قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش هشتم*
شما در مورد متعددی سخن از پیامهای سیاسی و اجتماعی دین گفتهاید. این پیامها ناظر به کدام بخش سیاستاند؟ آیا صرفاً معطوف به ارزشهای پایهای و بنیادین سیاست هستند یا به اموری نظیر شکل و برنامههای حکومت نیز معطوفاند؟
به نظر من تنها پیام سیاسی و اجتماعی دین اسلام این است که عدالت باید تحقق پیدا کند. پیام سیاسی دین ترغیب اخلاقی انسانها به تعقیب عدالت و به تعبیر دیگر ترغیب انسانها به تفکیک نکردن سیاست از اخلاق و رعایت اخلاق در سیاست است. این توصیه فقط به این معنی نیست که سیاستمدار به عنوان یک حاکم یا فرد چه اخلاقی باید داشته باشد بلکه معنایی گستردهتر از این دارد. در این معنی در کلیۀ آنچه مربوط به سیاست و حکومت میشود، اخلاق یکی از عوامل اساسی داوری نهایی است بدون اینکه سیاست را از محتوای عقلانی خارج کند.
به نظر میرسد این نوع حضور دین در سیاست آن قدر بروز و تبلور سیاسی ندارد که از آن به پیام سیاسی تعبیر کنیم. نمیتوان اینگونه توصیهها را از زمرۀ پیامهای اخلاقی دین به شمار آورد؟
بله، این توصیهها اخلاقی است ولی در کدام حوزه؟ این، توصیه اخلاقی دین در حوزۀ سیاست است و نه پیام سیاسی دین در معنای اختصاصی سیاست. منظور من در همهجا پیام اخلاقی دین در حوزۀ سیاست است.
شمادر برابر قرائت رسمی، از قرائت انسانی از دین سخن گفتهاید. سؤال این است که صفت «انسانی» به چه معناست و کدام معانی را با خود حمل میکند؟ آیا این صفت از ملاحظات حقوقی حکایت میکند یا ملاحظات ارزشی یا ملاحظات فلسفی؟
قرائت انسانی از دین قرائتی است که همۀ این ملاحظات را دارد. هم ملاحظات فلسفی، هم ملاحظات ارزشی و هم ملاحظات حقوقی. در قرائت انسانی از دین، دین با سلوک معنوی انسان در زندگی تعریف میشود. نوعی زیستن است و کار آدمی است. در ادیان وحیانی خطاب خدا به انبیا این سلوک را «استارت» میزند ولی بالاخره دینورزی کار انسان است و دین متعلق به انسان است. در قرآن مجید آمده است که دین نزد خداوند اسلام است. اسلام و تسلیم شدن کار آدمی است. دین قرآنی عبارت است از تسلیم شدن انسان. پس در قرآن هم صراحتاً آمده است که دین کار انسان است. خداوند با خطاب خود به انسان، دینورزی را راه میاندازد. همانطور که خداوند، چون اساس هستی است، همۀ فعالیتهای دیگر انسان را راه میاندازد، فعالیت دینی انسان را نیز از طریق خطاب راه میاندازد. به این معنی دینورزی یک کار انسانی است و چون این طور است دین نمیتواند نفیکنندۀ انسان باشد. باید ببینیم انسان در طول تاریخ زندگیاش چه ابعادی از خود به نمایش گذاشته است. این یک آنتروپولوژی فلسفی است که بر تجربه مبتنی است و دین نمیتواند هیچ کدام از آن ابعاد را نفی کند. ما نمیتوانیم یک مفهوم ذهنی انتزاعی از انسان درست کنیم و بگوییم انسان این است، اما به واقعیت تاریخی نگاه کنیم و ببینیم انسان چیز دیگری است. دینورزی انسان بهعنوان سلوک معنوی انسان با تمام وجود خود نباید جای هیچ کدام از ابعاد وجودی او را بگیرد و آن را از کار بیندازد و برای آنها مزاحمت ایجاد کند. دین نمیتواند جای علم، فلسفه و هنر را بگیرد و همۀ آنها را بیرون کند بلکه مطلب این است که انسانی که همۀ این ابعاد را دارد دینورزی میکند. انسان از طریق معرفت خداوند و ادیان وحیانی و از طریق اجابت خطاب خداوند و تجربههای دینی دیگر به خود، به معنای جامع آن یعنی به همۀ ابعاد وجودی خود، معنی میدهد. دین از موضع دین به فلسفه، علم و هنر و ارزشها و حقوق نیز معنی میدهد اما این معنی دادن به معنی خالی کردن اینها از محتوایشان و نشستن به جای آنها نیست. انسانی که همۀ این ابعاد را دارد در واقع از طریق معنی دادن به خودش به تمام این ابعاد هم معنی میدهد و برای آنها در گسترۀ «حقیقت نهایی» جایی باز میکند و از نیهیلیسم آزاد میشود. همۀ اینها ابعاد وجودی انسان هستند و هیچ یک از جمله فلسفه و حقوق و ارزشها نمیتوانند از انسان جدا شوند.
با توجه به این مطالب وقتی میگویم قرائت انسانی از دین، منظورم این است که انسان دین و دینورزی خود را آن گونه بفهمد که همۀ ابعاد انسانیت او ایجاب میکند. دین متعلق به انسان است نه خدا. انسان به دین نیاز دارد، نه خدا. دین برآمده از دردها و نیازهای آدمی از یک طرف و تجربههای دینی انسان نیازمند و دردمند از طرف دیگر است تا او را بینیاز و شفایافته سازد. انسان نمیتواند دین خود را به گونهای بفهمد که در تضاد با پارهای از ابعاد وجودی انسانیت او قرار داشته باشد. مثلاً در تضاد با فلسفه یا حقوق یا ارزشها باشد. آیا اصلاً ممکن است انسان از آن نظر که انسان است دین را که مال خود او و کار خود او و عمل خود اوست به گونهای بفهمد که سایر ابعاد وجودی او را نفی کند؟! وقتی میگویم «قرائت انسانی از دین» منظورم عبارت است از فهم انسان از دین و دینداری خودش آن گونه که انسانیت او ایجاب میکند.
در نقطۀ مقابل این قرائت، قرائت غیرانسانی یا فوق انسانی از دین و دینداری قرار دارد و آن این است که بگویند دین سلوک معنوی خود انسانِ دارای ابعاد وجودی گوناگون نیست، بلکه مجموعهای از علوم و احکام غیبی فوق عقل انسانی است که از سوی خداوند به سوی انسانها آمده تا انسانها آن علوم را بدانند و بداند احکام عمل کنند. در این صورت دین چیز دیگری خواهد بود. معنای این تصور این است که انسان آنطور که درطول تاریخ به وجود آمده و ابعاد وجودی خود را نشان داده و گسترهای که فرهنگ او پیدا کرده یک چیز است و دین چیز دیگری است غیر از آنها و حاکم بر آنها. در این تلقی دین چیزی است که از عالم غیب وارد زندگی انسان میشود و انسان باید هرچه را دارد و جزو سرمایهها و تواناییهای خودش است با آن عامل بسنجد که از غیب وارد شده و جزو داراییها و سرمایههای وی نیست و صحت و سقم آنها را با آن عامل غیبی معلوم کند و هرچه با آنها نمی سازد کنار بگذارد. در این تفکر وحی عبارت میشود از یک سلسله گزارههای علمی که محتوای آنها غیر از علوم و توانا ییهای خود انسان و فوق عقل است. در این تفکر میان انسان و خدا گسست وجود دارد. وحی مانند یک موجود غیبی و قدسی از عالم غیب وارد عالم انسان میشود و عالم او را دگرگون و متلاشی میکند، هر معرفت دیگری را از اعتبار میاندازد مگر آنکه آن معرفت از غیب آمده آن را بپذیرد. معنای این سخن آن است که با ورود وحی هر معرفتی از اعتبار اصیل میافتد، انسان متلاشی میشود و سرمایههای انسانی همه بر باد میرود. این قرائت غیرانسانی یا فوقانسانی از دین است.
* مجتهد شبستری، محمد (۱۳۷۹). تأملاتی در قرائت انسانی از دین، تهران: طرح نو. صص ۶۰-۹۰
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش اول
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش دوم
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش سوم
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش چهارم
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش پنجم
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش ششم
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش هفتم
قرائت انسانی از دین چگونه قرائتی است؟ – بخش هشتم