان غربی نیز افراد اندکشماری -قطعنظر از اینکه رأیشان قابل دفاع بوده باشد یا نه- در وجود تاریخی شخصی به نام محمّد ابن عبدالله تردید کردهاند. امّا از رادیکال بودناش که بگذریم، این نمونه، یکی از پیامدهای احتمالی نگاه تاریخی به اسلام برای مسلمانان را به خوبی نشان میدهد. کالیش البتّه مسلمان نماند تا الاهیات اسلامیِ بدون محمّد را بسط دهد، امّا حتّی کسانی که به وجود تاریخی محمّد اعتقاد دارند، شاید لازم باشد که الاهیّات مشابهی را بسط دهند؛ زیرا مطابق رأی فان اس، اسلام، به معنایی تعیینکننده، بسطی پسا-محمّدی داشته است و گویی باز هم در فقدان تاریخی او شکل گرفته است.
در عالم مسیحیّت نیز تحقیقات نقّادانهی تاریخی به شکلگیری الاهیّاتهایی انجامید که میکوشیدند خود را با تحقیقات انتقادی تاریخی در باب منشأ کتاب مقدّس سازگار سازند. به عنوان نمونه، رودلف بولتمان (۱۸۸۴–۱۹۷۶) الاهیدان آلمانی و متخصّص عهد جدید کوشید با مدد گرفتن از روشهای تحقیق تاریخی، از زبان انجیل اسطورهزدایی (demythologizing) کند. به نظر او این اسطورهزدایی، متن مقدّس را از چنگال جهانبینی قدیم، که این متن در دل آن روییده و از آن متأثّر است، رها میسازد و اجازه میدهد که کلام خداوند برای انسان مدرن معنادار به نظر برسد.[۳] در جهان اسلام نیز پارهای از تجدّدگرایان مسلمان، مانند محمّد آرکون، حسن حنفی و نصر حامد ابوزید، کوشیدهاند نقد تاریخی اسلام را پیش ببرند. با این حال همچنان پروراندن الاهیّاتی که نقّادی تاریخی اسلام را جدّی بگیرد و از امکان سازگاری آن با مسلمانی سخن بگوید، نیازی است که پاسخ مناسب نیافته است.
فان اس متولّد ۱۹۳۴ در آخن آلمان، اسلامشناس و استاد بازنشستهی دانشگاه توبینگن است. از میان آثار او مجلّدات ششگانهی «کلام اسلامی و جامعه در قرن دوّم و سوّم هجری» (Theologie und Gesellschaft im 2. und 3. Jahrhundert Hidschra) از اهمیّت ویژهای برخوردار است.
• گفتوگو با یوزف فان اِس
آیا اسلام، پیش از آنکه محمّد وحی را ابلاغ کند، دینی کاملاً شکل گرفته بود؟ با چه دقّتی میتوان از اسلامِ نخستین، فرقههای اوّلیّهی اسلام و گرایشهای دینی آنها آگاهی یافت؟ اسلامشناس آلمانی، یوزف فان اس، عمر خود را صرف یافتن پاسخ به این پرسشها کرده است. کریستین مایر (Christian Meier) روزنامهنگار، که خود متعلّق به نسل جوانتر اسلامپژوهان است، با وی در این باره گفتوگوکرده است.
کریستین مایر: از چه زمانی اسلام به وجود آمد؟
یوزف فان اس: پاسخ به این پرسش ناممکن است. بگذارید اینگونه آغاز کنیم: آرای متفاوتی در مورد اینکه قرآن از چه زمانی وجود داشته است، وجود دارد. با این حال، یک چیز مشخّص است: قرآن خیلی بیش از اسلام وجود داشته است.
کریستین مایر: این موضوع را چگونه باید درک کرد؟
چندین نسل طول میکشد تا یک دین خودش را پیدا کند. من زمانی برای بیان این موضوع، تعبیر «گزینهها» را به کار بردم. اسلام، به عنوان دینی وحیانی، درست مثل مسیحیّت، بر پیشانگاشتههای معیّنی بنا شده است: تصویری از خداوند، از یک سو (و همانا خودِ وجود خداوند، که امری بدیهی نیست) و یک بنیانگذار از سوی دیگر. اینکه بنیانگذار چگونه نقش خود را ایفا کند (در قالب پیامبر یا در قالب پسر خدا) نهایتاً ربطی به اصل بحث ندارد. اینها پیششرطهای شکلگیری «گزینهها»ی معیّنی هستند. هر دینی، در ابتدای امر، گزینههای متعدّدی پیش رو دارد، امّا شمار این گزینهها بینهایت نیست. به عکس، این واقعیّت که آن دین، وحیانی است، از پیشْ گزینههای در دسترس را محدود ساخته است.
با وجود این، میبایست در باب این گزینهها تصمیم گرفته میشد و این چیزی بود که زمان میبرد. مثلاً، قرنها زمان برد تا این تصمیم گرفته شود که باید گفت سبْکِ قرآن، معجزه [تقلید ناپذیر] است. امروزه مردم طوری رفتار میکنند که انگاری، این باور، از پیش در قرآن مقرّر گشته است- امّا اصلاً اینطور نیست. با هر تصمیمی که گرفته میشد، حیطهی تصمیمگیریهای بعدی محدود و محدودتر میگشت- تا اینکه به بنیادگرایی مدرن میرسیم، جایی که همهچیز از همان آغاز تغییرناپذیر به نظر میرسد و تقریباً اصلاً جایی برای جولان وجود ندارد. البتّه حتّی در درون جریان بنیادگرا هم تنوّعهایی وجود دارد.
کریستین مایر: اغلب در غرب اینگونه گفته میشود که اسلام، نیازمند نهضت اصلاح دینی است- نیازمند «لوتری اسلامی» که مانع جمود این دین شود.
اوه، ایدهی قدیمیای است. قبلاً در قرن نوزده این ایده میان مسلمانان رایج بود، امروزه هم دائماً به گوش میرسد. پشت این ایده، ارادهی- تا حدّی مبهمی- به اصلاح نهفته است، زیرا مردم از وضع موجود ناراضیاند. امّا این در مورد هر برههای از تاریخ هم صادق است. اینکه اسم لوتر مطرح میشود طبعاً با دیدگاه پروتستانی به تاریخ ربط و نسبت دارد، دیدگاهی که مدّت زمانی طولانی، نه فقط در آلمان، رایج بود.
کریستین مایر: آیا این درست است که در اسلام هیچگاه اصلاح دینی وجود نداشته است؟
من خودِ قرآن را متنی اصلاحگرایانه میدانم و در آن قصد و نیّتی اصلاحگرا میبینم، تا این حدّ که در قرآن، ادیان قدیمیتر به عنوان راههای گمراهی ردّ میشوند و قصد اساسی این کتاب آن است که به ریشهها باز گردد، که همانا توهمّی بیش نیست. قرآن هرگز به ریشهها باز نمیگردد؛ تمام داستان ابراهیم، برساختهای بیش نیست. امّا آنچه پشت این برساخته نهفته است، به احتمال زیاد این تجربه است که مسیحیّت لاجرم به انتهای خطّ رسیده است. زیرا همعصران پیامبر و یک نسل پس از او، مسیحیّت را چونان دینی واحد تجربه نمیکردند، بلکه دینی تقسیم شده به سه «کلیسا» میدیدند که دائماً با هم در جنگ و جدال بودند.
وانگهی، پیام مرکزی قرآن بسیار ساده و همان یکتاباوریِ آن است. این یکتاباوری ساده تلاشی است برای دور ریختن تمام حشو و زوائد. نمیبایست فراموش کرد که ایدهی «عهد» بستن با خداوند در قرآن نیز نقش ایفا میکند و درست همانطور که مسیحیّت خود را «عهد جدید»ی میفهمد که در مقابل عهد قدیم موجود در عهد عتیق قرار گرفته است، قرآن اساساً خود را «عهد ثالث» میفهمد.
کریستین مایر: مسلمانانِ نخستین چه درکی از خودشان داشتند؟ اسلام، چگونه اسلام شد؟
فان اس: فِرِد دانر (Fred Donner) که متخصّص اسلامِ نخستین است، در کتاب جدیدش «محمّد و مؤمنان: خاستگاههای اسلام» (Muhammad and the Believers: At the Origins of Islam) بحث خود را از این فرض آغاز میکند که شکلگیری اسلام به عنوان یک دین، منظور نظر محمّد یا قرآن نبوده است. قضیّه صرفاً از این قرار بود که جماعتی با هدف پرورش سبک زیستی اخلاقی و پارسامنشانه شکل گرفت، و خود را مؤمنان (المؤمنون) نام نهاد. به نظر دانر، «مؤمنان» لقبی بود که مسلمانان واقعاً بر خود نهادند.
کریستین مایر: لقب «مسلمان» بسیار بعدتر به کار رفت…
بله دقیقاً. عبارت مسلمون در قرآن به کار رفته است، امّا تنها به مردمان خاصّی اشاره دارد: عبادتکنندگان کهن و مشرک کعبه از اهالی مکّه که تحت انقیاد اسلام در آمده بودند و یا خود با آغوش باز اسلام را پذیرفته بودند.[۴] این در حالی است که یهودیان و مسیحیان نیز در جماعت نخستین، از زمرهی مؤمنان بودند. بعداً آنها را از این جماعت جدا کردند؛ به نظر دانر، این جداسازی در دورهی خلیفه عبدالملک رخ داد. بنابر این، مقارن پایان قرن نخست هجری اسلام، اسلام شد. البتّه این پایان بحث نیست، و من شخصاً اسلام شدنِ اسلام را حادثهای میدانم که قدری متفاوت از رأی دانر رخ داد… امّا این که زمان برد تا اسلام، اسلام شود، به نظر من واضح است.
کریستین مایر: گفتید که نظر خاصّ خودتان را در مورد چگونگی بسط اسلام به عنوان دینی جدید دارید.
وقتی از «اسلام» به عنوان هویّتی واحد سخن میگوییم، چنین چیزی البتّه در مورد اسلام روزگار ما صدق نمیکند. سخن اینجاست که چنین چیزی در باب اسلام نخستین هم صدق نمیکند. ما همیشه در مورد اسلام اینطور فکر میکنیم: گروهی از مردم بودند که گرد ایدههایی جمع شدند و دین جدید شروع شد. امّا هرگز اینگونه نبوده است. البتّه مؤمنان وجود داشتند. امّا جنگهای فتوحات آنان را به چهار سمت پراکنده کرد- بصره و کوفه در عراق، فسطاط در مصر و حمص در سوریّه. در این شهرها چند نفر از – به اصطلاح – صحابهی پیامبر زندگی میکردند، که بعدها تکریم گشتند و گرد آنها نحوهای از اسلام صورتبندی شد. به نظر من، اسلامِ کوفه بسیار متفاوت از اسلامِ حمص یا فسطاط بود.
کریستین مایر: چرا متفاوت بود؟ آیا این مناطق کاملاً از هم بی خبر بودند؟
فان اس: ارتباط میان این مراکز ضعیف بود. قطعاً افراد سفر میکردند و بیشک آنها نوعی قرآن در اختیار داشتند (البتّه تا آنجا که قرآن در آن زمان وجود داشته است) که به آن ملتزم بودند. امّا مؤلّفهی تعیینکننده، تفسیر است، یعنی این مسئله که فرد متن قرآن را چگونه میفهمد. مسئله این است که آیا قرآن در آن زمان اهمیّت مرکزی برای اسلام داشت. از نظر من نه، اهمیّت مرکزی نداشت. آنچه که جماعت مؤمنان را متّحد میکرد، بیشتر شیوهی نماز جماعت آنها بود. ژیمناستیک خاصّی که آنها در این روند انجام میدادند- بر خاک افتادن (proskynesis)- کاملاً منحصر به فرد بود. و هر ناظر بیرونیای متوجّه آن میشد. همهنگام، انجام این عمل، گواهی بر سر سپردگی شما به خدای واحد بود. قطعاً زمان برد تا این مناسک مذهبی بسط و تکامل یابد. امّا این مناسک، چیزی بود که میان هستههای فردی این آیین مشترک بود. حاکم هر عصر و یا فرمانده، به نحوی معنادار، امام نماز جماعت بود- و نماز جماعت تقریباً دیسیپلینی نظامی بود. خدا میداند که چه روساختهایی بعداً به این عمل عبادی – که امروزه جزو اسلام میشماریم – اضافه شده است. البتّه ممکن است – اگر کسی همّت کند- بتواند این روساختها را کشف کند، امّا این خیلی قبلتر از زمانی است که میتوانیم بگوییم مثلاً در کوفه دقیقاً چه میگذشت.
کریستین مایر: آیا این بدان معنا است که هر شهر، اسلامِ خودش را پروراند؟