خوانش روایی از متن قرآن
هدف اصلی از نگاشتن این مقاله ارائۀ یک خوانش روایی از متن قرآن است.
متن را میتوان چنین تعریف کرد
متن از جملههای متوالی تشکیل میشود که از منظر دستور زبان و یا تشکیل یک تفکر با یکدیگر مربوطاند. یک متن، پیوندهای مرتبط با همِ یک افق ذهنی و پیوندهای یک «پارادایم» را نشان میدهد (متن یک ساختار دارد). متن آن «چنانکه هست»ها را گزارش میکند (متن معنا دارد). متن از یک قصد بیان کردن تبعیت میکند و حیث التفاتی دارد.
متن «چیزی» را از طرف گوینده به شنونده یا خواننده خبر میدهد (متن یک کنش ارتباطی و در نتیجه یک دادۀ اجتماعی است). متن از «تداوم» برخوردار است و در طول زمان استمرار پیدا میکند. متنها برای فهمیده شدن سامان یافتهاند. متنها افقهای فهمیدن و تفسیر باز میکنند. متنها یک «فکر» را نشان میدهند. جملههایی که صرفاً با «تداعی معانی» درکنار هم پیدا شوند متن نیستند چون یک فکر را نشان نمیدهند.
متن، چون آینۀ یک فکر است. «وحدت موضوعی» و نیز وحدت قصدی دارد (به موضوع واحد مربوط است و از قصد واحد ناشی میشود). متن قاعدتاً یک موضوع اصلی و چند موضوع فرعی دارد. موضوع اصلی، هستۀ مرکزی متن است. موضوعات فرعی در یک ارتباط درجهبندیشده با موضوع اصلی قرار دارند. موضوع اصلی متن، آن است که بتوان سایر موضوعات متن را با تحلیل هرچه بیشتر قانعکننده به آن موضوع بازگرداند.
موضوع اصلی متن، در واقع همان است که ماتِن متن آن را همّ و غمّ خود قرار داده است. ماتِن متن ممکن است خودگویی، دگرگویی یا جهانگویی کند. [۱]
- روایت چیست؟
روایت عبارت است از بازنمایی دستکم دو رویداد یا موقعیت در یک گسترۀ زمانی معیّن که هیچکدام پیشفرض یا پیامد دیگری نباشد (پیشفرض یا پیامد طبیعی یا منطقی). روایت بر پایۀ فعالیت انسانی یا جهانی انسانگونه معنا دارد. [۲]
روایت آن است که شنونده یا خوانندۀ آن، تجربه میکند گوینده یا نویسندهای آنچه را در گذر زمان به تدریج هویدا میشود -چون برای او مهّم است- دنبال میکند و حکایت میکند. در فعل گفتاری روایت، آنچه به تدریج هویدا میشود به حال خود گذاشته میشود تا اتفاق بیافتد. خواننده یا شنوندۀ روایت نیز به حال خود گذاشته میشود که اتفاقات را تعقیب کند یا نکند. آنچه روایت میشود همیشه یک «تاریخ» است که کسی قبلاً از آن آگاه نبوده و قبلاً آن را نشنیده است. روایت برای خواننده یا شنونده «به کلّی» تازه است و به همین جهت او را مخاطَب میسازد و برای او مهّم جلوه میکند. حادثههایی که از هرگونه «جبر» آزاد هستند چون افعال الهی تنها با زبان روایت قابل بیان هستند.
روایت، تجربۀ بیزبان و خاموش راوی از زمان را برملاء میسازد و آن را در صورتی مشخص و معیّن درمیآورد و جلو چشمان خواننده قرار میدهد.
پشتصحنۀ زمانیبودن انسان، «فهمیدن روایتگونه» Narrative Verstehen انسان از خود قرار دارد؛ هر گونه «درجهان بودن»Dasein یک فهم روایی بنیادین است که ریشۀ همۀ روایتها است. روایت تنها یک «پدیدۀ زبانی» نیست. روایت بنیاد ممکن شدن «فهمیدن» است. «فهمیدن روایتگونه» در لحظاتی اتفاق میافتد که کسی روایت کردن را آغاز میکند. آنچه روایت میشود، با پیدایی و ناپیدایی لحظات گذران زمان پیدا و ناپیدا میشود. تنها آنچه وقوع آن چنین است قابل روایت کردن است. بنابراین تمام روایتها چه تاریخی و چه تخیّلی، خود را امری در گذر زمان نشان میدهند و بدین ترتیب روایت کردن و تجربۀ زمان دو رویۀ یک واقعیتاند. راوی همان هنگام که روایت میکند، زمان را تجربه میکند.
آنچه یک متن روایی نشان میدهد «کنش»هایی است که هدفهایی دارند که از انگیزههای یک ذهن کنشگر ناشی میشوند. آنها در «وضعیت»ها و «شرایط» مشخص و معیّن پدید میآیند و در تبادل با کنشهای دیگر شکل میگیرند. زیرا کنشگری تنها در ارتباط با کنشهای دیگران میسّر میشود.
این کنشها که متن روایی آنها را نشان میدهد، یا به موفقیت میرسند یا به شکست میانجامند. سامانیابی آنها به گونهای است که پاسخ چنین پرسشهایی را میدهند: چه کسی؟ چگونه؟ چه؟ چرا؟ با چه کسی؟ علیه چه کسی؟ …
تعیینکنندۀ این است که در روایت تنها کنشهایی به چشم میخورند که با مجموعۀ روایت قابل پیوندخوردناند. اگر راوی آن «نخ» را که همۀ آن کنشها را به هم پیوند میدهد با کمال تسلّط در دست داشته باشد و هنرمندانه آن را بکشد، خود نیز ماهرانه دنبال آن حرکت خواهد کرد.
آنچه روایت میشود ممکن است یک تاریخ واقعی باشد و ممکن است تاریخ خیالی باشد که راوی آن را میسازد. در هر دو صورت مقوِّم روایت، تحرّک راوی در زمان حال است با فهمی روایی از روایت خود. راوی همیشه یک «زیستجهان» دارد که خود را در آن میفهمد. این زیستجهان، فهم بنیادین و پیشاپیش راوی از در جهان بودن Dasein خود است. نگاه راوی در روایت از این زیستجهان آغاز میشود و چشمهای او به رنگ این جهان است.
متن روایی تخیّلی چنان متنی است که یک «جهان» را از خود بیرون میفرستد که میتوان آن را «جهان متن» نامید و در آن زیست.
امّا روایتهای متون دینی که یکی از اقسام روایت است ویژگیهای مخصوص به خود دارند. کنشهایی که در این روایتها دیده میشوند برای راوی اهمّیت «وجودی» Existential دارند. این روایتها در عین روایتبودن، «اعتراف» و «گواهی دادن» هم هستند. در این روایتها Existenz راوی یک «گواه» است که معترفانه شهادت میدهد و به Existenz مخاطب «اخطار» میکند! این روایتها نشان میدهند راوی برای آن کنشها که ابداع خیال خود او است «حقانیّت» تجربه میکند و خود را تسلیم آنها کرده است و خود را از آنها و با آنها باز میفهمد. این ویژگی در روایتهای کتابهای مقدّس کاملاً مشهود است. در اینگونه روایتها چیزی واقعاً اتفاق میافتد که بیش از «خیال» است.
پس از این توضیحات به سخن اصلی خود باز میگردم:
- قرآن یک متن است و میتوان از این متن یک خوانش روایی ارائه کرد
نخست باید بپرسیم: محتوای مجموعۀ قرآنی بیش از هر چیز چیست؟ اِخبارهایی از واقعیت خارجی؟ استدلالهایی برای اثبات مدعاهایی؟ موعظهها و نصحیتهایی برای پندگیرندگان؟ انذارها و تبشیرهایی برای مؤمنان؟ امر و نهیهایی برای بندگان؟ نقل حالات و رؤیاهای پیامبران؟ تداعی معناهایی بیهدف که آنها را نه متن میتوان نامید و نه روایت؟ تجربههایی از تسبیح موجودات؟ دعاهایی از پاکان و صالحان؟ صحنههایی تخیّلی و در عین حال مشهود؟ یا مخلوطی از همۀ اینها که متن واحدی از آنها به وجود نیامده است؟
یا اینکه: این مجموعه، گرچه همۀ آنچه را گفتیم دارد اما بیش از آنهاست. میتوان این متن را اینگونه خواند که این متن یک موضوع اصلی دارد که غیر از آنهاست که برشمردیم و آن موضوع اصلی خداوند است. این مجموعه بیش از هر چیز یک سلسله کنشها و واکنشها میان خدای قادر و متعال و انسان جدالگر و خطاکار را در وضعیتهای متفاوت نشان میدهد که از آنها یک تاریخ تخیلی بهوجود میآید، تاریخی که در آن خداوند و مؤمنان پیروز میشوند و کافران و معاندان شکست میخورند. در این مجموعه از چه کسی، چه و چرا، و با چه کسی و علیه چه کسی سخن میرود؟ میتوان گفت این مجموعه یک «فهمیدن روایتگونه» است.
برای رسیدن به این امکان این خوانش حداقل یکبار مرور با دقّت در سراسر قرآن ضروری است. در این مقال مجال این کار نیست امّا سعی میکنم به اختصار، مضمونهایی از قرآن را که در سراسر آن پخش شده در اینجا بیاورم، که این را اثبات میکند.
مجموعۀ قرآنی بیش از ششهزاروششصدواندی «آیه» است. در این مجموعه آن نام که بیش از هر واژۀ دیگری تکرار شده است نام «الله» است، تقریباً ۲۵۰۰ بار. در ۱۰۰۰ مورد دیگر هم واژه «ربّ» تکرار شده که منظور از آن هم «خداوند» است. وقتی صفحات یک قرآن ۵۰۰ صفحهای را ورق میزنیم بهطور متوسط در هر صفحه ۷ بار واژۀ «الله» یا «ربّ» را میبینیم. این وضعیت به ما اجازه میدهد با معیارهای تحلیل متن، «الله» را محور اصلی این مجموعۀ به ظاهر ناهمگون بدانیم و آن را «خدانامه» نام نهیم و بگوییم این متن که مجموعهای از متنهای کوچکتر است موضوع واحد پیدا کرده و به شکلهای مختلف از خداوند سخن میگوید و موضوع واحد دارد.
اما بلافاصله این پرسش مهّم پیش میآید که سخن گفتن از خدا در این متن چگونه شکل میگیرد؟ ما پاسخ این پرسش را در آیههایی از قرآن جستجو میکنیم که نام «الله» در آنها هست. دقت کافی در این آیات نشان میدهد در آنها از خداوند توصیف به عمل نمیآید بلکه از خدا روایت میشود. این افعال گوناگون خدا است که هزارها بار در این آیات از آن سخن میرود و این کار، روایت است. سخن از این است که خداوند چنین و چنان کرد و میکند و چنین و چنان گفت و میگوید و چنین و چنان خواست و میخواهد. این کنشهای خداوندی یک نقطۀ مقابل دارد و آن واکنشهای انسان است. در این کنشها و واکنشها یک تاریخ پرداخته میشود که در آن خداوند و مؤمنان پیروز میشوند و انسانهای معاند شکست میخورند! نگارندۀ این سطور چنین میفهمد که میتوان این خوانش را ارائه کرد که این تاریخ، با آفرینش آدم آغاز میشود و با کنشها و واکنشهای خدا با انسان در دنیا ادامه مییابد و با برپاشدن دادگاه الهی در صحنۀ قیامت، نزول شکوهمند مؤمنان در بهشت و دخول حسرتبار و شرمگینانه معاندان در دوزخ پایان مییابد! نگارنده این سه بخش از روایت قرآنی را زیر سه عنوان در این مقاله بررسی میکند: (۱) روایت (تاریخ) آغاز میشود، (۲) روایت (تاریخ) ادامه مییابد و (۳) روایت (تاریخ) پایان میپذیرد.
- روایت (تاریخ) آغاز میشود:
تصویر اول از آفرینش آدم
«و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من گمارندۀ جانشینی در زمینم، گفتند: آیا کسی را در آن میگماری که در آن فساد میکند و خونها میریزد؟ حال آنکه ما شاکرانه تو را نیایش میکنیم و تو را به پاکی یاد میکنیم. فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید. و همۀ نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و گفت اگر راست میگویید به من از نامهای ایشان خبر دهید. گفتند: پاکا که تویی، ما دانشی نداریم جز آنچه به ما آموختهای، تو دانای فرزانهای. فرمود: ای آدم آنان را از نامهایشان خبر ده و چون از نامهایشان خبرشان داد، فرمود: آیا به شما نگفتم که من ناپیدای آسمانها و زمین را میدانم و آنچه را آشکار میدارید و آنچه را پنهان میداشتید میدانم؟ و چون به فرشتگان گفتیم بر آدم سجده برید، همه سجده بردند جز ابلیس که سرکشید و کبر ورزید و از کافران شد. و گفتیم: ای آدم! تو و همسرت در بهشت بیارامید و از (نعمت های) آن از هر جا که خواستید به خوشی و فراوانی بخورید، ولی به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید شد. سپس شیطان آنان را به لغزش کشانید و از جایی که بودند آواره کرد و گفتیم پایین روید؛ برخی دشمن برخی دیگر و در روی زمین تا وقت معیّن آرامشگاه و بهره مندی دارید. آنگاه آدم کلماتی را از پروردگارش فراگرفت. (خداوند) از او درگذشت، چه او توبه پذیر و مهربان است. گفتیم همه از آن بهشت بیرون روید. آنگاه اگر رهنمودی از من برای شما آمد کسانی که از رهنمودم پیروی میکنند بیمی برایشان نیست و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را دورغ انگاشتند دوزخی هستند و جاودانه در آنند.» (۲۹-۳۹/۲)
تصویر دوم از آفرینش آدم
«و شما را آفریدیم و آنگاه که به صورت کامل آراستیم به فرشتگان گفتیم به آدم سجده برید، همه سجده کردند جز شیطان، خداوند به شیطان گفت وقتی فرمان سجده دادم، چه چیز مانع از سجده تو شد؟ شیطان پاسخ داد که من از آدم بهترم، مرا از آتش آفریده ای و او را از خاک. خداوند به شیطان گفت: از مقام خود فرو آی! ترا نرسد که کبر و نخوت ورزی، بیرون شو که تو دیگر از فرومایگان شدی. شیطان گفت پس مرا تا روزی که خلایق برانگیخته شوند مهلت ده. خداوند فرمود که مهلت خواهی داشت. شیطان گفت چون تو مرا گمراه کردی، من نیز بندگان تو را از راه راست گمراه گردانم. من از پیش روی و پشت سر و از طرف چپ و راست آنان در میآیم و تو بیشتر آنان را شکرگزار نخواهی یافت. خداوند گفت بیرون شو که تو رانده درگاه مایی. من همه فرزندان آدم را که پیروی تو کنند به دوزخ میبرم و آنجا را از آنان پر میسازم. و ای آدم! تو و همسرت در بهشت مسکن گزینید و از آنچه در آن است، هرچه میخواهید، بخورید، اما به این درخت نزدیک نشوید وگرنه ستمگر میگردید. پس از آن شیطان به وسوسه، آدم و همسرش را فریب داد تا زشتیهای پنهانی آنان آشکار شود. شیطان به آنان گفت پروردگارتان به این سبب شما را از نزدیک شدن به این درخت نهی کرد که مبادا دو فرشته شوید یا عمر جاودان یابید! او برای آنان سوگند یاد کرد که خیرخواه آنهاست. پس با این دروغ آن دو را فریب داد تا که آدم و همسرش از آن درخت چشیدند و زشتیهای آنها آشکار شد. آنان بر آن شدند با برگ درختان بهشت آن زشتیها را بپوشانند. در این هنگام، پروردگار، آدم و همسرش را صدا کرد و گفت آیا شما را از نزدیک شدن به این درخت نهی نکردم و به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست؟! آدم و همسرش گفتند پروردگارا! ما بر خویش ستم کردیم، اگر تو ما را نیامرزی و بر ما رحم نکنی ما برای ابد از زیانکاران خواهیم شد. خداوند گفت از بهشت فرود آیید، برخی دشمن برخی دیگر، شما تا زمانی معین در زمین مستقر میشوید و از آن بهره میبرید، در آن میزیید و در آن میمیرید، و از آن بیرون آورده میشوید…. ای فرزندان آدم! مبادا شیطان شما را فریب دهد چنانکه پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد و پوشش آنها را از تن آنها درآورد و زشتیهای آنها را نشانشان داد، شیطان و وابستگانش شما را میبینند به گونه ای که شما آنها را نمیبینید. ما شیطانها را دوستداران ایمان نیاوران قرار داده ایم. هنگامی که کار زشت میکنند میگویند ما پدرانمان را اهل این کار یافته ایم و خداوند ما را به آن امر کرده است. بگو خداوند به اعمال زشت امر نمیکند، آیا عمل و نادانی خود را به خدا نسبت میدهید؟ بگو پروردگار من به عدل فرمان داده است. فرمان داده که هنگام عبادت به محضر او روی آورید و او را از سر اخلاص بخوانید. شما چنانکه خداوند در روز اول شما را آفرید به محضر او باز میگردید، گروهی هدایت یافته و گروهی گمراه گشته. گمراهان از خدا اِعراض کردند و شیطانها را دوست خود گرفتند و میپندارند که هدایت یافته اند!» (۱۱-۳۰/۷)
- روایت(تاریخ) ادامه مییابد:
«خداوند پیامبران را برانگیخت و مؤمنان را هدایت کرد» (۲۱۳/۲)
«خدا ولی مؤمنان است و آنان را از تاریکیها به روشنائی میرساند. خدا آیات خود را آشکار میکند شاید شما تفکر کنید.» (۲۲۶/۲)
«آدمیان یک گروه بودند، خداوند پیامبران را برانگیخت تا مژده دهند و بیم رسانند. با آنان کتاب حق فروفرستاد تا در اختلاف آدمیان داوری کند. اما آنانکه کتاب دریافت کردند از روی تمرد درباره کتاب اختلاف افکندند، خداوند در آن اختلاف، مؤمنان را به آنچه حق بود هدایت کرد. خداوند هرکس را که خواهد به صراط مستقیم هدایت میکند»(۲/۲۱۳)
«خداوند کسی را به بیش از توان و طاقت او مکلّف نمیکند.» (۲۸۶/۲)
«خداوند بر مؤمنان منّت گذاشت و از میان آنان رسولی از خود آنان برانگیخت» (۱۶۴/۳)
«خداوند به آنانکه ایمان آوردند و نکوکار گردند آمرزش وعده داده است.» (۹/۵)
«خداوند آنچه را بخواهد میآفریند او بر همه چیزی تواناست.» (۱۷/۵)
«خداوند هر که را بخواهد گمراه میسازد و هر که را بخواهد در صراط مستقیم قرار میدهد.» (۳۹/۶)
«خداوند با کلمات خود حقانیّت حق را تثبیت میکند و نسل کافران را بر میاندازد.» (۷/۸)
«خداوند اصرار میکند که کار خود را به اِتمام رساند گرچه کافران نخواهند.» (۲۲/۹)
«خداوند آفرینش را آغاز میکند و بار دیگر آن را باز میآفریند.» (۳۱/۱۰)
«خداوند همواره و همیشه برنامههای خود را پیش میبرد اما بیشتر انسانها این را نمیدانند.» (۲۱/۱۲)
«خداوند حق و باطل را با هم درگیر میکند.» (۳/۱۷)
«خداوند آنچه را نخواهد محو میسازد و آنچه را بخواهد برقرار نگاه میدارد خداوند برای انسانها مثال میآورد، باشد که آنان (حقیقت را) به یاد آورند.» (۲۵/۱۴)
«آیا آن کسان که مکّارانه زشت کاری میکنند از اینکه خدا آنها را در زمین فرو برد در امان هستند؟» (۴۵/۱۶)
«خداوند گفته است (هرگز) دو معبود نگیرید، قطعا معبود (واقعی) فقط یک معبود است.» (۵۱/۱۶)
«اگر خداوند میخواست تمام انسانها را یک امّت قرار میداد ولی …» (۱۰۱/۱۶)
«خداوند پیامبران نسل آدم را مشمول اِنعام خود ساخت.» (۵۸/۱۹)
«خداوند کسانی را که به یاری او میشتابند قطعاً یاری میدهد.» (۴۰/۲۲)
«خداوند از فرشتگان و انسانها رسولان میگزیند.» (۲۷۵/۲۲)
«آن کس که خداوند به او روشنایی نمیدهد روشنایی دیگری ندارد.» (۴۰/۲۴)
«آیا نمیبینید خداوند چگونه آفرینش را آغاز میکند و سپس آن را باز میگرداند؟ او سپس نشأه آخرت را ایجاد میکند. قطعاً خداوند بر هر آفرینشی توانا است.» (۲۰/۲۹)
«خداوند از همه موجودات مراقبت میکند.» (۵۲/۳۳)
«خدا از آسمان و زمین به شما روزی میرساند.» (۲۴/۳۴)
«خداوند شما را از خاک سپس از نطفه آفرید و آنگاه شما را زوجهای یکدیگر ساخت.» (۱۱/۳۵)
«هیچ چیز در آسمانها و زمین، خدا را ناتوان نمیسازد.» (۴۴/۳۵)
«خداوند هنگام مرگ انسان ها، نفسهای آنها را تحویل میگیرد.» (۴۲/۳۹)
«خداوند آن کسی است که زمین را قرارگاه شما قرار دد و آسمان را برافراشت، صورتهای شما را پرداخت و آنها را زیبا پرداخت و شما را از مواد پاکیزه روزی داد…» (۶۴/۴۰)
«پس از آن شما را میمیراند و سپس زنده میکند.» (۴۰/۳۰)
«خداوند آن کس است که براساس حق کتاب و میزان را نازل کرد.» (۱۷/۴۲)
«خداوند باطل را محو میسازد و با کلمات خود، حق را سرپا نگاه میدارد.» (۲۴/۴۲)
«خداوند از سه طریق با بشر سخن میگوید: از طریق وحی یا از پشت حجاب، یا فرستادن فرستاده ای که آنچه را که خدا میخواهد با اذن او به آن بشر وحی میکند.» (۵۱/۴۲)
«خداوند به شما حیات میبخشد، سپس شما را میمیراند و پس از آن همه شما را در روز قیامت گرد میآورد.» (۶۱/۴۵)
«خداوند نوشته است من (خدا) و رسولان من پیروز خواهیم شد. قطعاً خدا با قوّت و با عزّت است.» (۲۱/۵۸)
«خدا روشنایی بخشی خود را اتمام میکند گرچه کافران نپسندند.» (۸/۶۱)
«هرچه را پنهان سازید و یا آشکار کنید خدا میداند. او از درون سینههای بسیار آگاه است.» (۴/۶۴)
«خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید.» (۳۳/۳)
«خداوند در حق بندگان ستمگری نمیکند. خدا مشرک را نمیآمرزد اما جز آن همه گناهان را برای آنانکه نخواهد میآمرزد.» (۱۱۶/۴)
«بدانید که خدا میان انسان و قلب او حائل میشود.» (۲۴/۸)
«اگر در پیشگاه خداوند پارسایی کنید، او معیار تشخیص حق از باطل را به شما میدهد و زشت کاریهای شما را میپوشاند و شما را میآمرزد خدا صاحب فضل با عظمت است.» (۲۹/۸)
«خداوند وضعیت هیچ قومی را پیش از آنکه خود آن را تغییر دهند تغییر نمیدهد.» (۱۳/۱۱)
«خداوند هیچ ستمی به مردمان روا نمیدارد. آنان خود به نفسهای خود ستم میکنند.» (۴۴/۱۰)
«خداوند به عدل و احسان و رسیدگی به نزدیکان فرمان میدهد و از فحشاء و منکر نهی میکند. (خدا) شما را پند میدهد باشد که حقیقت را به یاد آورید.» (۹/۱۶)
«خدا (بدون وقفه) کار خود را به سامان میرساند، او برای هر چیزی قدر و اندازه ای قرار داده است.» (۳/۶۵)
«خدا با دانش خود هرچیزی را احاطه کرده است.» (۱۲/۶۵)
«ما هم به مؤمنان مدد میرسانیم و هم به کافران، بخشش پروردگار تو مرز ندارد. کافران گمان نکنند آنچه با آنان میکنیم به سود آنان است. ما آن چنان میکنیم تا پلیدی آنان بیشتر شود.» (۱۷۸/۳)
«آیا نمیبینید که خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است را بر شما مسخّر گردانیده و نعمتهای ظاهری و باطنی اش را برای شما گسترده است؟» (۲۰/۳۱)
«همهتان پیش خداوند میروید و آنگاه او شما را از حقیقت اختلاف هایتان آگاه میکند.» (۴۸/۵)
«همهتان پیش خداوند میروید، و آنگاه او شما را از حقیقت آنچه عمل میکردید، آگاه میکند.» (۱۰۵/۵)
«کسانی را که برای ما جهاد کردند به راه خودمان هدایت میکنیم.» (۶۹/۲۹)
«فرمان راندن در آسمانها و زمین مخصوص خداست.» (۴۲/۲۴)
«خدا مردمان را بر فطرت دین سرشته است.» (۳۰/۳۰)
«ما امانت خود را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم. آنها نتوانستند بار این امانت بکشند و از آن اندیشه کردند (اما) انسان آن بار را برداشت. او چه ستمگر و نادان است!» (۷۲/۳۳)
«بگو ای خدای معبودی من! تو مالک همه فرمانروایی هستی. هر که را خواستی فرمانروایی میبخشی و از هر که خواستی فرمانروایی را میگیری، هر که را خواستی عزّت میبخشی و هر که را خواستی ذلیل میگردانی. تمام خیر در دست تو است تو به آن کس که میخواهی روزی بی حساب میرسانی.» (۲۷/۳)
«همه به سوی خداوند باز میگردند. این وعده حق خدا است. او آفرینش را آغاز میکند و سپس آن را برمی گرداند تا آن کسان را که ایمان آوردند و نکوکار گشتند بر اساس عدل پاداش دهد. اما آنان که کفر ورزیدند…» (۴/۱۱۰)
«ما آسمانها و زمین و ما بین آنها را به بازیچه نیافریده ایم… بلکه حق را بر باطل میکوبیم و آن را فرو میشکافد، آنگاه نابود میگردد…» (۲۱/۱۳)
«هر مرد و زن که مؤمن باشد و نکوکاری کند ما او را با زیستن پاکیزه زنده میگردانیم…» (نحل/۹۷)
«و سرنوشت هر انسانی را به گردن خود او پیوستهایم، و روز قیامت کارنامهای برای او بیرون میآوریم که آن را بار گشوده مییابد. او را گوییم کارنامه ات را بخوان که امروز حسابگری خود تو برای خودت کافی است.» (۱۳/۱۷)
«ای انسان چه باعث شد که در برابر پروردگار کریم خود مغرور گشتی و نافرمانی او کردی» (۶/۸۲)
«خدا مؤمنان را در زندگانی دنیا و نیز در آخرت به سخن استوار، پایدار میدارد و خداوند ستمکاران را بیراه میگذارد و خداوند هرچه خواهد همان تواند کرد.» (۲۷/۱۴)
- روایت (تاریخ) پایان مییابد:
«آدمیان، عظمت و حرمت خداوند را آن چنانکه هست، نشناختند، در روز قیامت سراسر زمین در چنبر قدرت بی انتهای اوست. آسمانها در دست او در هم پیچیده اند. او منزه و متعالی است از پندارهای مشرکان! در شیپور دمیدند و هرکه در آسمانها و زمین است جز آنکه خدا خواست، فریادزنان از خود بی خبر گشت. سپس یک بار دیگر در آن دمیدند که ناگهان همه به پا خاستند و نظاره کردند. زمین با نور خداوند روشن گردید. کتابها (نامههای اعمال) را در پیشگاه عدل الهی نهادند و پیامبران و گواهان را آوردند. آنگاه بر اساس حق، داوری به عمل آمد و هیچ کس مورد ستم قرار نگرفت. هر نفسی نتیجه اعمال خود را بازیافت که خدا بیش از هرکس از اعمال آدمیان آگاه است.
کافران فوجفوج به دوزخ رانده شدند. وقتی به آن رسیدند درهای جهنم باز شد و نگهبانان آن به کافران گفتند: آیا رسولانی از جنس خود شما به سوی شما نیامدند و آیات پروردگارتان را بر شما نخواندند و از چنین روزی شما را بیم ندادند؟! کافران گفتند: آری آمدند! اما ما کافر بودیم و عذاب بر کافران قطعی شده بود. به آنها گفته شد از درهای دوزخ به دورن آن روید و جاودانه در آن بمانید، منزلگاهی زشت برای کبرورزان!
(اما) پارسایانِ خداوند، فوج فوج به سوی بهشت رانده شدند، وقتی به آن رسیدند درهای بهشت باز شد و نگهبانان آن به پارسایان گفتند: سلام ما بر شما باد! شما پاکیزه شدید، در بهشت اندر آیید و جاودان در آن بمانید! پارسایان گفتند ستایش آن خدای را است که به وعده خود(در حق ما) عمل کرد و ما را وارث زمین گردانید تا در هر جا از بهشت که خواهیم منزل گزینیم، چه نیکوست پاداش اهل عمل! فرشتگان را میبینی که گرداگرد عرش الهی درآمده اند و با ستایش خدا او را تسبیح میکنند. داوری نهایی در میان آدمیان به پایان رسید و این گفتار همه جا را فراگرفت که ستایش فقط آن خدای را راست که پروردگار همه جهانها است» (۴۰/۷۵-۶۷)
این صحنه را که با زیبایی هر چه تمام به تصویر کشیده شده میتوان پایان روایت قرآنی اعلام کرد.
این آیات که از سراسر قرآن در اینجا آوردم، بخشی از استخوانبندیهای اصلی متن قرآن است که اعضاء گوناگون پیکر متن را از نظر مفهومی به یکدیگر وصل میکنند. بخش اعظم قرآن، خصوصاً تفصیلات رسالات پیامبران و سرنوشت اقوام آنها که بخش عظیمی از قرآن به آنها اختصاص یافته، شرح و بسط موردی مضمونهای کلّی آن آیات است که دربالا آورده شد.
در خوانش روایی از قرآن این وضعیت را نشان سه موضوع میتوان دید: اولاً؛ نشان موضوع و محور قرآن بیان فعالیت علی الاطلاق خدا در صحنۀ هستی است. (لامؤثر فی الوجود الاّ الله) آن آیات به شنونده و خواننده میفهمانند موضوع اصلی قرآن «خدا و افعال او» است. آنها یک فکر واحد و قصد واحد و همّ و غمّ واحد القاء میکنند. پس آنها یک متن تشکیل دادهاند.
ثانیاً نشان اینکه آن آیات یک تاریخ روایت میکنند. تاریخی که با خود روایت پرداخته میشود. تاریخی که در آن، خدا کنشگر علیالاطلاق و دائماً پیروز صحنه است و انسان جدالگر و خطاکار، کنشگر دائماً بازنده و ناتوان آن صحنه! «والله غالب علی امره، کتب الله لاغلبّن انا و رسلی»
گویی این تاریخ با آفریدن انسان آغاز میشود و با گذر از دورانهای فراوانِ کنشهای خداوند و واکنشهای انسان، عاقبت با حضور شرمسارانۀ انسان در پیشگاه خدا در صحنۀ قیامت و حسابکشی بسیار دقیق خدا از وی، با ورود مؤمنان به بهشت جاودان، و دخول معاندان در دوزخ جاودان پایان مییابد و پس از آن دیگر تاریخی در کار نیست که « و اخر دعویهم ان الحمدلله رب العالمین»
در خوانش روایی از قرآن این تاریخ که در قرآن روایت میشود فهمیدن روایتگونه راوی از روایت خود است. راوی با پدیدآوردن این روایت در زمان حال، یک «فهمیدن» پدید میآورد که فیلسوفان هرمنوتیک آن را فهمیدن روایتگونه Narrative Verstehen نامیدهاند. این فهمیدن متعلَّقی در جهان خارج ندارد و همۀ آن در تخیّل راوی صورت میبندد.
ثالثاً آن آیات، آهنگ اعتراف و گواهی دارند. راوی خاضعانه در مقام اعتراف و گواهی دادن به مضمون روایت است. او در Existenz خود اسیر و گرفتار یا عاشق و دلدادۀ پدیدارهای روایت است. در اینجا واقعاً چیزی اتفاق میافتد که بیش از تخیّل است. راوی خود را تسلیم کرده و از دیگران تسلیم میطلبد. گویی از افق خیال راوی حقیقتی سربرآورده که بیش از خیال است.
این مهمان تازه همان «حقانیّت» است. حقانیّت آنچه در خیال راوی پدید آمده است. راوی به این حقانیّت اعتراف میکند و گواهی میدهد که این حقانیّت آشکار شده است و او شاهد آن است.
این آهنگ گواهی دادن که از سراسر آیات مورد نظر شنیده میشود در آیۀ ۱۸ از سوره ۳ خود چنین به روایت در آمده است: «خداوند گواهی داد که جز او معبود دیگری نیست. فرشتگان و دانایان نیز چنین گواهی دادند. این گواهیها بر اساس عدل است. معبودی جز او نیست، او که با عزت است و با حکمت»
این گواهیدادنها از صحنههای بسیار زیبای روایت قرآنی است. روایتی که محتوای تاریخیش کنشهای خداوند و واکنشهای انسان است. این روایت صحنۀ بروز و ظهور این گواهیهاست. این روایت قرآنی در جای دیگر چنین میگوید: «این چنین شما را امت میانه قرار دادیم تا برای آدمیان گواه باشید و هم رسول خدا گواه شما باشد.» (۲/۱۴۳)
این اعتراف و گواهی همان است که در میان مسلمانان به شکل دو جملۀ شهادتین در آمد: «اشهد ان لا اله الاّ الله» و «اشهد انّ محمداً رسولَ الله» دو جملهای که نماد مسلمان بودن شناخته شد.
فکر میکنم میتوانیم قرآن را اینچنین بخوانیم: قرآن یک متن است و این متن «فهمنامهای» است تخیلی و روایتگونه Narrative Verstehen از فعالیّت علیالاطلاق و دائماً پیروز خدا و مؤمنان و شکست دائمی انسانهای متمرّد و معاند در تاریخِ کنش و واکنشهای خدا و انسان با آهنگ اعتراف و گواهی.
- آنچه نمیتوانیم بگوییم!
قرآن را تنها در صورتی میتوانیم روایت بخوانیم که آن را ناظر به کنش و واکنشهای ذهنهای صاحب قصد و هدف بدانیم (مثلاً خدا و انسان). طبق تحقیقات پاول ریکور در کتاب زمان و روایت، محاکات سهگانه mimesis اساس یک متن روایی است و این محاکات در گرو کنشها و واکنشهای قصد شده و با هدف است که در تخیّل راوی، یک تاریخ پدید میآورد. اگر کسی تحولات یک صحنه آتشفشان را که ناظر آنها است نقل کند، این شخص روایت نمیکند، او خبر میدهد. اگر بگوییم قرآن بازتاب سلسله صحنههایی مشهود و غیرمتعارف است که در آنها از کنشها و واکنشهای قصد شده و با هدف خبری نیست نمیتوانیم قرآن را روایت بنامیم.
- قرآن خود را چگونه میفهمد؟
قرآن جنس مضمون خود را از جنس امور Existential دینی معرّفی میکند. این متن درباره خود این تعبیرات را بهکار میبرد: «آیات خدا برای آدمیان» (۴۳/۲۴)، «هدایت آدمیان» (۱۸۵/۲)، «نور» (۱۷۴/۴)، «ذکر برای آدمیان» (۹/۷۳)، «مژده برای مؤمنان» (۹۷/۲)، «شَفاء و رحمت برای مؤمنان» (۸۳/۷۱)، «وسیله رسیدن به روشنایی ها» (۵/۵۱)، «شَفاء بیماریهای درونی» (۸۲/۷۱)، «معیار تشخیص حق از باطل» (۱۸۵/۲) کتابی که با شرح و تفصیل و به زبان عربی برای خردمندان آمده است، برای کسانی آمده که گوش میکنند (۲۲۴/۷)، برای کسانی آمده که فکر میکنند. (۴۴/۲۷) آیات «محکمات» و آیات «متشابهات» دارد. (۷/۳) اگر قفلها از دلها برداشته شود میتوانند در قرآن تدبّر کنند (۲۴/۴۵)، با شنیدن قرآن اشک از چشمها سرازیر میشود چون شنوندگان با «حق» روبهرو میشوند. (۸۳/۵) در این متن از هر سو، مثالهای فراوان آورده شده تا مخاطبان، خدا را یاد آورند. «تورات» و «انجیل» را که پیش از آن آمدهاند تصدیق میکند. کتابی مفهوم و روشن است که پیروان را به راههای امن و آرامش میرساند و از تاریکیها به روشناییها میبرد. (۱۶/۵ و ۱/۱۴) نزاعهای بی پایان آدمیان را حل و فصل میکند. (۶۴/۱۶) کتابی است که میدرخشد، برهان است (۱۷۴/۴).
وصفهایی که در قرآن برای قرآن آمده مفهومهایی Existential هستند. در آنها از پدیدارهایی Existential آدمی سخن به میان میآید. قرآن، خود را متنی معرفی میکند که با Existenz انسان سروکار دارد یعنی با «فهمیدن انسان از خود بر اساس فهم او از خداوند» و نه چیز دیگر. چنین متنی را فقط میتوان فهم و تفسیر کرد؛ فهم و تفسیر Existential. زبان این متن، زبان Existenz انسان است. روایت قرآنی از Existenz انسان میآید و Existenz مخاطبان را نشانه رفته است!
- این فهم روایتگونه در زیستجهان وحیانی پدید آمده است
پاول ریکور در توضیح چگونگی روایت، از ساختار پیشروایتی تجربههای راوی سخن به میان آورده است. شارحان ریکور مینویسند: «ساختار پیشروایتی» تجربههای یک راوی، در آن زیستجهان قرار دارد که راوی در آن میزید. این زیستجهان، آن فهمها و دریافتهای Existential نخستین و بنیادین است که راوی با آنها در Dasein (درجهان بودن) خود جهتیابی و عمل میکند.
به عقیدۀ ریکور این زیستجهان که هم «فهم از خود» است و هم بستر فهم از خود، با وساطت نشانهها، سمبُلها و متنها پیدا میشود. او میگوید فهم هر انسان از خود محصول برخورد و رویارویی او با نشانهها، سمبلها و متنها است و گرنه هیچ فهمی از خود، پدیدار نمیشود.
حال با استفاده از آرای ریکور میپرسم، ساختار آن زیستجهان که روایت قرآنی در آن شکل گرفته کدام است؟ بیشتر در مقالۀ خوانش پدیدارشناسانۀ قرآن با استناد به آیات زیادی از قرآن آوردهام که در قرآن همۀ موجودات جهان نمودها و افعال خدا دیده میشوند. حال میگویم این وضعیت یک زیستجهان وحیانی است. وحیانی به این معنا که در آن فهم راوی از خود، از فهم وی از نمودها و سخنان خدا جدا نیست. او با یک فهم Existential از نمودها و افعال خدا خدا فهمی از خود مییابد، و او آن راوی میشود که هست. این وضعیت برای او یک داستان بیپایان است با ماجراهایی سنگین و مسئولیتهایی بسیار دشوار. این وضعیت وجودی «فهمی» او را به روایت ابلاغی فعالیت علیالاطلاق خدا در جهان میکشاند. وی در این جهان، فهمنامهای روایت سرشت پدید میآورد که نام آن قرآن است. او با روایت خود هشدار میدهد که «ای انسان! بیدار شو و دست از طغیان و سرکشی و جدال بردار که در این دِرام جهانی، آن که عاقبت پیروز میشود خدا است و نه تو! با ارادۀ شکستناپذیر خدا در صحنۀ نمایش جهانی همراه شو تا به آرامش جاودانه برسی!»
- زبان این فهم نامه «استعاره» Metapher است.
اکنون باید به این مهّم بپردازم که زبان این فهمنامۀ روایتگونه، استعاره است. قبل از هر سخنی میگویم که معنای استعاره در اینجا استعمال لفظ در معنای مجازی نیست.
ارسطو گفته بود استعاره، استعمال یک لفظ در معنای غیرحقیقی است و معناها دوگونهاند: حقیقی و مجازی. او معتقد بود استعاره فقط به زیباسازی (بدیع) کلام مربوط است و بحث فلسفی درباره آن ممکن نیست. استفاده از استعاره در بحثهای فلسفی هم جز ابهام نمیآفریند. در عصر جدید وقتی تفکر متدلوژیک، بر اروپا غلبه مییافت، «فرانسیس بیکن» و «هابز» و کسان دیگری کوشش کردند تفکر روشمند را به کلی از استعاره پاک کنند امّا وقتی تحقیقات بیولوژیک «هِردر» Herder درباب زبان منتشر شد و پس از آن هومبولد Hombuld نشان داد که زبان در ساختاربخشیِ واقعیت نقش دارد و بدون زبان، واقعیتی در کار نیست. وقتی نقدهای هامان Hamann بر کانت نشان داد که زبان در مرحلهای قبل از مقولات پیشینی کانت قرار دارد و ساختار یافتن جهان با زبان تابع هیچ قاعده و قانون پیشینی نیست، نظرها دربارۀ ماهیت زبان انسانی دگرگون شد. دگرگونی عمده این بود که دیگر زبان در مقابل «واقعیت» قرار نمیگرفت و ابزار بیان آن تلقی نمیشد. واقعیت همان بود که زبان آن را تأسیس میکرد. بر اساس این دگرگونی، تقسیم معنا به حقیقی و مجازی دچار مشکل گردید. این بحث در قرن بیستم به شکلهای مختلف و در فلسفههای زبانی گوناگون پیگیری شد و بحث استعاره وارد فلسفۀ زبان شد و مورد توجه شدید فیلسوفان قرار گرفت. عدهای بر این نظر شدند که استعاره صفت واژهها نیست، صفت جملهها است. این نظر قوّت گرفت که جملههای استعارهای از چنان امری سخن میگویند که با جملههای غیراستعاری نمیتوان از آن سخن گفت. جملات استعاری معنای حقیقی دارند و استعاره بیش از هر چیز مقولهای Semantik است نه مقولهای Retorik. فردریش نیچه Friedrich Nietzsche در توصیف استعاره تا آنجا پیش رفت که گفت زبان انسانی مطلقاً استعاره است و تمامی مفهومهای سفت و سخت روشنِ موجود در زبانهای دنیا، پیشتر سایه روشنهای استعارهای بودهاند.
در حال حاضر در باب حقیقت استعاره در بین فیلسوفان دو نظر متفاوت وجود دارد: جمعی هنوز استعاره را استعمال لفظ در معنای غیرحقیقی میدانند، امّا جمع نیرومند دیگری استعاره را یک زبان جدید که غیر از زبان متعارف است میدانند و میگویند استعاره معنایی را بیان میکند که آن معنا با زبان غیراستعاره قابل بیان کردن نیست. پارهای از فیلسوفان، استعاره را به «استعارۀ معمولی» و «استعارۀ قوی» تقسیم میکنند. استعارۀ معمولی همان استعمال لفظ در معنای مجازی است که مضمون آن را با زبانهای غیراستعاری هم میتوان بیان کرد ولی استعارۀ قوی زبانی جدید است برای بیان واقعیتی جدید، واقعیتی که تاکنون کسی از آن آگاه نشده و به آن راه نبرده است. استعارههای قوی فرهنگساز هستند. افق جدیدی را در تفکرات و تأملات انسان باز میکنند. مضمون استعاره قوی با زبان غیر استعاری قابل بیان شدن نیست.
فیلسوفانی چون پاول ریکور و هانس بلومنبرگ Hans Blumenberg که از پیشتازان این بحثها هستند میان فهمیدن روایتگونه (روایت) و استعاره و «مثال آوردن» پیوندی وثیق یافتهاند. ریکور معتقد است استعاره، درستترین شکل خود را در روایت مییابد. بلومنبرگ میگوید استعاره «مفهوم ساختن» آن است که چارچوب مفهومی ندارد. «در تقسیمبندی استعاره، بلومنبرگ از «استعارههای مطلق» سخن میگوید و آن را چنین تعریف میکند: «استعارههای مطلق، آن پرسشهای دست اول و ابتدایی را پاسخ میدهند که قاعدتاً قابل پاسخ دادن نیستند. اهمیت این پرسشها در این است که به هیچ وجه قابل «حذف کردن» نیستند. آن پرسشها را ما مطرح نمیکنیم بلکه آنها را (به طور پیشینی) در اساس Dasein خود «حاضر و آماده» مییابیم
استعارههای مطلق، به این معنا مطلق هستند که پدیدارهای حاصل از نظارههای محدود و مشخص را توصیف نمیکنند بل متهوّرانه به توصیف «بینهایت» میپردازند. آنها (خود) یک «جهان ساختار» میدهند. نمایندگی میکنند آن چه را که هیچگاه تجربه نمیشود، آن «واقعیت کلّ» را که هیچگاه نمیتوان به آن احاطه پیدا کرد».
شارح بلومنبرگ پس از نقل جملات وی چنین مینویسد: «از آنجا که انسان میخواهد با وسائل محدود و پایانپذیر خود «بینهایت و نامحدود» را بشناسد به استعاره نیاز پیدا میکند. استعارۀ مطلق را میتوان از میانبرندۀ مشکل «جدلی الطرفین»ها Antiomien فهمید».
در این میان پارهای از الهیدانان مسیحی چون Eberhard Jungel که سخت بر روایتهای کتاب مقدس تکیه میکنند به این نتیجه رسیدهاند که زبان کتاب مقدس زبان استعاره است. کتاب مقدس از خدا سخن میگوید. واژۀ «خدا» یک استعارۀ قوی است. آن چه با واژۀ «خدا» مفهوم میشود با هیچ واژه یا جملۀ دیگر قابل اِفهام نیست. واژۀ «خدا» افق جدیدی برای انسانها باز میکند، فرهنگ میسازد و از آن کس که کسی او را ندیده و نشانی از او ندارد سخن میگوید. واژۀ «خدا» نظام مفهومی زبان انسانی را در هم میشکند، چون بر آن است که واقعیتی را نشان دهد که فراتر از مفهومهاست. از این رو نه تنها واژه خدا بلکه هر آنچه از او گفته میشود، استعاره است. از خدا جز به زبان استعاره سخن نمیتوان گفت.
صاحب این قلم آنچه را در باب «استعارۀ قوی» نقل کردم، میپذیرد. تجربه میکنم واژۀ خدا استعاره است، هرچه دربارۀ او و از او میگوییم، مفهومهایی «سایهروشن» است. درست است که گفتهاند «عنقا شکار کس نشود دام باز گیر!» اما با سخن گفتن از خدا به شکار عنقا میرویم!
اگر در قرآن هزاران بار واژۀ «الله» آمده و سایۀ سنگین او در سراسر قرآن قدم به قدم حس میشود، اگر آغاز، وسط و پایان روایت قرآنی همهجا از حضور غیرقابل مقاومت خداوند پر شده است، اگر استخوانبندیهای اصلی این متن، چنین و چنان کردنها و چنین و چنان گفتنها و چنین و چنان خواستنهای خداوند است، اگر در روایت قرآنی عاقبت، خداوند و مؤمنان پیروز میشوند و کافران و معاندان شکست میخورند، همۀ اینها استعارههایی هستند برای صورت بخشیدن به «بیصورت»ها، شکار کردن عنقا. بیرون کشیدن «وجود» از «عدم». خبر دادن از آنکه هیچ خبری از او نیست، نشان دادن آنکه قابل نشان دادن نیست، فهمیدن آن که قابل فهمیدن نیست و … و اینها همه، یعنی استعاره!
این استعارهها استعمال لفظ در معنای مجازی نیست. این استعارهها پایههای انسانیت انسان است که گرچه مدتی به کُمون رفته بودند اما ظاهراً بار دیگر درخشیدن آغاز کردهاند. آنان که این استعارهها را پدید میآورند، انسانهاییاند که با یافتن تولدی جدید، از نو زبان میگشایند و با زبان جدید سخن میگویند.
آنچه در مقالۀ خوانش روایی از متن قرآن آمده تنها یک مُدل است. این مدل را میتوان کامل کرد. میتوان آیات دیگری از قرآن را به بخش «آغاز شدن» و «ادامه یافتن» و «پایان یافتن» روایت قرآنی اضافه کرد و تصویر را روشنتر ساخت. میتوان با تأمل و دقت بیشتر به جای پارهای از آن آیات که مورد استناد من بوده آیات مناسبتر دیگری را گذاشت. میتوان روایت قرآنی را با مدلهایی غیر از آنچه من آوردهام قرائت کرد. کنشها و واکنشها، صحنهها و تصویرهای متفاوتی را به نمایش گذاشت و آغاز و ادامه و انجام آن را به صورتی متفاوت از آنچه گفتهام توضیح داد.
میتوان روایتهای کوچکتر را که در آن روایت بلند در پیچیدهاند و آن را روایت اندر روایت ساختهاند زیر ذره بین گذاشت و هر کدام از آنها را تک تک قرائت کرد و جایگاه هر کدام را در ساختار کلی روایت بلند مشخص ساخت. کوتاه سخن اینکه آنچه در آن مقاله آمده جز درآمدی کوتاه و ابتدایی برای فهم و تفسیر قرآن بهمثابۀ یک فهمنامۀ روایتگون (Narrativ Verstehen) نیست. ادامۀ این راه فرصت و کوشش فراوان میطلبد. وقتی این راه هموار شود میتوان با اطمینان بیشتر به «تفسیر روایی» قرآن پرداخت و آفاق نوینی در ادبیات دینی اسلام گشود.
یادداشتها
[۱] Anuelika Corbineau-Hoffmann Die Analyse Literarischer texte Velag ufB 2002 S-3-15
[۲] جرالد پرینس، روایتشناسی، ترجمۀ محمد شهبا، تهران: انتشارات مینوی خرد، ص ۱۰ و ۱۵۴.
* در این مقاله تمام اظهارات من درباب روایت بر آراء فیلسوف فرانسوی پاول ریکور Paul Ricoeur درکتاب زمان و روایت متکّی است. او یک فیلسوف هرمنوتیکی بزرگ قرن بیستم است که معروفترین نظریه را در باب روایت پدید آورده است. چون متن آلمانی این کتاب را در ایران در دسترس ندارم به شرح آراء او در کتاب Kon Krationen des narrative نوشتۀ Frank Fuchs از انتشارات Litverlag سال ۲۰۰۳ صفحۀ ۱۰۷ تا ۱۴۴ مراجعه کردهام. در آن کتاب، مقایسهای جذاب میان آرای ریکور و آرای الهیدان معروف پروتستان Jungel به عمل آمده است. این دو دانشمند طرفداران سرسخت موضوع «فهم روایتگونه» Narrative Verstehen هستند.
Casper Sprache und theologie Herder 1975 S 178-186.
** در تحلیل فلسفی استعاره از منابع زیر استفاده کردهام:
- Lebendige Metapher Paul Ricoeur
- Metaphorische Warheit Eberhard Jungel Keiser Verlag Munschen-1974
- Konnatienen Des Narrative Frank Fuchs Lit-Verlag 2004 S 113-145
- Mensch und Moderne Bei Hans Blumenberg Felix Heidenreich Wilhelm Verlag-2005 S89-106
*** در فرهنگ ادبی مسلمانان سکَاکی دانشمندی است که از معنای عمیق استعاره که از فیلسوفان جدید در اینجا آوردم، آگاه بوده است. نگاه کنید بد: مدخل Historische Worterbuch der Retorik بخش مربوط به اعراب و اسلام
**** در ترجمۀ آیات قرآن در پارهای از موارد از ترجمۀ الهی قمشهای و بهاءالدین خرمشاهی استفاده شده است.
ضمیمۀ ۱
۱ – در روایت، همه چیز در زمان حال ساخته و پرداخته میشود. کنشها و واکنشهای مضمون روایت گرچه به صورت یک تاریخ فهمیده میشوند ولی به صورت یک تاریخ واقعی پدید نمیآیند، آنها همه در زمان حال روایت میشوند. گذشته وآینده آنها را راوی در زمان حال خود میسازد، آنها گذشته وآینده زمان حال راویاند.
روایت قرآنی هم مشمول همین قاعده است. آغاز شدن آفرینش انسان، زیستن او در دنیا و حاضر شدن او در پیشگاه عدل الهی در صحنۀ قیامت آنطور که در متن مقاله تصویر کردیم در زمان گذشته و حال و آینده اتفاق نمیافتد، گذشته وآینده آنها، گذشته وآینده زمان حال راوی است. در قرآن معنای «خداوند آدم را آفرید»، این نیست که او را مثلاً در هزارها سال پیش آفرید یا معنای «صحنه قیامت بپا میشود و انسانها میآیند»، این نیست که در پایان زمان دنیا این اتفاق خواهد افتاد.
۲ – در متن مقاله آیات پرشماری از قرآن را آوردم و گفتم آنها کلیّاتِ عمده کنشهای خداوند در ارتباط با انسان را نشان میدهند. گفتم بخش اعظم قرآن شرح و بسط موردی آن کلیّات است: شرح و بسط آنچه خدا با آدمیان میکند، آنچه با پیامبران و اقوام آنها میکند، آنچه با مؤمنان و صالحان یا کافران و معاندان میکند، شرح و بسط نعمت هایی که از آسمان و زمین به انسانها میدهد و اگر کفران نعمت کردند آنها را بازپس میگیرد، شرح و بسط اینکه در صحنه تمرّدها و عصیانهای انسان چگونه خدا پیروز میشود و انسانها پشیمان و حسرت بار! شرح و بسط اینکه زندگی دنیوی چگونه انسانها را میفریبد و آنها از خداوند دور میشوند اما او دوباره آنها را مشمول رحمت و هدایت خود قرار میدهد، شرح و بسط امرها و نهیهای خداوند، آنچه او میخواهد و آنچه او نمیخواهد، شرح و بسط فواید و عواقب شیرین و تلخ اطاعت یا سرپیچی از آن ها، شرح و بسط اینکه چگونه خداوند در روند همه این کنشها به اساس عدل عمل میکند نه ستم و …
۳ – اکنون برای تکمیل بحثهای پیشین میگویم همه آنچه در قرآن ظاهراً به صورت اسماءخداوند بیان شده از کنشهای پویای او خبر میدهند نه از صفات ثابت او. خدای قرآن واجب الوجود من جمیع الجهات والحیثیات نیست. خدای قرآن آن آفریننده توانا است که لحظه ای از آفرینش باز نمیایستد وجاودانه کنشگر است. برای ترسیم این مدعا در اینجا دو کار انجام میدهم نخست اسماء الهی را که در قرآن ذکر شده میآورم و سپس کنشهایی را میآورم که در قرآن به صورت افعال به خدا نسبت داده شده است.
برای انجام این دو کار از فرهنگ موضوعی قرآن اثر کامران فانی و بهاءالدین خرمشاهی استفاده کرده ام اما ترجمههای فارسی آن اسماء و افعال که در ذیل آنها را میخوانید از صاحب این قلم است.
اسماء خداوند
احسن الخالقین آنکه بهتر از هر آفریننده ای میآفریند. احکم الحاکمین آنکه استوارتر از همه داورها داوری میکند. ارحم الراحمین آنکه شفیق تر از همه شفقت میورزد. البصیر آنکه بسیار میبیند التواب آنکه بسیار بسیار توبه میپذیرد الحکیم آنکه بسیار با حکمت عمل میکند. الحلیم آنکه بسیار بردباری میکند. الخالق آنکه بسیار میآفریند. الخبیر آنکه بسیار با خبر میشود خیرالرازقین آنکه بهتر از همه روزی میدهد. الرّب آنکه موجودات را پدید میآورد وآنها را میپروراند. رب العالمین آنکه جهانها را پدید میآورد وبه کمال میرساند. الرّحمان آنکه از روی شفقت احسان میکند. الرّحیم آنکه از روی شفقت بسیار احسان میکند. الرقیب آنکه موجودات را مراقبت میکند. سریع الحساب آنکه با سرعت بسیار از انسانها حساب میکشد. السمیع آنکه گفتارها را بسیار میشنود. شدید العقابآنکه با شدت کیفر میدهد. الشهید آنکه در همه جا وهمه صحنهها حاضر است وگواهی میدهد. عالم الغیب والشهاده آنکه هم جهان پنهان را میداند و هم جهان آشکار را. العلیم آنکه بسیار میداند. علّام الغیوب آنکه غیبها را بسیار بسیار میداند. علیم بذات الصدور آنکه از اسرار دورنی انسانها بسیار آگاه است. الغفّار آنکه بسیار بسیار میآمرزد. الفاطر آنکه موجودات را از عدم پدید میآورد. القدیر آنکه با توانایی بسیار میآفریند و اداره میکند. المحیط آنکه همیشه موجودات را احاطه کرده است. المحیی آنکه حیات میبخشد. محیی الموتی آنکه مردگان را زنده میکند. مخرج الحی من المیّت آنکه زنده را از مرده بیرون میآورد. مخرج المیّت من الحی آنکه مرده را از زنده بیرون میآورد. المصوّر آنکه به موجودات صورت میبخشد. الممیت آنکه میمیراند. الوکیل آنکه وکالت بندگان را برعهده میگیرد. المجیب آنکه به خواهندگان او پاسخ میدهد.
افعال خداوند
خداوند نعمتهای فراوان وگوناگون میدهد، انسانها را امتحان میکند، به دعای انسانها پاسخ میدهد، انسان هایی را برای هدایت دیگران بر میگزیند، به انسانها پاداش اعمال میدهد، حق را زنده نگاه میدارد به زندگان حیات میبخشد، خطا کاران را رها نمیکند، اذن صادر میکند، اراده میکند که چنین یا چنان کند، حقیقتها را به انسانها نشان میدهد، از اعمال انسانها راضی میشود، به کافران و معاندان بلاهای آسمانی میفرستد، صاعقه وصیحه میفرستد، بادها را برای تلقیح گیاهان ونزول باران میفرستد، کافران ومعاندان را به هلاکت میرساند، جان و مال مؤمنان را به بهای بهشت خریداری میکند، نواقص اعمال انسانها را اصلاح میکند، کافران ومنافقان را گمراه میسازد، اطعام میکند، آفرینش را آغاز میکند ودوباره آن را برمی گرداند ، برای کافران ومعاندان دوزخ وبرای مؤمنان بهشت آماده میکند، میمیراند، به همه موجودات مدد میرساند، هم به کافران مدد میرساند و هم به مؤمنان، فرمانروایی مطلق میکند، آسمان وزمین را سرپا نگاه میدارد، به کافران و معاندان بارانهای عذاب میفرستد، نباتات را میرویاند از دشمنان انتقام میکشد، گرفتاران را نجات میدهد نعمتهای فراوان به انسانها میبخشد، در کنار شکیبایان قرار میگیرد، در کنار نکوکاران قرار میگیرد و در کنار پارسایان قرار میگیرد، در کنار مؤمنان قرار میگیرد، ترسها را به امنیت مبدل میکند، زشتی را به نکویی مبدل میسازد، به مؤمنان مژده میدهد، روزی انسانها را فراخ یا تنگ میگرداند، حقیقتها را برای انسانها بیان میکند، مؤمنان را در راه حق استوار میسازد، دلها را با یکدیگر الفت میبخشد، پیامبران وصالحان را تأیید میکند، از عواقب اعمال هشدار میدهد، احکام سخت را تخفیف میدهد، زندگی معاندان و کافران را ویران میسازد انسانها را پاکیزه میگرداند، اعمال انسانها را در نظر آنها آرایش میدهد، موجودات را مسخر انسان میسازد، آدمیان را آموزش میدهد، چشمه سارها را میشکافد، انسانها را مکلف میسازد، با انسانها سخن میگوید، انسانها را از نعمتها بهره مند میسازد، آدمیان را در زمین مستقر میگرداند، آدمیان را از عواقب اعمال آگاه میسازد، انسانها را از مهلکهها نجات میدهد، کافران ومعاندان را با عذاب تهدید میکند، توبه بندگان را میپذیرد، به مراعات حقوق سفارش میکند پاداش وکیفر انسانها را بی کم وکاست به آنها میرساند، نفوس آدمیان را در قبضه خود میگیرد، انجام وظایف را بر انسانها آسان میگرداند، به اعمال انسانها جزا میدهد، نقش هر موجود را در جهان معین میکند، مؤمنان وگنهکاران را در قیامت گرد میآورد، بر دلها وگوشها مهر میزند ، معاندان را در زمین فرو میبرد او میآفریند از مؤمنان دفاع میکند، آدمیان را با یکدیگر کنترل میکند، از خطاهای انسانها در میگذرد، دادگری میکند، با آدمیان عهد میبندد، درهای رحمت میگشاید، خشم میگیرد، از خود میبخشد، حق را بر باطل میکوبد و آن را نابود میسازد، بندگان خود را از دیگران بی نیاز میسازد، گرهها را از کارها میگشاید، جنایتکاران، ستمکاران، خوشگذرانان، کافران، فخرفروشان، کبرورزان، فسادگران را دوست نمیدارد، از وعدههای خود تخلف نمیکند، از فاسقان راضی نمیشود، ستمکاران را هدایت نمیکند، او کسانی را لعن میکند ، فرزند اختیار نمیکند، از اعمال انسانها غفلت نمیکند، او میخواهد و نمیخواهد، برمؤمنان منت میگذارد، به آنانکه بخواهد یاری میرساند، آدمیان را به راه راست هدایت میکند، وعده وعید میدهد، وحی میکند، احسان گران، توکل کنندگان، پارسایان، پاکیزگان، دادگران را دوست میدارد و … .
هر کدام از این نامها وکنشهای خداوند در چند آیه قرآن و یا دهها آیه آن و گاهی در صدها آیه قرآن در سیاقهای مختلف و در ارتباط با کنشهای گوناگون خداوند با آدمیان و اقوام متفاوت بکار رفته است.
در فرهنگ موضوعی قرآن، آدرس کامل آن آیات که این اسمها و فعلها در آنها ذکر شده آمده است. میتوان با استفاده از آن آدرسها آن آیات را با دقت بررسی کرد.
جا دارد از من بپرسید چرا نامها را به صورت افعال ترجمه کرده ام؟ چرا مثلاً العلیم، السمیع، البصیر، را آنکه بسیار میداند و بسیار میشنود و بسیار میبیند ترجمه کرده ام و نه دانا، شنوا و بینا؟ این پرسش دو پاسخ دارد: اولاً بخش عظیمی از آنها صیغه مبالغه است و صیغه مبالغه به کرّات مرّات (دفعات زیاد) دلالت میکند و این معنا با واژه دانا و شنوا و بینا قابل افاده نیست. ثانیاً این نامها در مقام تحذیر و هشدار یا امیداوار سازی و مانند اینها به کار رفته است. منظور این بوده که اگر آدمیان فلان سخن را میگویند یا فلان عمل را انجام میدهند باید مواظب سخن و عمل خود باشند چون خداوند همه سخنان را میشنود وهمه اعمال را میبیند و قس علیهذا.
در این موارد این نامها به کنشگریهای خداوند یعنی «می شنود»، «می بیند» و «یاری میرساند» اشاره میکنند و نه به صفات او چون «دانا»، «شنوا» و «بینا». آنها میگویند همان لحظه که انسان سخن میگوید خدا میشنود و همان لحظه که عمل میکند خدا میبیند و همان لحظه که بیچاره میشود خدا به او یاری میرساند و … .
۴ – در مورد انسان هم مطلب از همین قرار است. در قرآن آمده خداوند انسان را «هلوع» (حریص و ناشکیبا) و «جزوع» (بیقرار و عجول) آفرید. (۱۹/۷ -۲۰) مقصود از این دو آیه بیان دو خصلت هلوع و جزوع نیست مقصود به رخ کشیدن کنشهای حرص ورزانه و ناشکیبایانه و کنشهای ناشی از بیقراری و عجله انسان است که زندگی او را تباه میسازد. در تمام موارد که صفات وخصلتها و حالات انسان در قرآن بیان شده کنشهای او است که مورد توجه قرار گرفته است و این کار بر اساس این قاعده صورت گرفته که سرنوشت انسان محصول کنشهای اوست و «ان لیس للانسان الا ما سعی» و «من یعمل مثقال ذره خیراً یره، و من یعمل مثقال ذره شراً یره.»
۵ – نتیجه میگیرم که بخش عظیمی از قرآن که مفسران، آنها را توصیفات خداوند یا انسان دانسته اند نه توصیفات، بلکه بیان کنش هایی از خداوند و از انسان است که روایت قرآنی از آنها شکل گرفته است.
صاحب این قلم نگاه کردن به قرآن از منظر (perspiktiv) کنشهای خدا و انسان را رمز فهم روایی (narrative) قرآن میداند. مدعای من این نیست که قرآن را نمیتوان طور دیگری فهمید و تفسیر کرد. مدعا این است که با توجه به فلسفه زبانهای جدید و هرمونتیک جدید، فهم روایی قرآن را قابل دفاع ترین فهم وتفسیرها مییابم.
۶ – در متن مقاله گفتم میان «روایت» و«استعاره» ارتباط وثیق برقرار است. استعاره بهترین شکل زبانی خود را در روایت مییابد. در اینجا دریغم میآید نکته بسیار ظریفی را Jűngel که در این باب آورده به اطلاع خوانندگان این مقاله نرسانم. در مقاله استعاره metapher مینویسد: اگر شما بگویید «احمد شیر است» لازم نیست برای شنوندگان توضیح دهید که شیر چگونه است و چه میکند چون مفروض این است که شنوندگان میدانند شیر چگونه است و چه میکند، آنچه لازم است توضیح دهید این است که احمد چگونه است و چه میکند. باید کنشهای او را شرح دهید و این کار یعنی روایت کردن بدین ترتیب توضیح استعاره احمد شیر است بهترین شکل خود را در روایت از احمد پیدا میکند. به این جهت روایت «مفصل» استعاره و استعاره «مختصر» روایت است.
حال من با استفاده از این نکته ظریف میگویم قرآن به این جهت شکل روایت به خود گرفته که یک استعاره قوی بنیادین را وارد فرهنگ اعراب کرده است. آن استعاره این است: «انما الهکم اله واحد». در بخش اول مقاله گفتم نام خدا یکی از قوی ترین استعارههای فرهنگ انسان یا قوی ترین همه آنها است و سخن گفتن از خدا همیشه استعاره است. بنابر آن مدعا «انما الهکم اله واحد» یک استعاره بسیار قوی است این استعاره به اعراب حجاز میگفت: معبود صاحب اختیار واقعی شما یکی بیش نیست و او فقط و فقط آن کس است که «یگانه وبی همتا » است (الله). مخاطبان قرآن میدانستند معنای معبود صاحب اختیار چیست و معبود صاحب اختیار چهها میکند و در برابر او چکارها باید کرد. آنها شمار زیادی از آن معبودها را در داخل خانه کعبه در مکه آویزان کرده بودند و آنها را میپرستیدند شمار دیگری از آنها هم در نقاط دیگر حجاز قرار داشتند که پرستیده میشدند.
آنگونه که از قرآن به دست میآید اعراب حجاز الله را هم میشناختند و برای او هم پارهای از الوهیت قائل بودند اما آنچه آنها نمیدانستند آن معنای استعاری جدید بود که قرآن به الله داده است. در قرآن «الله» یگانه و بی همتا است وتنها صاحب اختیار مطلق انسان است و هیچ معبود و صاحب اختیار غیر از او وجود ندارد و از فرمان هیچ کس جز او نباید اطاعت کرد. این تصویر جدید چنانکه پیشتر گفته ام در مفهوم آوردن نامفهوم و به شکار عنقا رفتن بود. این یک استعاره قوی بود.
الله کیست چهها میکند و چه میگوید؟ چهها میخواهد و چهها نمیخواهد؟ کنشهای او چیست و چگونه است و با او چهکار باید کرد؟ شرح و بسط این کنشها و واکنشها همان است که در شکل روایت قرآنی ظاهر شده است والسّلام.
ضمیمۀ ۲
۱ – آن تصویر که از روایت بلند قرآنی در مقاله «خوانش روایی از قرآن» دادهام تنها یک مُدل است. این مدل را میتوان کامل کرد. میتوان آیات دیگری از قرآن را به بخش «آغاز شدن» و «ادامه یافتن» و «پایان یافتن» روایت قرآنی اضافه کرد و تصویر را روشنتر ساخت. میتوان با تأمل و دقت بیشتر به جای پارهای از آن آیات که مورد استناد من بوده آیات مناسبتر دیگری را گذاشت.
۲ – میتوان روایت قرآنی را با مدلهائی غیر از آنچه من آوردهام قرائت کرد. کنشها و واکنشها، صحنهها و تصویرهای متفاوتی را به نمایش گذاشت و آغاز و ادامه و انجام آن را به صورتی متفاوت از آنچه گفتهام توضیح داد.
۳ – میتوان روایتهای کوچکتر را که در آن روایت بلند در پیچیدهاند و آن را روایت اندر روایت ساختهاند زیر ذره بین گذاشت و هر کدام از آنها را تک تک قرائت کرد و جایگاه هر کدام را در ساختار کلی روایت بلند مشخص ساخت.
۴ – کوتاه سخن اینکه آنچه در مقالۀ «خوانش روایی از قرآن» آمده جز درآمدی کوتاه و ابتدایی برای فهم و تفسیر قرآن بهمثابۀ یک فهم نامه روایی (Narrative Verstehen) نیست. ادامه این راه فرصت و کوشش فراوان میطلبد. وقتی این راه هموار شود میتوان با اطمینان بیشتر به «تفسیر روایی» قرآن پرداخت و آفاق نوینی در ادبیات دینی اسلام گشود.
۵ – به اعتقاد بسیاری از مسمانان، قرآن تنها در صورتی اهمیت نعیین کننده خواهد داشت که محتوای آن، مجموعهای از اِخبارهای غیبی از مبدء و معاد و احکام دائمی خداوند باشد. میگویند اگر قرآن چنین نباشد نمیتوان از آن، حقیقتی را آموخت؛ نمیتوان فهم آن را امری سرنوشتساز برای انسان دانست؛ اگر قرآن اِخبار از واقعیات بالاتر از فهم و عقل بشر نیست بلکه قرائت وحیانی یک پیامبر از جهان و فهم روایی او از کنشها و واکنشهای متبادل خداوند و انسان و فهم او از ظلم زمانه و عدل زمانه و امر و نهیهای مربوط به آن است، این کتاب به چه درد انسان میخورد؟ چگونه میتواند کتاب هدایت باشد؟ چگونه ممکن است شفای بیماریهای درونی انسانها، حل کننده اختلافات تاریخی آنان، روشنایی بخش دلها و مانند اینها باشد، آن طور که در خود این کتاب ادعا شده است؟
پاسخ کوتاه من به این اشکال چنین است:
آنچه بیش از هر چیز در جهتگیریهای معنوی و درونی انسانها در طول تاریخ اثر گذاشته و آنها را شکل بخشیده روایتها هستند و نه اِخبارها از واقعیات عالم هستی. پرجاذبهترین کلان روایتها هم روایتهای دینی است که در متون مقدس ادیان بزرگ دنیا آمده است. این روایتها با «خداوند» که «راز جهان» است، انسانیت انسان و معنای زیستن و مردن او سرو کار دارند. این موضوعاتِ بسیار بسیار مهم به صورت اِخبار از واقعیات قابل بیان نیستند و تنها با روایت میتوان از آنها سخن گفت.
علاوه بر آن معنای «واقع»، «واقعی»، «واقعیات هستی» که این همه روی آنها تکیه میکنیم چیست؟ مگر جز این است که ما انسانها، خود، معنای اینها را تعیین میکنیم و سپس به آن پای بندی نشان میدهیم؟ مگر جز این است که پس از انباشتن خروارها بار از به اصطلاح «دانستههای واقعی» بر دوش خود، ناگهان در یک لحظه چشممان باز میشود و میفهمیم که هیچ نمیدانیم و همه سراب بوده است؟ ظاهراً نصیب ما انسانها از هستی، فقط اندکی «فهمیدن» است و نه «دانستن»! فهمیدنهای ما انسانها هم با روایتها شکل میگیرند و با آنها سیراب میشوند.
۶ – تحقیقات فلسفی و ادبی بسیار جذاب که پارهای از فیلسوفان و ادیبان و الهیدانان عصر حاضر در بارۀ «استعاره» انجام دادهاند متأسفانه هنوز به طور شایسته مورد توجه و بررسی دانشمندان مسلمان قرار نگرفته است.
استفاده از این تحقیقات در فهم و تفسیر متون دینی مسیحیت بسیار نتیجه بخش و رهگشا بوده است. این تصور که اگر بگوییم زبان قرآن استعاره است شأن و مقام این کتاب را پایین آوردهایم، از چنان تفکری ناشی است که انتظار میکشد قرآن واقعیات هستی را بیان کند و از معنای جدید استعاره هم غافل است. اگر این انتظار عوض شود و قدر و قیمت بسیار پر ارزش معنای جدیدی که از «استعاره» کشف شده (و مختصر آن را در مقاله حاضر آمده) معلوم گردد نه تنها نخواهیم گفت مگر ممکن است هزاران آیه قرآن استعاره باشد، بلکه جهد وافر خواهیم کرد تا زبان قرآنی را استعاره بفهمیم
ضمیمۀ ۳
از خدای متشخص تا الوهیت نامتشخص
گفتهام میتوان متن قرآن را بهمثابۀ یک فهمنامۀ روایی (Narrative Verstehen) خواند. به آن گفته میافزایم که فهمیدن این فهمنامه هم ممکن است فهم روایی گردد. خوانندهای که فهمنامهای روایی را میفهمد ممکن است در روند فهمیدن، خود را یک روایتگر تجربه میکند.
این خوانش روایی قرآن گر چه در آغاز، تجربۀ فهم کنشهای یک خدای متشخص در قرآن است، اما به تدریج ممکن است فهمندۀ قرآن خود را روایتگر تجربه کند و در این تجربه خدای متشخص از افق فهم او ناپدید شود و فهمی مهآلود و سپس سراسر روشنایی از الوهیت نامتشخصِ بیکنش به جای آن نشیند. این وضع از آنجا پیدا میشود که هم در موقعیت راوی بودن و هم در موقعیت فهم روایی یک کلان روایت، زمان به تدریج مغلوب میشود. در این موقعیتها تجربۀ «فهمیدن زمان» اتفاق میافتد و نه تجربۀ حدوث رخدادی در ظرفِ زمان. روای با روایت، زمان را در مینوردد و آن را پشت سر میگذارد و بدین ترتیب روایت جاودانه میشود، روایت همۀ انسانها در همۀ عصرها.
ظهور خدای متشخص چون ظهور زمانی است با جاودانه شدن روایت از افق فهم ناپدید میشود. از این پس این افق الوهیت نامتشخص است که خوانندۀ قرآن را احاطه میکند. به گمان من این تحلیل به این پرسش مهم که خدای قرآن متشخص است یا نامتشخص پاسخ میدهد. در آغازِ فهم رواییِ قرآن، خوانندۀ آن، با خدای متشخص سروکار دارد، اما وقتی این فهم پیش میرود ممکن است الوهیت نامتشخص جای خدای متشخص را بگیرد. در متن قرآن یک افق فهمی بالاتر ازکنشهای خدای متشخص هم دیده میشود و این آنجاست که دیگر از کنشها سخن نمیگوید، از نور آسمانها و زمین سخن میگوید: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (قرآن/سوره نور/ آیه ۳۵)
ضمیمۀ ۴
از «قیامتِ زمانی» تا «قیامت در همین لحظه»!
پیشتر گفتم که مؤمنان به قرآن، ممکن است روایت قرآنی را تکرار کنند [۶] و ممکن است در روند تکرار روایت با «جاودانه شدن روایت» از «اسارت زمان» رها شوند و از فهم خدایی متشخص به حضور الوهیت نامتشخص برسند. اکنون اضافه میکنم که در آن تجربه که زمان و خدای متشخص ناپدید میشود، دنیا و آخرت، حشر و قیامت و حساب و کتاب و بهشت و جهنم و صراطِ زمانی و متشخِص پس از دنیا هم ناپدید میشود. در آن تجربه، هر لحظۀ قاری قرآن، لحظه حشر و قیامت و حساب و کتاب و بهشت و جهنم …. است. هر لحظه، هم اول و هم وسط و هم آخر است. در آن لحظه فقط «الوهیت» هست و «انسان».
اما ممکن است این دوگانگی هم به کلی ناپدید شود، الوهیت و انسانِ قاری یکی شوند، قاری عینِ روایت گردد، روایت عین الوهیت و الوهیت عین روایت! در آنجا «حاقِ روایت» حضور است و بس روایت ناپدید شده است! در ادبیات عرفانی اسلامی به این تجربه اشارات فراوان رفته است. شاید جلالالدین رومی هم همین را میگوید:
هر دکانی راست سودایی دگر مثنوی دکان فقر است ای پسر
مثنوی ما دکان وحدت است غیر واحد هر چه بینی آن بت است
آب حیوان خوان مخوان این را سخن روح نو بین در تن حرف کهن
قابل این گفتهها شو گوش وار تا که از زر سازمت من گوشوار
ما چه خود را در سخن آغشته ایم کز حکایت ما حکایت گشته ایم
این حکایت نیست پیش مرد کار وصف حال است و حضور یار غار
این چه میگویم به قدر فهم توست مُردم اندر حسرت فهم درست
بر ملولان این مکرّر کردن است نزد من عمر مکرّر بردن است
شاخهای تازه ی مرجان ببین میوههای رُسته زآب جان ببین
در حدیث آمده انسان ممکن است به تجربهای دست یابد که در آن، نه انسان که خدا خود را حمد و ستایش میکند. ظاهراً این همان واحد شدن روایت و الوهیت است. در عصر ما پارهای از فیلسوفان هرمنوتیک میگویند: (Die Sprache Spricht) فقط و فقط «زبان سخن میگوید» و دیگر هیچ! هانس گئورگ گادامر (Hans-Georg Gadamer) که چنین سخنی را میگوید معتقد است شناخت انسان از وجود همان شناخت او از زبان است و هستی مساوی است با زبان. این سخن گادامر بی شباهت به ایدۀ وحدت الوهیت و روایت نیست.
باری، در باب راوی گشتن قاری قرآن، سخنان بزرگانی چون ابوحامد غزالی، در کتاب احیاء علوم الدین باب «آداب تلاوه القرآن» بسیار خواندنی است. به نظر من او این صحنه را که خواننده قرآن چگونه، خود راوی قرآن میگردد، بدون این که از روایت سخن گوید، در آن باب مجسم کرده است.
در پارهای از کشورهای اسلامی هنوز حلقههای تلاوت قرآن که در آنها خوانندگان به صورت دسته جمعی، قرآن را تلاوت (روایت) میکنند سنتی پابرجا و زنده است. حرکات بدنی این قاریان جمعی و آهنگ متوازن آنها و چگونگی نشستن دایرهوار آنها و سایر آدابشان بی کم و کاست یک صحنه روایت جذاب به وجود میآورد. دو سال پیش نمونهای از این حلقهها را در مسجد جامع قیروان (تونس) که پس از اقامه نماز جماعت مغرب به پا شده بود دریافتم. برای ما ایرانیان که از این حلقهها دور هستیم حضور در آنها یک تجربه کاملاً جدید و زنده است. شاید یک ساعت بیشتر از شب نگذشته بود که با همراه خود، که یک استاد الهیات مسیحی اتریشی بود باهم از مسجد قیروان خارج شدیم. وقتی در کوچههای قدیمی اطراف مسجد جامع راه میرفتیم احساس کردم که فضا آکنده از گونهای پیام است که مرا به صدها سال پیشِ آن محله و مسجد قدیمی میبرد. به درستی میتوانم بگویم که در آن دقیقهها نه در قرن بیست و یکم بل در چند صد سال پیش، در سالهای بنا شدن آن محلهها و آن مسجد میزیستم. به همراه اتریشی خود گفتم در اینجا فضا کاملاً به گونهای دیگر است و من یک(Stimung حال و هوا) کاملاً جدید تجربه میکنم. او به من گفت آری! این (Stimung) بسیار هم قویست! فهمیدم که در آن ساعت، هر دوی ما در صدها سال پیش زندگی کردهایم. وقتی از آن محله قدیمی خارج شدیم و پا در خیابانهای جدید قیروان گذاشتیم و با اتومبیلها روبهرو شدیم آن (Stimung) ناپدید شد. وه که چه معنا دار بود آن حال و هوا!
ضمیمۀ ۵
زبان مخدوم و زبان خادم
گفتهام زبانِ «فهم نامۀ قرآنی» «استعاره» (Metapher) است. این مدعای جدید را در آینده باید بسیار شرح کنم. اما اشاره به دو نکته مهم زیر را نمیتوانم به آینده موکول کنم:
۱ – متن قرآن مانند بسیاری از متنهای دیگر، هم زبان اصلی دارد و هم زبانهای فرعی. زبان اصلی این متن آن است که موضوع اصلی قرآن (روایت از خداوند) با آن بیان شده است. این زبان «استعاره» است. بخش اعظم آیات قرآن که روایت از افعال خداوند است با این زبان بیان شده است.
اما متن قرآن زبانهای فرعی دیگر هم دارد، چون گفتگوی پیامبران با اقوام خود، تصویر پارهای از صحنههای مشهود با چشم باطن، توصیف پارهای از ویژگیهای انسانیت انسان، احکام اخلاقی و شرعی و… این زبانهای فرعی استعاره نیستند، اما در خدمت آن زبان اصلی یعنی استعاره قرار دارند، مایه قوام گرفتنِ آن زبان اصلی اند. من آن زبان اصلی را «زبان مخدوم» و این زبانهای فرعی را «زبان خادم» مینامم. واضح است اگر در یک رمان چند جملۀ ریاضی نقل شده باشد، قطعاً آن جملهها را فقط با زبان ریاضی میتوان فهمید، اما زبان رمان زبان روایت است و آن زبانِ ریاضی در خدمت آن زبانِ روایت قرار دارد. زبانهای فرعی قرآن نه استعاره بلکه قطعاً باید معطوف به «زمینۀ متن» (kontextuelle) فهمیده شوند.
۲ – این حقیقت که زبان حکایت از افعال خداوند در قرآن، استعاره است با تبحر در علوم ادبی به دست نمیآید. این حقیقت به چنان انسانی آشکار میشود که خود با این تجربه اگزیستنیال (Existentielle) درگیر باشد که وقتی از خداوند سخن میگوید، کوشش میکند آن «به کلی دیگر» را که خارج از مفهومها است، مفهوم سازد، بی صورت را صورت بخشد، از بی نام و نشان خبر دهد، عنقا شکار کند و… چنین انسانی میفهمد که چگونه زبان جدید در کار میآورد، زبانی که غیر از زبان متعارف است و در عین حال واقعی است و نه مجازی. آن کس که خود، با این تجربه آشناست، میفهمد وقتی ماتن قرآن که در یک «زیست جهان وحیانی» میزید از خدای «لیس کمثله شیء(شوری، ۱۱)» (به کلی دیگر) روایت میکند نامفهوم را در قالب مفهوم میریزد، بی صورت را صورت میبخشد، از بی نام و نشان خبر میدهد و هکذا. او صنایع ادبی به کار نمیگیرد، بل یک تلاش وجودی همه جانبهای تجربه میکند تا از «لیس کمثله شیء» سخنی گوید.
آن کس که خود با تجربه دریافته که وقتی میگوید: خدا میشنود، خدا میبیند، خدا میگوید، خدا نعمت میدهد و … . به چه کوششی دست مییازد و چه معناهایی واقعی و نه مجازی به چنگ او میافتد، او هزارها آیه قرآن را که حکایت از افعال خدا میکنند استعاره میفهمد.
ضمیمۀ ۶
۱- متن قرآن مجموعهای از روایتهای بلند و کوتاه است و چنان که پیشتر گفتهام تقریبا محور تمام این روایتها «افعال خدواند» است.
۲- آنچه در مقالۀ «خوانش روایی از قرآن» به صورت «آغاز روایت»، «ادامه روایت» و «پایان روایت» آوردهام، «خوانش» من است از مجموعه آن روایتهای بلند و کوتاه. خواستهام بگویم وقتی مجموع آن روایتها را میخوانم آنچه را میفهمم میتوانم به صورت یک کلان روایت سه مرحلهای بیان کنم. آگاه بودن راوی از روایتگری خود شرط پیدایش روایت نیست. آنچه در این مقاله ارائه شد این است که ما میتوان متن قرآن را بهمثابۀ روایت بخوانیم.
۳ – این مدعا که زبان قرآن استعاره است (استعاره به معنایی که متن مقاله توضیح داده شده) بر این مفروض استوار است که تعبیر محوری از خدا در قرآن «لیس کمثله شیء» (به کلی دیگر) است. این خدا شخص است، چون از او مکرراً با تعبیراتی چون «هو» (او)، «انت» (تو) «الذی» (آن کس) و مانند اینها یاد شده است. در گزارۀ «لیس کمثله شیء» هم ضمیر غایب (ـه) به او برگردانده شده است که باز حکایت از شخص بودن دارد. اما چنان که گفتم این شخص شخصی «به کلی دیگر» است.
وقتی افعال معینی چون هدایت کردن، گمراه کردن، رسول فرستادن، هلاک کردن، نعمت دادن، آفریدن، شنیدن، دیدن، امر کردن و نهی کردن و مانند اینها به یک شخصِ «به کلی دیگر» نسبت داده شود، این نسبتها هم «نسبتهای به کلی دیگر» خواهند بود. و درست در همینجاست که زبان استعاری زاییده میشود که خود یک زبان حقیقی است. با این زبان آنچنان حقیقتی بیان میشود که با زبان اِخبار قابل بیان شدن نیست. در زبان استعاره این نسبتها هستند که استعارهاند و نه واژهها. سخن گفتن با این زبان، پرواز در ابرهای ندانستن است! اما چنان که گفتم حقیقتی در این زبان نهفته است. امیدوارم در آینده معنای «صدق و حقیقت» در زبان استعاره را بتوانم توضیح دهم.