قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش چهارم*
شما معتقدید هم امکان انتخاب برای انسان مدرن افزایش پیدا کرده، هم تعداد معیارهای غیردینی برای انتخاب افزون شده است. به عبارت دیگر، میفرمایید که ما با دشواری انتخاب در جهان مدرن روبهروییم و به همین دلیل باید زبان حق را جایگزین زبان تکلیف کنیم. سؤال این است که از آن مقدمه، آیا نمیتوان نتیجهای عکس نتیجۀ شما گرفت؟ یعنی آیا نمیتوان گفت که چون انتخاب دشوار شده، نیاز ما به یک راهنمای غیبی و الهی افزایش پیدا کرده است؟
منظورم از جایگزین کردن زبان حق به جای زبان تکلیف این است که در عصر حاضر مؤمنان باید مباحث حکومت و سیاست را اینگونه آغاز کنند که میخواهند حقوق انسانی همۀ انسانها صرفاً از آن نظر که انسان هستند مراعات شود و این یعنی سازماندهی همۀ نظامهای اجتماعی بر اساس «حقوق بشر». من این مطلب را در بخش «حقوق بشر» از کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین مفصلاً توضیح دادهام و موانع ظاهراً دینی مورد نظر چنین تفکر و اقدامی را بررسی کردهام و نه تنها سازگاری آن با مسلمانی را به شرط عدول از فتواهای گذشتگان به وضوح نشان دادهام، بلکه روشن ساختهام که مقتضای مسلم مسلمان زیستن ما در عصر حاضر و وفاداری ما به رسالت پیامبر گرامی اسلام همین است که حقوق بشر را بپذیریم و آن را اساس سازماندهی اجتماعی خود قراردهیم. و اما راهنمای غیبی، اگر منظور از راهنمای غیبی این باشد که انسان وقتی بر سر چندراهیها قرار میگیرد، دفعتاً یک عامل غیبی وارد زندگی انسان شود و نظام علّی و معلولی جهان را بههم زند و تکلیف او را مشخص کند و بگوید «ای انسان که دچار این وضعیت و مشکل هستی، خداوند به تو میگوید این راه را برو»، چنین تصوری قابل قبول نیست. واقع این است که تمام آنچه که در هدایتهای دینی آمده، خود، بخشی از فرهنگ انسان انتخابگر امروز است نه چیزی خارج از فرهنگ این انسان. به عبارت دیگر، انسان مدرن درعین داشتن متون دینی (همان راهنماییهای به اصطلاح غیبی) فلسفی، علمی و همۀ سرمایههایی که دارد دچار این وضعیت شده و بر سر چندراهیها قرار گرفته است. مسئله این است که انسان با مجموعۀ سرمایههای خودش، اعم از سرمایههای دینی و سرمایههای غیردینی، دچار چنین وضعیتی شده است. بنا بر این نهایت چیزی که چنین انسانی میتواند بگوید این است که خداوند از من میخواهد در سیاست و حکومت آنچه را که به نفع انسانیت و عدالت تشخیص میدهم انتخاب کنم. بیش ازاین ازمن خواسته نشده است چون بیش از این نمیدانم و نمیتوانم.
به شاخۀ اصلی بحث بازگردیم. شما در خصوص تعریف «قرائت رسمی» توضیحاتی فرمودید. سؤال بعدی این است که به نظر شما رسمی شدن یک قرائت از دین در «نحوه» و«مضمون» این قرائت چه تأثیری دارد؟
رسمی شدن قرائت در عصر حاضر مساوی است با قرائت تکلیفگونه از پیام دین در عرصۀ سیاست و حکومت. چنین قرائتی نمیتواند پیام دین را در این عرصه برساند و چون به نام دین عرضه میشود این تصور را پیش میآورد که دین نه تنها در سیاست و حکومت پیامی ندارد، بلکه هر نوع نگاه دینی به سیاست و حکومت مزاحم و مشکلسازاست. پیام دین چیست؟ در عصر ما پیام دینی عبارت است از معنا یافتن انسان با خدا. بحران عصر حاضر بحران معنا و مفهوم زندگی است و پیام دین در عصر حاضر میتواند معنادهی به زندگی انسان با خدا باشد (اعم ازخدای شخصی و غیرشخصی). اگر مفسران دین بگویند این حق آدمیان است که در حکومت و سیاست انتخاب کنند و دین مخالف حقوق آدمیان نیست و انتخابگربودن انسان را به رسمیت میشناسد و سازمانهای اجتماعی و سیاسی انسانها (از جمله مسلمانان) باید براساس حقوق بشر تنظیم شوند و هدف آنها توزیع عدالت اجتماعی باشد، در این صورت، دین میتواند نقش معنادهی به زندگی را برای خود محفوظ نگاه دارد. در این صورت، پیام دین در عالم سیاست نیز درست ابلاغ شده است و میتواند در عصر حاضر معنا داشته باشد. اما اگر دین با القا تکلیف از بالا برای انسان انتخابگر عصر حاضر انتخابگری او را نفی کند، در حقیقت انسانیّت او را نفی کرده است و در این صورت جایی برای معنادهی به زندگی انسان نمیماند. انسانی نمیماند تا زندگی او معنا نداشته باشد. تکلیف الهی در مسائل اخلاقی مطلب دیگری است که در جای خود اعتباردارد. در آنچه به زندگی سیاسی مربوط میشود، ظاهراً تنها میتوان از یک «تکلیف» سخن گفت و آن عمل به «عدالت» است که یک مسئلهء اخلاقی است.[۱]
و از طرف دیگر واضح است که وقتی در عرصۀ سیاست و حکومت قرائت تکلیفمدار از دین رسمیت بیابد، قرائتهای دیگر ممنوع میشود. بدین طریق معنی قرائت هم که خود ذاتاً یک امر متکثر و متنوع است، تحریف میشود. نه تنها پیام دین تحریف میشود بلکه معنی قرائت هم تحریف میشود. یعنی بهصورت رسمی «هرمنوتیک» انکار میشود. پس رسمی شدن چنان قرائتی هم پیام دین در مسائل سیاست و حکومت را معدوم میکند، هم قرائت و معنای قرائت را. نتیجه این میشود که چه از دین و چه از قرائت، یک ایدئولوژی غیرقابلقبول درست میشود و دولتی شدن دین همین است.
امروز همه دولتی شدن دین را نفی میکنند ولی توجه نمیکنند که حاکمیتِ قرائت فقاهتی-حکومتی درست به معنای دولتی شدن دین است. اگر دین دولتی نباشد، قرائتهای متفاوت میتوانند حقوق اجتماعی یکسان داشته باشند. در حالی که فعلاً این طور نیست. اگر کسانی بگویند معنای دولتی نبودن دین این است که خود حاکمان قرائت مشخصی را اعلام نکنند، ولی افراد یا گروه یا صنف خاصی قرائت مشخص و معینی را اعلام کنند و حکومت هم همان قرائت را مبنا قراردهد و به قرائتهای دیگر مجال بحث و رشد ندهد، این هم همان دین دولتی است، نه چیز دیگر. چه فرق میکند که حکومت خودش یک قرائت مشخص و معین را رسماً اعلام کند و یا از یک صنف، گروه یا طبقهای بخواهد که آنها یک قرائت واحد اعلام کنند تا حکومت بر اساس آن عمل کند؟
به این ترتیب، وجود قرائت رسمی در مضمون و نحوۀ قرائت تأثیر میگذارد: اولاً قرائت را از قرائت بودن میاندازد و ثانیاً در عرصۀ سیاست و حکومت با زبانی از دین سخن میگوید که دیگر پیام دینی در آن وجود ندارد. در اینجا تأکید میکنم که این مباحث مربوط به عصر حاضر است. این مسائل مربوط به همۀ عصرها نیست. در گذشته اگر در عالم حکومت و سیاست با زبان تکلیف سخن میگفتند، آن زبان پیام دینی را میرساند چون انسانها انتخابگر نبودند و تنها وظیفۀ آنها این بود که در عالم سیاست و حکومت تابع تکلیف باشند و به آن چیزی عمل کنند که به عنوان «حق» و درست به آنها اعلام میشد. تکلیف هم در چارچوب «سیاست شرعی» قرار داشت و در عالم سیاست و حکومت هم اصول و ضوابط اساسی تکلیفها با علم فقه معین میشد و به قول غزالی در احیای علوم الدین، فقیه کسی بود که برای سلطان قانون حکومت را فراهم میکرد (این موضوع را در بخش اول همان کتاب توضیح دادهام). ولی در عصر حاضر است که وضعیت عوض شده است. در واقع ما دربارۀ وضعیت و مسائل و مشکلات فکری و عملی خودمان در عصر حاضر حرف میزنیم. طرح این مباحث به معنی کاستن از قدر و قیمت عالمان دینی گذشته و وارد کردن اشکال و اعتراض به آنها نیست. اگر گفته میشود با زبان تکلیف سخن گفتن در سیاست و حکومت پیام دینی را از محتوای دینی خالی میکند، به این معنی نیست که چرا فقیهان گذشتۀ ما با زبان تکلیف در این باره سخن گفتهاند. اعتراض نمیکنیم که چرا آنها در آن زمان با زبان تکلیف حرف زدهاند. آنها در عصر خودشان اگر با زبان تکلیف حرف میزند پیام دین را نیز میرساندند. چنانکه توضیح دادم، مسئله این است که ما در این عصر چارهای جز این نداریم که فرزندان عصر خود باشیم. آنها هم فرزندان عصر خود بودند. کار ما تشخیص و بیان وظیفۀ خودمان در عصر حاضر است و نه کاستن از قدر و قیمت عالمان گذشته.
[۱] درفصل«حقوق بشر» از کتاب نقدی بر قرائت رسمی از دین نشان دادهام که مسلمانان چگونه میتوانند از موضع دینداری «حقوق بشر» را که حقوق غیردینی و عرفی است بپذیرند.
* مجتهد شبستری، محمد (۱۳۷۹). تأملاتی در قرائت انسانی از دین، تهران: طرح نو. صص ۶۰-۹۰
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش اول
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش دوم
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش سوم
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش چهارم
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش پنجم
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش ششم
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش هفتم
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش هشتم