مصاحبه رادیو زمانه با مجتهد شبستری درباره حقوق بشر

زمانه: ورود به بحث را اینگونه آغاز می‌کنیم که آیا در فقه شیعه برای انسان به ما هو انسان فارغ از اینکه دارای چه عقیده، دین و آئینی باشد حقوقی در نظر گرفته شده است یا نه؟

محمد مجتهد شبستری: بله حقوقی در نظر گرفته شده است به این معنا که اصل مسئله حرمت انسان از آن نظر که انسان است در فقه اسلامی در نظر گرفته شده است مثلاً جان انسان، مال انسان محترم است از آن نظر که انسان است و می‌شود حقوقی را مطرح کرد و گفت انسان از آن نظر که انسان است قطع نظر از مذهب و نژاد و جنس این حقوق برایش هست. کسی در این تردید ندارد که ما درباره‌اش بخواهیم بحث کنیم فقط تردیدها و پرسش‌ها دربارۀ گسترۀ این حقوق است، این حقوق چقدر است؟ و در چه مواردی است؟ مربوط به چه مفاهیمی است؟ فقط در اینجاست که تردیدها هست و الا هیچکس فکر نمی‌کنم در این تردید داشته باشد که در اسلام هم مثل ادیان دیگر انسان از آن نظر که انسان است حقوقی دارد. این پرسشها معمولاً در مقایسه با اعلامیه حقوق بشر مطرح می‌شود، تردیدها و پرسشها در آنجاها است که آیا آن مقدار که برای انسان از آن نظر که انسان است در اعلامیه ۳۰ ماده‌ای حقوق بشر حقوق قائل شده‌اند بر اساس حرمت و کرامت ذاتی خود انسان، آیا حقوق اسلامی هم به همین اندازه در همان گستره و به همان مقدار و به همان معنا حقوق قائل شده است یا نه. سئوال در اینجا است.

زمانه: در واقع پرسش اصلی مربوط به انسان است در ماوراء آنچه که می‌اندیشد این عدم تساوی حقوقی که بین مسلمان و غیرمسلمان در فقه اسلامی وجود دارد در تعارض با مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر محسوب می‌شود. نظر شما چیست؟

محمد مجتهد شبستری: من برای اینکه یک پاسخ جامع داده باشم بدون اینکه وارد جزئیات بشوم مطالبی به شما می‌گویم و طرز تفکر خودم را عرض می‌کنم. از نظر من هر پیامبری و از جمله آنها پیامبر اسلام در یک فرهنگ خاص و سبک و ساختار زندگی خاصی که جماعتی، قومی داشته آمده است. آن سبک و ساختار زندگی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و دینی و به اصطلاح عام کلمه، فرهنگ که آن جماعت یا قوم داشته اینها مربوط به مراحل تاریخی زندگی انسانها بوده است یعنی نوع انسان در طول تاریخ فرهنگهای متفاوت داشته و در شرائط مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و دینی متفاوت زیستهاست. اینکه فرهنگها و شرائط سیاسی اجتماعی اقتصادی چگونه از اساس تغییر پیدا می‌کند، سیستم ارزشها چگونه تغییر پیدا می‌کند در جوامع مختلف در یک عصر و یا جوامع مختلف در اعصار مختلف اینها مسائلی است که مطالعات در جامعه‌ای که دین‌سالاری، مردسالاری و حاکم‌سالاری هست در چنین جامعه‌ای اصلاً امکان ندارد حقوقی برای افراد مطرح باشد شبیه آنچه ما در اعلامیه حقوق بشر می‌بینیم. حقوقی که در اعلامیه حقوق بشر است در درجۀ اول مستند به مسئلۀ فردیت سیاسی و اجتماعی انسان است و در چنان جامعه‌ای که آن سه مشخصه وجود دارد اصلاً مفاهیم مربوط فردیت وجود ندارد. اول باید این مفاهیم وجود داشته باشند و چنین مفاهیمی اساساً وجود نداشته است. وقتی چنین مفاهیمی وجود نداشته، برجسته کردن هدفهای اخلاقی در آن جامعه آن مقدار که در نصوص اسلامی می‌بینیم در حدی نبوده که ویران‌کنندۀ آن ساختار موجود باشد و تغییردهنده آنها از اساس باشد. ما در کتاب و سنت و یا بعداً در نظریه‌های حقوقی حقوقدانان مسلمان نصوص و نظریاتی را که هدف‌گیری آنها تغییر دادن بنیادین این سهمشخصه و این سه ارتباط اجتماعی باشد که برای شما گفتم نمی‌بینم.

 آنچه در این منابع وجود دارد برجسته کردن یک سلسله هدف‌های اخلاقی است در داخل همان ساختارها به منظور انسانی کردن آن ساختارها، مثلاً به منظور اینکه مقداری بیش از آنچه بوده است به زنها حق داده شود، حاکم ستم نکنند و… تاریخی،جامعۀ شناختی، انسان‌شناختی و امثال اینها به آنها پاسخ می‌دهد. قضیه اینطور نیست که هر پیامبر در هر جا آمده ساختار فرهنگی، ساختار سیاسی، اجتماعی را عوض کرده است نه چنین چیزی نیست. کارنامۀ پیامبران چنین چیزی نشان نمی‌دهد من می‌خواهم مستند به تاریخ صحبت کنم نه اینکه بحث کلامی و اعتقادی در اینجا بکنم. برنامۀ پیامبران نشانمی‌دهد که هر پیامبری در داخل همان وضعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی(فرهنگی) و… که بوده علاوه بر جهان‌بینی توحیدی یک سلسله هدف‌های اخلاقی را برجسته کرده و مردم را به آن هدف‌های اخلاقی دعوت کرده است. این مسئله که می‌گویم در مورد همۀ پیامبران است و اختصاص به پیامبر معیّن ندارد و در مورد خود پیامبر اسلام هم همینطور است. منابع اسلام یعنی قرآن و سنت و بعد هم حقوق اسلامی در چارچوب یک ساختارهای سنتی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی (فرهنگی) که وجود داشته شکل گرفته است و نه برای تغییر آنها از اساس. البته مطرح کردن آن جهان‌بینی و هدفهای اخلاقی موجب تحولاتی در همان ساختارهای سیاسی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی و ارزشی شده است اما آنها را از بنیاد دگرگون نکرده است. در آن جامعه و عصری که پیامبر اسلام آمد و دعوتش را شروع کرد انواع و اقسام ارزشها وجود داشت. فرهنگی در آنجا بود که از نظر سیاسی و اجتماعی و اعتقادی سه مشخصه داشت البته مشخصه‌های متعدد داشت اما سه تا مشخصه‌اش را من اینجا مطرح می‌کنم که مربوط است به حقوق بشری که شما مطرح می‌کنید. یکی از مشخصه‌های آن فرهنگ، دین‌سالاری بود دیگری مردسالاری بود و دیگر مشخصه آن، حاکم‌سالاری بود. اینها نه تنها در آنجا بود در بسیاری از جوامع دیگر هم بود. همبستگی اجتماعی در آن عصر بیش از هر چیز با دین قوام می‌گرفت بنابراین آن چیزی که همبستگی اجتماعی را حفظ می‌کرد یک دین رسمی بود درواقع دین رسمی حرمت داشت و می‌بایستی از آن دفاع می‌شد و اجازه نمی‌دادند کسی علیه آن دین به نوعی حرکت کند که موجودیت آن دین و در نتیجه همبستگی اجتماعی به خطر بیافتد این را اجازه نمی‌دادند. اینجوری زندگی می‌کردند مردم. ساختار زندگی در جزیرهالعرب هم همینطور بود و به همین جهت وقتی پیامبر با دین آنها مخالفت کرد و توحید را مطرح کرد در برابر بت‌پرستی، بسیار تحت فشار گذاشته شد. تا آنجا که ناچار شد از مکه برود بیرون. مخالفتهای بسیار شدید که با پیامبر شد برای همین بود که همبستگی اجتماعی آن روز با دین شکل می‌گرفت و مخالفت با دین به معنای از هم پاشیدن آن همبستگی اجتماعی بود. این وضع دین‌سالاری بود. مردسالاری به این معنا بود که زمام اصلی در زندگی مشترک خانوادگی و حتی در زندگی اجتماعی دست مردها بود و از لحاظ حقوق و بهره‌مندیها و امکان تصمیم‌گیریها، زنها در درجۀ دوم بودند و می‌شود گفت تعریف موجودیت اجتماعی زن مقدار زیادی به خواستهای مردان ارتباط داشت. حاکم‌سالاری هم به این معنا بود که آنهایی که قدرت سیاسی داشتند تصمیم می‌گرفتند و دیگران را هم دنبال خودشان می‌کشیدند اینها واقعیتهایی است که وجود داشت. هم در آنجا و هم در دیگر جاها مردم با این واقعیتها زندگی می‌کردند.

زمانه: یعنی بیش از آنچه که در عهد پیش از اسلام بوده است؟

محمد مجتهد شبستری: بله بیش از آن حق داده شود که بوده و این اتفاق افتاده است و این در منابع ما هست. و من وارد جزئیات آن نمی‌شوم زیرا می‌خواهم بحث را در چارچوب کلی مطرح کنم. ظلمهایی که بوده جلوی بسیاری از آنها به زنها گرفته شده است و امثال آن. در واقع در آن چارچوب چه در مقایسه با آن ساختاری که در جزیرهالعرب بوده و چه در مقایسه یا ساختارهایی که در جاهای دیگر بوده است برای زنها یا رعایا حقوقی قائل شده‌اند که انسانی‌تر است. شبیه این مطلب دربارۀ دین هم هست یعنی اصل دین‌سالاری بهم نخورده است. مثلاً موجودیت اهل ذمّه پذیرفته شده است. اینجا می‌بینیم که یک کم جلو آمده و انسانی‌تر شده است قضایا در مسئلۀ حاکم‌سالاری هم همینطور است اصل اینکه وقتی کسی حاکم شد تصمیم‌های نهائی را او می‌گیرد و نمی‌شود با او نقض بیعت کرد و این کسی که حاکم می‌شود به صورت سنتی حاکم می‌شود یعنی عده‌ای بانفوذ جمع می‌شوند و او را حاکم قرار می‌دهند (شوری، بیعت) و بقیۀ افراد باید تبعیت کنند از آنچه ریش‌سفیدان و شورا بر آن اتفاق کرده‌اند. این ساختار باقی مانده ولی در داخل این ساختار به حاکم توصیه شده که با عدل حکومت کن، ظلم نکن، حقوق افراد را در نظر بگیر و از این قبیل موارد. این مقدار در منابع ما هست و بیشتر از این در منابع اسلامی نیست.

اگر اینطور باشد که من می‌فهمم باید بگوییم نقش پیامبران در تکامل سیاسی و اجتماعی بشر در همین حد بوده است که در تاریخ می‌بینم و نه بیش از آن. معنای این حرف این است که تنها پیامبران نیستند که تاریخ بشر را به سوی تکامل برده‌اند عوامل دیگری هم وجود داشته‌اند که تاریخ بشر را به سوی تکامل برده‌اند. این دعوی که پیامبران آمده‌اند و یک سلسله تغییرات در جوامع ایجاد کرده‌اند که مربوط به اساس ساختار سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آنها بوده و بعد هم اعلام کرده‌اند که اینساختارها که ما معین کردیم ایده‌آل انسانیت است و بهتر از این نمی‌شود و همیشه باید از اینها تبعیت کرد چنین مدعائی هیچ دلیلی ندارد و به لحاظ تاریخی هم قابل قبول نیست. اما قطع نظر از آن کمالات که پیامبران برای انسانها آورده‌اند خود انسانیت هم می‌تواند از طریق تحولات دیگری که در زندگی اجتماعی، سیاسی و معرفتی جوامع اتفاق می‌افتد به سوی کمال نزدیک شود.

حال اگر بپذیریم که روش حکومت دموکراتیک که بشر کشف کرده و به آن رسیده و قابلیتش را پیدا کرده که بتواند اینجوری زندگی کند و غیر از مرد‌سالاری و دین‌سالاری و حاکم‌سالاری است. با کمال انسانی سازگارتر است و این روشی است که به شکوفا شدن انسانیت انسان در زندگی اجتماعی بیشتر کمک می‌کند و خلاصه انسانی‌تر است، چرا ما مسلمانها نمی‌توانیم آن را بپذیریم؟ هیچ دلیلی نیست که ما نتوانیم آن را بپذیریم. و اگر بپذیریم دموکراسی موقعی شکوفا می‌شود و موقعی معنای واقعی خودش را پیدا می‌کند که براساس حقوق بشر بنیانگذاری شده باشد چرا حقوق بشر را نمی‌توانیم بپذیریم؟ ممکن است گفته شود در حقوق بشر آزادی مذهب و تغییر مذهب و اینطور مسائل مجاز است و حق انسان شناخته شده، مساوات در برابر قانون حق انسان شناخته شده، مجازاتهای ویژه‌ای که مقبول اسلام بوده غیرانسانی و خشن و ممنوع اعلام شده، اساس و منشأ قدرت و حکومت اراده مردم اعلام شده است و امثال اینها که مغایر با فقه اسلامی می‌باشد. بله این حرف درست است امام اگر ما مسلمانان مسلمانان بیاییم همۀ اینها را بپذیریم چه اتفاقی می‌افتد جز اینکه یک قدم به سوی کمال انسانی و آنچه که با ارزشهای انسانی سازگارتر است نزدیکتر می‌شویم. بله ما می‌توانیم مردسالاری را کنار بگذاریم عقیده‌سالاری یا دین‌سالاری را کنار بگذاریم و حاکم‌سالاری و مجازات‌های خشن را هم کنار بگذاریم در عین حال که در زمان پیامبر اینها وجود داشته است. ما کنار گذاشتن اینها را به حساب تکامل انسانی خودمان می‌نویسیم و کنار گذاشتن اینها به هیچ‌وجه به مسلمانی ما لطمه نمی‌زند اگر مسلمانی این است که توحید را بپذیریم، مسائل اخروی را بپذیریم، عبادت و پرستش را بپذیریم، اخلاقی انسانی و ایثار را بپذیریم عدل و احسان را پذیریم که همۀ اینها در متون اسلامی آمده، می‌توانیم همۀ اینها را حفظ کنیم و در عین حال دموکراسی و حقوق بشر داشته باشیم و آن سه وضعیت را تغییر دهیم. اینکه پیامبر آنها را تغییر نداده به هیچ‌وجه دلیل این نمی‌شود که ما در این عصر مجاز نیستیم آنها را تغییر دهیم، چون همان‌طور که گفتم تاریخ نشان می‌دهد کارکردهای پیامبران در داخل وضعیتهای موجود بوده است آنها در داخل وضعیتهای موجود جهتی را نشان داده‌اند و آن جهت عبارت بوده از اخلاق و عدالت‌گرایی و آن جهت امروز می‌تواند به ما دیکته کند که به سوی حقوق بشر و دموکراسی برویم. پس مسلمانان هم می‌توانند اینها را انتخاب کنند، من اینگونه فکر می‌کنم.

زمانه: یعنی عملاً از درون فقه و شریعت نمی‌توان راهی به سوی حقوق بشر یافت؟

محمد مجتهد شبستری: نه اصلاً نمی‌شود. فقه موجود و شریعت موجود چیزی است که در طول تاریخ شکل گرفته است از این طریق و از طریق استناد به منابع حقوق اسلامی که عبارت است از کتاب و سنت نمی‌شود نصوص و متونی را پیدا کرد که آن متون به ما بگویند مردسالاری، دین‌سالاری و حاکم‌سالاری را باید کنار بگذاریم و مثلاً حقوق بشر عصری داشته باشیم چنین متونی نداریم.

زمانه: اما روشهای برون دینی برای التزام به حقوق بشر لزوماً روشها ضداسلامی نیست آیا نظر شما هم همین است؟

محمد مجتهد شبستری: بله. در این باب روشهای برون‌دینی آن توافقات حقوقی انسان‌ها در عصر حاضر است که به تکامل انسان مربوط می‌شود. تغییرات نگرشی و عاطفی و چنانکه گفتم پذیرفتن اینها ضداسلام نیست.

زمانه: ولی به طور مشخص بحث فردگرایی را که شما مطرح کردید اگر بخواهیم موردی و مصداقی‌تر وارد بحث بشویم می‌بینیم که فضای خصوصی فرد در فقه به رسمیت شناخته نشده و در مجازاتهایی که اعمال می‌شود این حریم خصوصی نادیده گرفته می‌شود که این ناقض آن فردیت در مبانی حقوق بشر می‌باشد، نظر شما چیست؟

محمد مجتهد شبستری: ما باید روشن تفسیر کتاب و سنت و حقوق اسلامی را اصلاح کنیم. این فقهی که ما الآن داریم عبارت است از استنباط‌هایی که در طول تاریخ از منابع اسلامی در جوامع اسلامی در شرائط گوناگون و به اشکال گوناگون شده است. این فقه یکدفعه از آسمان پایین نیافتاده است. این فقه با آن چارچوبهای گذشته که گفتم متناسب و هماهنگ است. امروز اگر بخواهیم آن چارچوبها را کنار بگذاریم و در چارچوبهای جدید که در نظرمان با ارزشهای اخلاقی سازگار است زندگی کنیم از آن ابعاد نامقبول فقه و حقوق اسلامی دست برمی‌داریم. من یک مثال ساده خدمت شما عرض کنم.

در همین سی سال گذشته تاریخ جمهوری اسلامی، یک روز فکر می‌کردند باید بروند در منازل تفتیش کنند و ببینند آیا کسی مشروب دارد یا نه. اما امروز حکومت دنبال این نیست که برود در منازل مردم تفتیش کند. وقتی در اتومبیل‌ها تفتیش می‌کردند ببینند کی با کی نشسته است و کجا دارد می‌رود و یا در پارکهای عمومی. الآن این نقشیها که آنها را وظایف شرعی(فقهی) می‌دانستند به مقدار زیادی کنار گذاشته شده است این تحولات معنایش چیست؟ این به این معنا است که کم کم‌آگاهی پیدا شده که ما الآن در شرائط فرهنگی خاصی زندگی می‌کنیم که این کارها قابل قبول نیست یعنی اخلاقی و متناسب با حرمت انسان تلقی نمی‌شود یعنی مقدار زیادی حوزۀ خصوصی و مفهوم حوزۀ خصوصی جای خودش را باز کرده است. پس اینها یک چنین مسائلی است. اینها مسائلی نیست که بتوان برای آنها یک ثبات و دوام قائل شد و گفت همیشه اینها باید، مثلاً چنین باشند. عصری وجود داشت که حوزۀ خصوصی و عمومی در هیچ جای دنیا از هم تفکیک نشده بود حالا تفکیک شده است. پس از انقلاب در ایران فکر می‌کردند اینها از هم قابل تفکیک نیست حالا معلوم شده که نخیر اینها را باید از هم تفکیک کرد، اینها شیوه‌های زندگی کردن انسانها است، اینها ربطی به وحی و منابع کتاب و سنت ندارد، شیوه‌های زندگی کردن انسانها است که تحول پیدا می‌کند، حوزه خصوصی از حوزه عمومی جدا می‌شود و امثال آن. بسیاری از مجازاتها وقتی خشن تلقی نمی‌شده. الان خشن تلقی می‌شود اینها تحولات زندگی انسان است، انسان تغییر پیدا می‌کند، عواطف انسان تغییر پیدا می‌کند. شیوه‌های زندگی انسان تغییر پیدا می‌کند، زمانی کتک خوردن شاگرد توسط معلم خشونت تلقی نمی‌شد و می‌گفتند جور استاد به ز مهر پدر، الآن همه می‌گویند نباید بچه را کتک زد نباید در تأدیب از خشونت استفاده کرد این تغییر یافتن دانش، روحیات و عواطف انسانها است. تغییر رجم و قطع دست و سایر مجازاتهای خشن مربوط است به دانش عصری و روحیات و عواطف و عرف انسانها، به اینکه در چه عصری چه چیزی را خشونت تلقی می‌کنند. این مجازات‌ها را در عصری خشونت تلقی نمی‌کردند در عصر ما اینها را خشونت تلقی می‌کنند. ما آنها را کنار می‌گذاریم و هیچ ضربه‌ای به مسلمانی ما نمی‌زند. پیامبر اسلام هم سعی کرد در قصاص حداقل انتقام‌کشی واقع شود و گفت در صورتیکه یک نفر از شما کشته یا مجروح شد فقط می‌توانند یک نفر را قصاص کند و نه بیشتر و اگر اصلاً قصاص نکنند و ببخشید بهتر است این مطلب در قرآن آمده است. منطق تعدیل قصاص به وسیلۀ پیامبر این است که در این عصر ما می‌توانیم به جای قانون قصاص اصلاً قانون دیگری وضع کنیم و موارد دیگر هم همینطور است به شرط آنکه اهداف اخلاقی و اصلاحی مجازاتها تأمین شود.

زمانه: اما در منابع اسلامی به‌ویژه در قرآن حدود به عنوان مجازاتهایی بیان شده که به طور مشخص فقها و زمامداران حکومت اسلامی روی آن تأکید دارند، در موارد حدود چگونه می‌شود این نقض و تعارض آنها را با حقوق بشر حل کرد؟ مثلاً قطع دست در قرآن آمده است.

محمد مجتهد شبستری: پاسخ را قبلاً گفتم. اینها احکام امضایی است به اصطلاح با تعدیلات اخلاقی. اینها پیش از اسلام وجود داشته و عرف اینطوری بوده که دست دزد را می‌بریده‌اند و از این طریق او را مانع می‌شدند که دوباره دزدی کند یا از این طریق دیگران را می‌خواستند ارعاب کنند. این کار مقبول به نظر می‌آمده و آن روز مجازات خشنی به نظر نمی‌آمده است. یا اگر مجازات خشنی هم به نظر می‌آمد می‌گفتند ما بخودمان اجازه می‌دهیم مجازات خشن اعمال کنیم زیرا فکر می‌کردند اگر مجازات خشن اِعمال کنند بهتر از جرم جلوگیری می‌شود. حالا اگر ما امروز با مطالعات خودمان به این نتیجه رسیده باشیم که خیر اینگونه نیست که مجازات هرچه خشن‌تر باشد بیشتر جلوگیری می‌کند از وقوع جرم در این صورت هیچ چیز ما را منع نمی‌کند از اینکه دیگر آنها را انجام ندهیم. صرف اینکه آیه‌ای در مورد یک حکم در قرآن وجود دارد معنایش این نیست که همیشه باید به آن عمل کرد. دو مسئله را باید از هم تفکیک کرد یکی اینکه آیا آیه‌ای در خصوص مثلاً قطع دست دزد در قرآن وجود دارد یا نه؟ بله هست و هیچ کس نمی‌تواند منکر آن شود یا آیه‌ای در مورد قصاص در قرآن هست یا نه؟ بله هست. یا آیه‌ای در مورد اینکه زانی و زانیه را شلاق بزنید آنهم جلوی چشم یک عده، در قرآن هست یا نه؟ بله هست. هیچ شکی در این نیست که این آیات در قرآن هست. صحبت در این است که آیا ما مسلمانان مکلف و موظف هستیم امروز هم به این حکم‌ها عمل کنیم؟ این است آنچه مایه اختلاف من و دیگران است. آنچه ما می‌گوییم این است که دلیل قابل قبول و دفاع برای این مکلف بودن وجود ندارد. من اینها را چندین‌بار نوشته‌ام و گفته‌ام بیاورید دلایلتان را. تنها چیزی که آقایان ذکر می‌کنند این است که چون در قرآن هست باید عمل شود و نمی‌آیند بیشتر در این‌باره بحث کنند. در نوشته‌های پیشین خود و نیز در مقالات قرائت نبوی از جهان ۱- ۶ مدّعای فقها را در این باب نقد کرده‌ام. شما می‌توانید در کتابهای من و در آدرس اینترنتی http://Mojtahedshabestari.blogfa.com (که البته وبلاگ شخصی من نیست) آنها را ملاحظه نمایید.

آنان می‌نویسند ضرورت است، اجماع است و ما از این آقایان سئوال می‌کنیم معنای این ضرورت چیست؟ معنای این اجماع چیست؟ این ضرورت چه جور درست شده است؟ مگر ضرورت غیر از این است که ضروریات هر دینی در طول تاریخ آن دین درست می‌شود و مگر غیر از این است که اجماع فقها در طول تاریخ دین شکل می‌گیرد، واقعیتها اینها است، حالا ما از این آقایان سئوال می‌کنیم اگر اینها در طول تاریخ شکل می‌گیرد ما چرا نمی‌توانیم در اینها خدشه کنیم به این معنا خدشه کنیم که پایه‌های شکل گرفتن اینها را بررسی و نقد کنیم و نشان دهیم چگونه شکل گرفتن اینها بیش از هر چیز محصول شرائط تاریخی بوده است و اگر شرائط تاریخی عوض شود ضرورت دین به آن معنا و یا اجماع فقهاء به آن معنا که می‌گویند دیگر برای ما تکلیف ایجاد نخواهد کرد. و تنها پیام توحید است که همیشه باید آن را حفظ کرد.

زمانه: آیا قرآن جواز چنین برداشتی را داده است که براساس مصالح موجود و شرائط زمان و مکان مثلاً حدود اجرا یا تعطیل بشود؟

محمد مجتهد شبستری: بستگی دارد به اینکه مفسر قرآن چه کسی باشد و با چه افکاری و با چه مبانی و با چه انگیزه‌ها و علائقی برود سراغ تفسیر قرآن. هیچگاه این حرفها مانند دو دو تا چهار تا نیست و یک امر واضحی نیست که نمی‌شود در آن اختلاف کرد. این همان هرمنوتیک است که من سالهاست دارم حرفش را می‌زنم. وقتی قرار باشد ما در مبادی و مقدمات غیرتجربی‌مان که در خارج از قرآن قرار دارد فکر کنیم و بحث کنیم راه باز می‌شود برای این تفسیرها. آیا مجمع تشخیص مصلحت نظام که در جمهوری اسلامی شکل گرفت همان حکمها را که تا بحال از مسلمات فقه شمرده می‌شده تحت عنوان «مصلحت نظام» تغییر نمی‌دهد؟ حق تصرف در آنها را ندارد؟ اصلاً عمل کردن به مصلحت در مقابل یک نص شرعی تا چندی پیش از امور غیرممکن بود در فقه شیعه. در فقه اهل سنت هم یک نفر به نام طوفی که اهل فقه او را می‌شناسند این عقیده را داشت که می‌شود به مصلحت عمل کرد حتی در موارد که نص وجود داشته باشد و همه آن را رد می‌کردند. پس از انقلاب در ایران گفته شد می‌توانیم آنچه را که مقتضای مصلحت جامعۀ ایران است بر حکم منصوص مقدم کنیم. رئیس قوه قضائیه جمهوری اسلامی ایران که خود یک فقیه طراز اول است در سالهای اخیر چند بار بخشنامه رسمی صادر کرده که رجم و اعدام جوانان زیر ۱۸ سال ممنوع است در حالی که بنا بر فتاوی فقهی همه این‌ها باید انجام شود. خوب این‌ها یعنی چه؟ لبّ این‌ها همان تغییر یافتن احکام شرعی فقهی طبق مقتضیات هر عصر یعنی دانش و روحیات و عواطف انسانها است. من می‌گویم بیایید با خود و مردم صریح و شفاف باشیم و این مسائل را به صورت مبنائی حل کنیم و نه موردی. بیائید تئوری این تغییرات را تدوین کنیم و خودمان تغییر دهیم نه اینکه منتظر باشیم هروقت افکار عمومی دنیا به ما فشار آورد یک مورد یاد و دو مورد را موقتاً تعطیل کنیم!

زمانه: آیا از منظر همان کرامت انسانی نمی‌شود رجم را تعطیل کرد؟

محمد مجتهد شبستری: ببینید تا وارد این بحثها نشویم نمی‌توانیم موضوع کرامت انسانی را در برابر آنچه نص است قرار دهیم ما باید اول وارد این بحثها شویم تا کم کم جا باز شود برای اینکه بگوییم در قرآن مسئله کرامت انسانی هم وجود دارد پس بیایید ببینیم از آن چه به دست می‌آید؟ می‌خواهم این را عرض کنم که راهها باز است به نظر من. در پاره‌ای از سخنرانی‌هایم که در بعضی از دانشگاههای اروپا ایراد کرده‌ام در خصوص موضوع اسلام و حقوق بشر یا اسلام و دموکراسی همیشه این را اول می‌گویم که مسئله را اینطور طرح نکنید که اسلام با حقوق بشر و دموکراسی سازگار است یا نیست به نظر من این نوعطرح سوال ره به جایی نمی‌برد. مسئله این است که آیا مسلمانان می‌خواهند با حقوق بشر زندگی کنند یا نه، آیا مسلمانان می‌خواهند با دموکراسی زندگی کنند یا نه؟ مسئله این است. وقتی می‌گویم مسلمانان، علمای مسلمانان هم در میان آنان هستند.

اگر آنها به این نتیجه برسند که با حقوق بشر و دموکراسی زندگی کردن انسانی‌تر است آن وقت با قرائت جدید از منابع اسلامی، زندگی با اینها را نه تنها مانع مسلمانی نمی‌شمرند بلکه مقتضای مسلمانی در این عصر می‌شمرند. اینجور باید دید که آیا می‌خواهند یا نمی‌خواهند؟ من معتقدم ملتهای مسلمان امروزه واقعاً می‌خواهند یا حقوق بشر و دموکراسی زندگی کنند منتها موانعی وجود دارد که نمی‌گذارد. چناکه گفتم ما بعد از انقلاب در ایران می‌بینیم در مواردی که حکام احساس ضرورت کرده‌اند و دیده‌اند باید تغییر یک حکم شرعی را بخواهند و خواسته‌اند، مسلمات قبلی فقهی را کنار گذاشته‌اند. پس بستگی دارد به اینکه این آقایان چقدر احساس ضرورت و اضطرار کنند. اگر مسأله این است پس بیایید بنشینیم ببینیم ضرورت و احساس ضرورت چیه؟ ضرورت ایجاب می‌کند حقوق بشر و دموکراسی را یا نه. بیایید این را بحث کنیم نه اینکه اینجوری بحث کنیم که چون فلان آیه در قرآن هست پس نمی‌توانیم هیچ کاری کنیم. اگر معنای ضرورتهای زندگی در عصر حاضر واقعاً تحلیل و بررسی شود معلوم خواهد شد که مسلمانان حتماً باید زندگی با حقوق بشر و دموکراسی را بخواهند چنانکه عملاً آن را می‌خواهند.

زمانه: آیا فقه موجود هم این قابلیت انطباق را دارد؟

محمد مجتهد شبستری: مسأله مسلمانان این نیست که علم فقه چه قابلیتی را دارد و یا ندارد مسلمان بودن به توحید و نبوت وابسته است و به علم فقه وابسته نیست. هیچگاه نمی‌شود گفت چه دینی قابلیت چه تغییری را دارد و چه دینی قابلیت چه تغییری را ندارد. پرتستانتیسم وقتی در اروپا به وجود آمد کاتولیک‌ها گفتند این خروج از مسیحیت است و دهه‌ها با آن مبارزه کردند و جنگهای مذهبی به راه افتاد اما الآن چطور؟ الآن هیچ کس دیگر نمی‌گوید که پروتستانتیسم خارج از مسیحیت است، پروتستانتیسم شده نیمی از مسیحیت. در ادیان دیگر هم همینطور است ادیان تحول پیدا می‌کنند تغییر پیدا می‌کنند و با اوضاع و احوال، خودشان را تطبیق می‌دهند و اگر با این اوضاع و احوال خودشان را تطبیق ندهند و آنقدر دگم و بسته باشند که هیچ تغییری را نپذیرند نابود می‌شوند، تاریخ این را نشان می‌دهد. بنابراین اینکه گفتم این سئوال که فقه این را اجازه می‌دهد یا اجازه نمی‌دهد سئوال صحیحی نیست بستگی دارد ما مسلمانها بخواهیم اینکارها را بکنیم یا نخواهیم اینکار را بکنیم. بله اسلام بر مبنای توحید گذاشته شده است و دیگر نمی‌شود گفت ما شرک را هم بپذیریم. یا مثلاً فرض کنید مسیحیت بر اساس این گذاشته شده که عیسی فرزند خدا است. اگر یک مسیحی پیدا شود و بگوید این اصل را نمی‌خواهم بپذیرم که عیسی فرزند خدا است به هیچ معنایی این دیگر مسیحی نمی‌شود. توحید ما را هم اگر کسی بخواهد منکر شود دیگر مسلمان نیست و یا نبوت پیامبر اسلام را کسی بخواهد منکر شود دیگر مسلمان نیست. بنیادهای دین اینگونه است گرچه تفسیرهای متفاوت برمی‌دارد اما مسائلی که مربوط می‌شود به اوضاع و احوال و تغییرات اجتماعی و یا معرفتی و یا ارزشی درجه دوم، اینها همیشه در حال تغییر و تحول هستند در طول تاریخ. اینها دیگر به بنیانهای دینی ارتباط پیدا نمی‌کند اینها را همان پیروان ادیان هستند که متناسب با معرفتشان و احتیاجاتشان در آن تغییراتی می‌دهند.

زمانه: در برخی از آیات قرآن صراحتاً دستور به اِعمال برخی مجازاتهای خلاف حقوق بشر داده شده است مثل اینکه در مورد عدم تمکین زن در برابر شوهر دستور داده شده است که زن را بزنند و برخی از مفسرین سعی می‌کنند آیات را تأویل و تفسیرهای بروز می‌کنند تا این تعارض‌ها را برطرف کنند نظر شما چیست؟

محمد مجتهد شبستری: من نمی‌گویم این تفسیرها را نکنند اما من این راهها را بنیادی نمی‌بینم این راهها وقتی به جاهای حساس می‌رسد دیگر به بن‌بست می‌رسد. این نوع تفسیرها و تأویل‌ها با اصول علمی تفسیر و فهم متن نمی‌سازد. قبلاً نظر خودم را در امثال این مورد به شما گفتم، باید به صورت بنیادی از کتاب و سنت قرائت جدید بدهیم.