ده اصل ضروری برای صلح پایدار جهانی*

سخنرانی محمد مجتهد شبستری در روز چهانی صلح، تاریخ ۳۰ شهریور ۱۳۹۳

به مناسبت روز ۲۱ سپتامبر (برابر با سی‌ام شهریور) ــ‌ که «روز جهانی صلح» نام گرفته است‌ ــ مرکز دائره‌المعارف بزرگ اسلامی با همکاری نمایندگی سازمان ملل در ایران، همایش روز جهانی صلح با حضور و سخنرانی تعدادی از استادان متخصصِ حقوق و حقوق سیاسی برگزار کرد. متن زیر مشروح سخنان مجتهد شبستری است که در این همایش بیان شد.

در این چند دقیقه‌ای که بنده وقت دارم می‌خواهم دربارۀ ده اصل صحبت کنم. این ده اصل در سلسله نشست‌هایی که چند سال پیش بنا به دعوت یکی از دانشگاههای اتریش از چند نفر انجام شده بود و بنده هم یکی از آنها بودم و همۀ آنها از استادان دانشگاه و متخصصان حقوق، اقتصاد، الهی‌دانان مسلمانان و مسیحیان بودند تدوین شده است. این جلسات چندین‌بار تکرار شد و نهایتاً به جمع‌بندی رسید. موضوع آن جلسات این بود که برای تحقق صلح پایدار جهانی توجه به چه اصولی در سطح داخلی کشورها و بین‌الملل ضروری است که بدون آنها صلح جهانی امکانپذیر نیست. قطعنامه‌ای آنجا صادر شد به دو زبان انگلیسی و آلمانی که در آنجا روی ده اصل تأکید شده و من همان ده اصل را به صورت مختصر اینجا خدمتتان توضیح می‌دهم.

اصل اول: این است که صلح پایدار جهانی بدون عدالت و عدالت بدون صلح قابل تحقق نیست. در این اصل تأکید شد روی این مسئله که نمی‌شود عدالت را از صلح تفکیک کرد. نمی‌شود از گروهی یا جامعه‌ای یا ملتی خواست صلح را مراعات کند بدون آنکه در حق آنها عدالت مراعات شود. و همچنین نمی‌شود درخواست کرد از جماعتی و گروهی عدالت را رعایت کنند بدون عرضۀ صلح به آنها. آن روزها به خصوص مثالی که خیلی رویش تکیه می‌شد جریان فلسطینی‌ها بود که مرتب از آنها صلح و پایبندی به صلح خواسته می‌شود بدون اینکه عدالت در حق آنها مراعات شود.

پس بدون عدالت صلح محقق نمی‌شود و بدون صلح عدالت محقق نمی‌شود.

اصل دوم: صلح پایدار جهانی در جهانی که نابرابریهای اجتماعی و فقر و گرسنگی در آن وجود دارد محقق نمی‌شود. نمی‌شود نابرابریهای فراوان در زمینه‌های مالی، اقتصادی و سایر زمینه‌ها وجود داشته باشد و در عین حال در یک جامعه‌ای بگوییم که شما با هم با صلح زندگی کنید. با آرامش زندگی کنید این امکان‌پذیر نیست و هم‌چنین ممکن نیست در صفحۀ بین‌المللی دولتها و ملتهایی بسیار ثروتمند و در سطح بالایی از رفاه باشند و دولتها و ملتهایی فقیر، در عین حال باز از آنها خواسته شود شما با هم در کمال صلح و آرامش زندگی کنید این محقق‌شدنی نیست.

باید نابرابریهای اجتماعی و فقر و گرسنگی باید در حد امکان از میان برداشته شوند تا زمینه‌های نزدیک شدن انسانها با هم و زمینۀ همکاری بین‌المللی برای تحقق از میان برداشتن فاصله‌ها محقق شود.

وقتی کسی یا ملّتی در رفاه چشمگیر و با قدرت بسیار با فاصله از قدرت دیگران به سر می‌برد و ملّتی دیگر یا کسان دیگری در فقر، فقرا یک حساسیت منفی خواه ناخواه به آن ثروتمندان و قدرتمندان خواهند داشت. این مشکل با پند اخلاقی حل نمی‌شود که بگویند خداوند یکی را فقیر آفریده یکی را غنی آفریده، سرنوشت او این بوده، سرنوشت تو این بوده. نه! این حساسیت منفی درست خواهد شد و وقتی این حساسیت منفی درست شد امکان در صلح زیستن بین فقیر و غنی وجود نخواهد داشت.

در توضیح نابرابریهای اجتماعی این مسئله عنوان شد که این نابرابریها تنها در مسئله مالی نیست نابرابریهای سیاسی هم همینطور هست. انسان در طبع خودش نسبت به کسی یا گروهی که به طور چشمگیری قدرت سیاسی در دست آنها متمرکز است و سرنوشت این افراد بنا به ارادۀ آنها واگذار شده حساسیت منفی پیدا می‌کند. این طبیعت انسان است چون مسئله این است که حق من چیست؟ و حق تو چیست؟ حساسیت منفی پیدا می‌شود. من چندی پیش کتابی می‌خواندم درباره دموکراسی که تمام ایده‌ها و نظریه‌هایی را که در لزوم دموکراسی واینکه چرا باید حکومت دمکراتیک باشد در آنجا آورده از آغاز تاریخ تا حالا. نظر یکی از فیلسوفان بسیار قدیمی در آنجا این بود: انسان به طبع حسود است. نمی‌تواند ببیند سرنوشت سیاسی او دست دیگری است او از انواع و اقسام قدرتها بهره‌مند است و مرتب قدرتش را به چشم می‌کشد به نمایش می‌گذارد و از این قدرت انواع استفاده‌ها را می‌کند و این هم در کناری بنشیند با او در صلح و صفا زندگی کند.

آن فیلسوف نوشته بود که من می‌گویم: دموکراسی حکومت مردم بر مردم و از این جهت می‌گویم که اگر این طور نباشد حسدها انسانها را در مقابل همدیگر قرار خواهد داد. این نکته خیلی برایم جالب بود که گفته بود انسان به طبع اینطور است و هر آنچه در دست دیگران هست می‌خواهد قسمتی از آن را او هم داشته باشد. قدرت هم همینطور است فکر نکنید که قدرت از این مسئله مستثنی است.

اصل سوم: صلح پایدار جهانی بدون رد مطلق خشونت قابل تحقق نیست مطلق خشونت، و نه تعمیم آن به خشونت مجاز و خشونت غیرمجاز!

در تعریف خشونت گفته‌اند: خشونت اجرای مقاصد سیاسی با تمسک به زور است. مطلق خشونت منافات دارد با تحقق صلح در میان انسانها، بدترین خشونتها آن خشونتی است که به نام دین اعمال می‌شود. به نام خدا اعمال شود.

البته اجرای قانون و اجرای مجازات، محکوم شدن افراد مجرم به زندان و امثال اینها این خشونت نیست در اصلاح حقوقی و سیاسی و همانطور که عرض کردم آن‌ها اجرای قانون است. خشونت تعریفش این است که برای رسیدن به مقاصد سیاسی خود گروهی به زور متوسل شود. مقاصد سیاسی را از راه غیرخشونت باید تعقیب کرد.

اصل چهارم: صلح پایدار جهانی بدون به رسمیت شناختن حرمت درونی و ذاتی همۀ اعضای خانوادۀ بشری و بدون وجود یک سیستم حقوقی به عنوان تضمین کنندۀ حقوق بشر، تحقق پیدا نمی‌کند.

حرمت درونی و ذاتی هر انسان را باید به رسمیت شناخت از آن بابت که انسان است بدون هیچ قیدی؛ آن قید، قید دینی باشد یا قید نژادی و یا هر قید دیگر.

کانت کسی است که این مطلب را بسیار زیبا فرموله کرده او گفته: انسان محترم است از آن نظر که انسان است و تحلیل و استدلالش این است که انسان تنها موجودی است ـ تا آنجا که ما می‌دانیم ـ که امکان دسترسی به حقیقت را دارد. حرمت انسان، بدون استثناء، از این جهت است که هر فرد از انسان‌ها امکان یافتن حقیقت را دارد. حرمت انسان از حرمت حقیقت نشأت می‌گیرد. از نظر کانت نمی‌شود اینطور فکر کرد که فقط کسانی از انسانها هستند که ممکن است به حقیقت دست یابند. کانت عقیده‌اش این است که هر فرد انسان این استعداد را دارد که حقیقت را پیدا کند و این موجب حرمت ذاتی و درونی هر فرد انسانی است. این نکته‌ای است که کمتر بدان توجه می‌شود و دعواها و تقابل‌ها از آنجا شروع می‌شود که بنده فکر می‌کنم من به دلایلی امکان دست یافتن به حقیقت را که محترم است دارم ولی فلان شخص ندارد، این ملت دارد ولی ملت دیگر ندارد. این چیزهایی که در ذهن‌های ما رسوب کرده مانع نزدیک شدن انسانها به یکدیگر و صلح پایدار جهانی است:

اصل پنجم: صلح پایدار جهانی به وجود نمی‌آید مگر اینکه بنیادهای کثرت‌گرایی اجتماعی به‌رسمیت شناخته شود.

کثرت‌گرایی در تفکر، کثرت‌گرایی در وجدانها و آزادی دینی، هر نوع تکثر که در عالم انسان پیدا می‌شود و از خاصیت انسان بودن است. انسان یک چنین موجودی است. هر کسی یک فکری پیدا می‌کند، هر کسی یک اعتقادی پیدا می‌کند. هر کسی دینی پیدا می‌کند. مگر آنهایی که مثلاً تابع یک دینی می‌شوند تحقیق می‌کنند تا تابع یک دینی شوند؟ علل و عوامل و دلایل گوناگونی دست به دست داده‌اند که این یکی مسلمان است و آن دیگری مسیحی است و آن سومی یهودی، زرتشتی یا بودائی است و هکذا

تاریخ بشر را که نگاه کنیم واقعیت اینجوری است. کثرت‌گرایی در همۀ زمینه‌ها باید به رسمیت شناخته شود. در تفکر سیاسی، در اعتقادات دینی در عادات، در آداب و رسوم، در فرهنگها و هیچ کس از این موضع حرکت نکند که می‌خواهم کثرت را از میان بردارم و فقط آنچه را که خودم درست می‌پندارم می‌خواهم، آن تحقق پیدا کند. این رفتارها وجود نداشته باشد.

در آن جلسه‌ها به خصوص روی به رسمیت شناختن کثرت‌گرایی دینی تاکید شد. چون بیشتر کسانی که آنجا بودند به هر حال با یک انگیزۀ دینی جمع شده بودند همۀ آن حقوقدانها، اقتصاددانها و الهی‌دانها چه مسیحی و چه مسلمان، اینها خودشان هم انسانهایی معتقدی بودند، روی این مسئله خیلی تکیه شد: کثرت‌گرایی دینی باید به رسمیت شناخته شود.

گاهی یک سوء فهم اتفاق می‌افتد در کثرت‌گرایی دینی؛ معمولاً اینجور تصور می‌شود که کثرت‌گرایی دینی معنایش این است که تو آزادی دین خودت را داشته باشی منم آزادم دین خودم را داشته باشم. آن شخص سوم هم آزاد است دین خودش را داشته باشد واما آزادی دینی تنها این نیست. آزادی دینی این است که من و شما به هر کسی حق مشارکت سیاسی بدهیم در عین حفظ دین خودش. اگر بگوییم تو دین خودت را داشته باش اما سرنوشت و تکلیف سیاسی تو را من باید معین کنم این که آزادی دینی نیست.

آزادی دینی اینست معنایش: تو مسلمان، تو یهودی، تو مسیحی، تو که هر دین دیگری داری دین خودت را داشته باش در عین حال من و تو و آن سومی در تعیین سرنوشت سیاسی جامعه با هم حقوق مساوی داریم. اگر این اتفاق افتاد آزادی دینی هست اما اگر این اتفاق نیافتاد بگویند مدیریت جامعه دست من مسلمان، تو هم کلیسات را برو، تو هم کنیسه‌ات را برو عباداتت را انجام بده، تو هم عقد و نکاحت را بر سبیل دینت انجام بده، این آزادی دینی نیست. این یک سوء تفاهمی است که ما به آن کم توجه می‌کنیم. نه اینکه دیگران را مجبور به تغییر دین نکنیم بلکه بگوییم ما ترا همانطور که هستی با همان دین که داری به رسمیت می‌شناسیم به عنوان یک انسان و تو هم مثل ما در سرنوشت اجتماعی سیاسی و تعیین سرنوشت اجتماعی سیاسی سهیم هستی.

اصل ششم: گفت و گو، ضرورت گفتگو.

گفتگو به این منظور که مسئولیتهای اطراف گفتگو و شرکت‌کنندگان در گفتگو معین بشود و همه بدانند که چه مسئولیتهایی دارند برای حل مشکلات جامعه‌ها و بشریت و چگونه آنها قابل برطرف شدن است. گفت‌وگو برای مشخص شدن مسئولیتها و برای پیدا کردن راه‌حل‌هایی به منظور رفع مشکلاتی که مبتلا به همه است چه در داخل کشورها و چه در صحنه بین‌المللی.

گاهی یک سوءتفاهم هم در این جا اتفاق می‌افتد و آن اینست که غالباً تصور می‌شود گفت‌وگو برای این است که گفتگو بکنیم تا حقیقت را پیدا کنیم، این اشتباه است، این چنین نیست به خصوص در صحنه‌های سیاسی و در آنچه که در ارتباط با صلح پیدا می‌کند معنای گفت‌وگو وهدف آن کاملاً چیز دیگری است؟ما یک مشت انسان هستیم، داریم با هم زندگی می‌کنیم در داخل یک کشور یا در صحنه بین‌المللی و انواع و اقسام مشکلات و مسائل و اختلافات را داریم و هیچگاه هم زندگی انسانی از مسایل و مشکلات خالی نیست و مدینۀ آرمانی و شهر آرمانی هم قابل تحقق نیست. و دنبال آن دویدن هم دنبال سراب دویدن است تا زندگی انسانی هست همین مشکلات هست کم یا زیاد. نتیجه این است که همۀ ما باید سعی کنیم از طریق گفت‌وگو، از طریق تشخیص مسئولیتها از طریق ارائۀ راه‌حل‌ها این مشکلات و مسایل دسته جمعی را حل کنیم. گفتگو به این معنا و نه گفت‌وگو برای اینکه به حقیقت برسیم.

پس اصل ششم عبارت است از ترویج گفت‌وگو نه تحکم یک طرفه، نه تک صدایی، نه مونولوگ. تنها از یک موضع بالایی حرف زدن و تکلیف معین کردن و دستور معین کردن و اعمال ولایت کردن!

اصل هفتم: هیچ صلح پایداری بدون آمادگی برای حل مسالمت‌آمیز نزاع‌ها و جلوگیری از نزاع‌های آتی محقق نمی‌شود. مقصود از حل نزاع این است که کسانی که در کنار هم برای حل مشکلات می‌نشینند آمادگی این را داشته باشند که به صورت صلح‌آمیز و به‌گونه‌ای که نفع همه در آن باشد، مشکل را حل کنند، نه آنکه ببینند زور چه کسی بیشتر است و زور آزمائی کنند!

اصل هشتم: صلح پایدار جهانی به وجود نمی‌آید مگر اینکه تعلیم و تربیت براساس ارزشهای عالی انسانی و دینی شکل گرفته باشد. نه براساس تقلید و سنت.

بچه‌هامان را چه جور تربیت می‌کنیم، برای چی؟ با چه پیش‌بینی؟ با چه هدفی؟

در جامعه‌های ما فکر می‌کنیم که بچه‌ها فقط تربیت‌شان این است که ریشۀ سنت را در آنها محکم کنیم. ریشۀ اعتقادات را در آنها محکم کنیم، ریشه تقلید از اوتوریته‌ها را در آنها محکم کنیم سنت را تزریق بکنیم به آنها، و آنها متناسب با سنت و ارزشهای سنتی بار بیایند. اینگونه تربیت کردن یک بعدی، بنیان صلح را در هم می‌ریزد، اختلافها را بالا می‌برد. تربیت کودک برای آینده است. آینده به گونه‌ای دیگر است. کودکان را باید تربیت کرد برای اینکه با آینده بتوانند خودشان را سازگار کنند در آینده بتوانند بر مشکلات و مسائل‌شان را حل کنند نه اینکه فقط از گذشته تبعیت کنند. در فلسفۀ تعلیم و تربیت این نکتۀ بسیار مهمی است که ما با چه هدفی بچه‌ها را تربیت می‌کنیم.

در آن جلسات تأکید شد که: اگر قرار باشد انسانها با صلح با هم زندگی کنند در داخل یک جامعه یا در صحنه بین‌المللی باید تربیت فرزندان به این منظور باشد که در آینده بتوانند خودشان روی پای خودشان بایستند و مسائل و مشکلات خودشان را حل کنند و با انسانهای دیگر در آینده کنار بیایند.

اصل نهم: صلح پایدار جهانی تحقق پیدا نمی‌کند مگر اینکه زنان در همۀ ساحتهای زندگی انسانی حقوق مساوی با مردان داشته باشند. این تبعیضی که هست بطور کلی در عالم انسانیت میان زن و مرد، هنوز مردسالاری از بین نرفته است. مردسالاری به شکل‌های مختلف ودر بعضی‌ها کمتر و بعضی جاها بیشتر هنوز در جامعه‌ها حکمفرماست. و این مردسالاری باعث نزاعها و کشمکش‌ها حساسیت‌های این دو جنس نسبت به همدیگر است. تعبیری که دقیقاً در آن جلسات بکار برده شد این بود که زنان در همۀ ساحتهای زندگی انسانی حقوق مساوی با مردان داشته باشد. آنجا توصیه شد که باید دید در هر دین و در هر آئینی چه فتواهایی، چه حکم‌هایی چه امرهایی و چه نهی‌هایی این اصل را منهدم می‌کند و مانع تحقق این اصل می‌شود؛ آنها را باید از پیش‌پا برداشت. حالا روش از پیش پا برداشتن آنها چیست به لحاظ فقهی و حقوقی یا هر راه دیگری، آن مسئلۀ دیگری است ولی باید اتفاق بیفتد. باید مردسالاری و هر چه از آن باقی مانده از میان برود.

اصل دهم: صلح پایدار جهانی به وجود نمی‌آید مگر اینکه به نحو مناسب و شایسته حقوق اقلیت‌ها به رسمیت شناخته شود به خصوص اقلیتهای دینی.

در آن جلسات توضیح داده شد که به خصوص در این مورد یک سوء فهم بزرگ وجود دارد که آن باید برطرف شود. آن سوء فهم اینست که معمولاً تصور می‌شود حفظ حقوق اقلیت‌ها این است که به آنها گفته شود شما هم حق حیات دارید، با ارزشهایی که دارید. با آداب و رسومی که دارید. در آنجا توضیح داده شد که تنها این نیست معنای حفظ حقوق اقلیتها.

حفظ حقوق اقلیت‌ها اجازه دادن به تکامل فرهنگی اقلیت‌هاست. اجازه دادنِ اینکه خودشان را تکامل ببخشند. شکوفاتر شوند. اگر به لحاظ سیاسی کم اثر هستند در یک جامعه‌ای و می‌خواهند پر اثر باشند. می‌خواهند حزب، تشکیلات سیاسی درست کنند تأثیرگذاری سیاسی بیشتری داشته باشند میدان داشته باشند. تکامل فرهنگی بتوانند بکنند.

این است حفظ حقوق اقلیتها نه اینکه اختیارات سیاسی و فرهنگی عمومی همه دست ما باشد ولی شما هم حق حیات دارید. این یک فریب است!

اینها اصول دهگانه‌ای بود که آنجا پس از گفت و گوهای زیاد و مشاوره‌های زیاد به این شکل فرموله شد. چه بسا اصول دیگری را بشود به اینها اضافه کرد یا چه بسا به نظر بیاید پاره‌ای تکرارها در این اصول است ومثلاً این می‌شود در ۵ اصل خلاصه کرد. هر کدام از افرادی که آنجا شرکت کرده بودند موظف شدند در کشور خودشان در راه ترویج و توسعه و بیان این اصول کوشا باشند.

اینکه در جامعۀ ایران ما این اصول برایمان در صحنه زندگی اجتماعی و عمومی مورد توجه است و ما چگونه فکر می‌کنیم و مسئولان چگونه فکر می‌کنند و چقدر از این اصول دور هستیم، قضاوت در این موارد را به خود شما واگذار می‌کنم!

_____________________________

* محتوای کلی این سخنرانی پیشتر در همین وبسایت منتشر شده است، اما به جهت تقریرها و اضافات جدید که در سخنرانی آمده، مجددا به نشر آن مبادرت می‌کنیم.