من چه می گویم؟ اصلاح یک انحراف*
* بازنشر فایل صوتی و متن سخنرانی مجتهد شبستری با عنوان «من چه میگویم؟ اصلاح یک انحراف» که پیشتر در همین وبسایت درج شده است، بدین وسیله در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد.
فایل صوتی فوق و متن زیر حاوی پاسخهای مجتهد شبستری به پارهای از پرسشهای جمعی از اهل نظر و بحث میباشد. این نشست اردیبهشت ۱۳۹۵ برگزار شده است.
آنچه که بنده تعقیب کرده ام از بیست سال پیش ولی کیفیت بیان آن تغییر کرده است در مراحلی، یک سخن است و آن سخن این است که من به عنوان یک مسلمان وقتی نگاه میکنم به حادثه ظهور اسلام و ظهور پیامبر اسلام و آثاری که باقی مانده است مثل قرآن، مثل رفتار و سیره پیامبر قضیه را این جور میفهمم، که آنچه که اتفاق افتاده این بوده، که پیامبری ظهور کرده و مردم را دعوت کرده به یک ایمان و از آنها خواسته که این ایمان را بپذیرند و آن ایمان به خدای یگانه و بی همتا بوده و نفی خدایان دیگر که در کلمه توحید خلاصه میشود که تفصیل آن در جای خودش است.
اما این پیامبر که دعوت به این ایمان و حذف شرک کرده و برای جا انداختن آن متحمل بسیاری از ناراحتیها و محرومیتها شده، و در عمق بخشیدن به آن ایمان و گستردن آن سعی کرده، نه در مکه و نه در دوران حکومت خود در مدینه چگونگیهای زندگی اجتماعی و سیاسی و خانوادگی آن مردم و قبیلگی آن مردم را، این را که چه کسی از چه کسی باید اطاعت کند؟، زندگیهای عمومی و اجتماعیشان را چگونه باید تنظیم کنند؟، اینکه افراد قبیله از رئیس قبیله اطاعت میکنند نه از کس دیگر، اینکه زن در داخل خانواده اطاعت کند از شوهر و رئیس خانواده شوهر است، اینکه بردهها از صاحبانشان تبعیت میکنند، اینکه کنیزها و غلامها ملک برده داران هستند، اینکه کجا باید جنگ کرد، کجا نباید جنگ کرد و بالاخره، آداب و رسومی را که با آن آداب و رسوم آنها داشتند زندگی میکردند، به هم نریخته است. کاری که او کرده این است که یک سلسله اصلاحات اخلاقی در همه آنها به قدر امکان انجام داده. مثلاً اگر قضیه اینطوری بود که زنها بر طبق سنتهای عرب از شوهر اطاعت میکردند، نگفته من نظام خانواده را عوض میکنم و شوهر باید از زن اطاعت کند، اگر فرزندان از پدر اطاعت میکردند نگفته من دارم این را به هم میزنم و باید پدران از فرزندان اطاعت کنند، اگر رسم بر این بوده که هر وقت مسئله مهم جنگی یا غیر جنگی پیش میآمده، سرکردههای قبائل در یک جایی جمع میشدند و تصمیم میگرفتند که جنگ کنند، یا صلح کنند و تصمیم گیری در آن مورد با رؤساء قبائل بوده اینها را به هم نزده است. این را که دست دزد را میبریدند به هم نزده، و قصاص کردن را به هم نزده است. در تمام اینها یک سلسله تعدیلها و تصحیحهای اخلاقی ایجاد کرده است. مثلاً گفته درست است که زن باید از شوهر اطاعت کند، اما ای شوهر تو حواست جمع باشد که باید رفتار معروف داشته باشی، ای برده تو باید اطاعت کنی، اما به صاحب برده گفته او را اذیت نکن و به برده ظلم نکن، در باب قصاص مثلاً اگر یک کس از یک قبیلهای را میکشتند آن قبیله مقتول گاهی بر اساس حس انتقام کشی میگفتند اگر یک نفر از ما را کشتید ما چند نفر از شما را میکشیم، پیامبر گفته این انتقام کشی این جوری درست نیست، اگر یک نفر از شما کشتند، حق دارید فقط یک نفر را بکشید و نه بیشتر و آن هم تازه اگر نکشید، اگر عفو کنید بهتر است، دیه بگیرید و عفو کنید. اینها را من اسمش را میگذارم تصحیحات اخلاقی یا تعدیلات اخلاقی. همینطور است مرد سالاری که یک سنت قوی عربی بوده به جای خودش باقی مانده، حاکم سالاری که معنایش این بوده که رؤسای قبائل هر چه تصمیم گرفتند، بقیه افراد قبیله میبایست تبعیت کنند به جای خودش باقی مانده و عقیده سالاری که این بود که عقیده دینی مقدم است بر خواستههای دیگر یعنی همان دین سالاری به جای خودش باقی مانده است. جامعه پیامبر قبل از آنکه او بیاید جامعه دین سالار بوده است، جامعه حجاز پیش از آنکه پیامبر بیاید به معنای امروزین کلمه اصلاً سکولار نبوده به هیچ وجه، اینطور نیست که پیامبر آمد یک جامعه سکولار را تبدیل کرد به یک جامعه دینی. در آن جامعه هم همه چیز با میزانهای دینی سنجیده میشده با منافع بتها تنظیم میشده، با منافع متولیان بتخانهها تنظیم میشده و هکذا، این یعنی دین سالاری. پیامبر اینها را تغییر نداد، بعد از پیامبر هم بازمرد سالاری بود، دین سالاری بود و حاکم سالاری بود. البته او در این در این سالاریها، یک رشته تعدیلات اخلاقی وارد کرد و گفت عادل باشید و ظلم نکنید. پس آن پیامبر رسالت خود را این طوری معنی نمیکرد که من آمدهام یک سیستم نوین زندگی اجتماعی بدهم، آمدهام یک سیستم نوین زندگی سیاسی بدهم و… اینها را جزء نبوت خودش نمیدانست. وقتی عدهای از رؤسای قبائل آمدند و بیعت کردند و با سلام و صلوات بردند گفتند آقا ما از شما هم اجازه میگیریم در کارهایمان و او شد رئیس حکومت، حکومت به معنای آن روز. اما پس از آن هم اوضاع اجتماعی آنها را به هم نریخت. قبائل حرمتشان در جای خود بود و رؤسای قبائل حرمتشان در جای خود بود، مردها حرمتشان در جای خود بود، باز زنها درجه دوم بودند باز بردهها درجه دوم بودند، همه اینها واقعاً از نظر حقوق، انسانهای درجه دوم بودند. وقتی شما به کسی بگویی تو باید تابع مولای خود باشی و هر چه او گفت همان است حتی آن کسبی را که میکنی پولت مال مولای تو است، آن آدم از نظر حقوق درجه دو است. همه اینها را پیامبر قبول کرد بر اساس آن سنتی که بود و اینها را به هم نریخت، پارهای از دستور العملها را هم مثل قوانین ارث معین کرد و یک جاهایی اصلاحاتی کرد. تمام آن احکام اجتماعی، سیاسی، جزائی، خانوادگی و غیره که در قرآن و سنت رسول وارد شده همه آنها عبارت است از یک سلسله شیوهای زندگی که مردم حجاز قبل از پیامبر هم داشتند و پیامبر هم در آنها یک تصحیحات اخلاقی ایجاد کرد.
نتیجه گیری کلی من از این پدیدارشناسیِ ظهور حضرت محمد این است که از منظر آن نبوت، این که مردم با چه شیوههائی میخواهند زندگی کنند، دستگاه سیاسی شان را چه جور میخواهند تنظیم کنند، قوانین جزائیشان را چگونه میخواهند سامان بدهند، نظام خانوادگیشان را چگونه میخواهند سامان بدهند، رابطه زن و مرد را با هم چگونه میخواهند تنظیم کنند و امثال این چیزها، کارهایی است که به خود مردم واگذار شده است. عقلایی پیدا میشوند و تنظیماتی ایجاد میکنند و اینها میشود سنت یا قانون و مردم با آن سنت یا قانون زندگی میکنند. فتوحات هم که پس از پیامبر شروع شد، سپاه مسلمانان هرکجا میرفت (کاری ندارم به این که به دنبال این فتوحات رفتن اصلاً مسئله درستی بود یا نبود، فعلاً نمیخواهم آنرا تعقیب کنم) همین طور میشد، یعنی مسلمانان فاتح اهالی هر سرزمین را با سنتهای خودشان به حال خودشان میگذاشتند و به هم نریختند ساختارهای اجتماعی و آداب و رسوم آنها را. این موضوع حقیقتی است که این اواخر بعضی از کسانی که در سیستم حقوقی اسلام مطالعه کردهاند اینها را آوردهاند و در تحقیقات خودشان. فاتحان میگفتند شما زندگی خودتان را بکنید و به ما جزیه بدهید. نمیگفتند که خدا یک سلسله سیستمهای زندگی معین کرده و از آسمان فرستاده و موظف کرده همه انسانها را که با این سیستمها زندگی کنند. چنین مطالباتی نمیکردند و چنین سخنان نامعقول نمیگفتند.
اما متأسفانه در طول تاریخ، به تدریج یک انحراف بزرگ اتفاق افتاد که بر شیوه تلقی فقها مبتنی بود. این انحراف اینگونه شروع شد که آن سنتها و روشهای زندگی، آداب و رسوم که از قبل در میان اعراب بوده و در قرآن و سنت رسول هم پذیرفته شده بود، از سوی آن آقایان یک سلسله احکام الهی ابدی که از طرف خدا معین شده است و همه باید از آن تبعیت کنند و همه به آن مکلف هستند، اعلام شد. این تلقی که تدریجا در فرهنگ دینی مسلمانان جا افتاد به نظر من یک انحراف بزرگ بسیار پر ضایعه است که در اسلام اتفاق افتاده است. من هر جا میگویم «اسلام تاریخی» منظورم همین تلقی پر ضایعه است، اینکه کسی بگوید آن شیوههای زندگی عربی همه احکامی است که از طرف خدا معین شده یا امضاء شده برای همه بشریت، برای همه عصرها، برای همه جامعهها، این را من یک انحراف میدانم و آن را نمیپذیرم. مطالعات من به من میگوید آن چیزی که پیامبر به آن دعوت کرده ایمان به خداوند یکتا و بیهمتا است و هر کردار و رفتاری که از لوازم آن ایمان است با تمام مقتضیات آن و تغییراتی که در انسان ایجاد میکند، تغییراتی که در تصورات و تصدیقات انسان از جهان و انسان ایجاد میکند و یک سلسله تعدیلات و اصلاحات و تهذیبهای اخلاقی که به دنبال آن میآید، یعنی همان که در آن حدیث شریف آمده است، که پیامبر فرمود « إنما بعثتلأتمم مکارم الأخلاق»[۱] که در این مکارم اخلاق عدالت به طور کلی یک مفهوم اخلاقی بسیار بزرگی است.
من یکی از مشکلات فعلی مسلمانان امروز را در این میبینم که فکر میکنند این چارچوبهای سیاسی و اجتماعی، نظامها و عادات و رسوم که در طول این چهارده قرن در کتابهای فقهی به عنوان احکام ابدی الهی معرفی شده، در حالی که در اصل شیوههای عربی بوده، دستور العملهای دائمی ابدی خداوند است و نباید هیچ وقت از آنها تخلف کرد و مجاز نیستند که طرحهای نو دراندازند و در عصر حاضر شیوههای زیستن خود را خودشان معین کنند. ما باید بدانیم مسلمانی ما با این قائم نیست که ارثت را چطوری تقسیم کنی، یا قانون جزایت چه باشد، یا سیستم اقتصادی و سیاسیات چه گونه باشد. مسلمانی با اینها قائم نیست، مسلمانی قائم است با ایمان به خداوند یکتا و بی همتا و هر گونه کردار و رفتاری که از مقتضیات این ایمان است. در عصر حاضر با تحولاتی که در دنیا ایجاد شده با وضعیتی که علم بوجود آورده با وضعیتی که صنعت بوجود آورده، با وضعیتی که عقلانیتهای گوناگون بوجود آورده مسلمانانِ امروز، متناسب با وضعیتی که در آن وضعیت قرار دارند که هر کشوری و هر جماعتی در یک وضعیت فرهنگی و سیاسی، طبیعی و جغرافیایی ویژه ای قرار دارد، باید ببینند بهترین سبک تنظیم عقلانی و عادلانه زندگی برای آنها چیست و آن را انتخاب کنند.
آنها باید چشمان خود را باز کنند و ببینند شیوههای بهتر برای زیستن انسانی در دنیای امروز چه گونه است و آن را انتخاب کنند، در حکومت، در نظام خانواده، در حقوق جزاء، در اقتصاد و خیلی قلمروهای دیگر. اما متأسفانه عموم مردم مسلمان که متوجه این مشکلها نیستند، علما و فقها هم که زمام امور دینی و فرهنگی مردم را در دست گرفته اند اینها هم که ماشاالله اوضاعشان اجازه نمیدهد به این مشکلات فکر کنند. چون به محض آنکه بخواهند حرف جدید بزنند همه از دورشان پراکنده میشوند و مریدها میروند، مرید همیشه آرامش میخواهد و به محض آنکه به مرید بگویی فلان عقیده و رفتاری که تا به حال داشتی را باید بگذاری کنار، او میگوید آقا شما اشتباه میکنی و من کنار نمیگذارم. چون او وحشت پیدا میکند، شما به این مسائل روانی توجه بفرمایید. اگر فقیه هم بگوید من میخواهم تغییر دهم مرید و مقلد نمیگذارد که او تغییر دهد. به قول دکتر داریوش شایگان «مریدان اجازه اصلاح نمیدهند». شما داستان مولانا را خوانده اید، چه کسانی شمس را فراری دادند؟ مریدهای مولانا، چرا برای اینکه وقتی میدیدند این آقا دارد در دامن شمس میافتد و حرفهای دیگری میزند، آن چیزی که یک عمر آنرا ساخته اند و به آن آویزان شدهاند و این آقا را گذاشته اند آن وسط و به او پناه آوردهاند، همه آنها دارد از بین میرود و آنها تنها می مانند. پدر شمس را درآوردند و او را فراریش دادند، همان مریدان.
این وضعی است که علمای اسلام دچار آن شده اند، عدهای اینها را احاطه کرده اند، یک عده مقلد، یک عده مرید و یک بساطی درست شده که به هم ریختن این بساط هم برای آنها مضر است و هم برای این مریدها مضر است، برای خاطر اینکه تنها میمانند و پناهگاهی که برای خودشان درست کرده اند از دست میرود، آن وقت باید بیایند تازه تعیین کنند که چگونه باید زندگی کنند و رویاروی شدن با این سؤال وحشت آور است. به قول اریک فروم در کتاب «گریز از آزادی»، آزادی وحشتناک است. آدم گریز میکند از آن. اما در هر حال ما مسلمانان باید با این آزادی مواجه شویم، جسورانه و هیچ راهی جز این نداریم. ما باید از این پناهگاههای امن که برای خودمان درست کردیم و سرمان را در آن کرده ایم و فکر میکنیم هیچ مشکلی نداریم، بیرون بیاییم با وحشتناکی این آزادیها رویاروی شویم و چشمهایمان را باز کنیم و ببینیم در دنیای امروز، انسانها مشکلاتشان را چگونه حل میکنند و ما هم همانطور حل کنیم. مثلا اگر مشکلات حکومتی با حقوق بشر حل میشود که یک استراتژی است در دنیای امروز (نه حقوق طبیعی به معنای گذشته که دیگر دوره آن تمام شده است) آن را بپذیریم. انسانهای متفکر در عصر حاضر به این نتیجه رسیده اند که باید به تک تک انسانها بدون اینکه بپرسی دینت چیست، بدون اینکه بپرسی از چه نژادی هستی، بدون اینکه بپرسی سیاهی یا سفیدی، پسر کی هستی، مال کدام کشور هستی، تابع کدام دین هستی به مثابه انسان به ما هو انسان باید حقوقی قائل شد (نه اینکه از ذات او حقوقی بیرون می آید، این نیست معنای حقوق بشر در عصر فعلی)، و قوانینی وضع کرد تضمین کننده آن حقوق باشد، خیلی مشخص به طوری که هرجا دیدی به حریم انسانی تجاوز می شود بگویی آقا، خانم به موجب این قانون تو حق نداری این کار را بکنی تا این شفافیت در کار نباشد و هر انسانی به عنوان یک انسان حرمت نداشته باشد اینکه بیایی کلی بافی کنی یا بگویی اگر فلان کس حاکم شد چون آدم بسیار اخلاقی است ظلم نمیکند، استبداد به خرج نمیدهد اینها همه خیالات است که آدم میکند، ظلم میکند و از دیگران هم بدتر ظلم میکند. اگر عقلای جهان پذیرفتهاند که در عصر حاضر حکومت دموکراتیک کم ضایعه ترین شیوه حکومت است آن را بپذیریم و بیهوده و جاهلانه نگوییم خلاف اسلام است.
دوستان عزیز من معتقد هستم مسلمانها هرکجا که هستند با سنتهای گوناگون زندگی میکنند، یک سنت سنتهای قومی و ملی آنها است، سنت دیگر سنتی است که از دین آنها مانده است، سنت در اینجا به معنای آنتروپولوژیک میگویم، یعنی آن آداب و رسوم ، فرهنگ، ارتباطات که با آنها زندگی کرده اند درگذشته. مسئله سوم هم مواجهه با مدرنیته است در این دنیای جدید که شیوه های جدید زندگی پیدا شده است. مثلا ما مسلمانان ایرانی در درجه اول یک سنت ایرانیت داریم، این سنت ایرانی بودن یک امر از پیش داده شده است و انتخاب ما نیست من و شما و هیچ کدام، ایرانی بودن را انتخاب نکرده ایم، این یک وضعیت از پیش داده شده است. یک واقعیت است که ما ایرانی هستیم، نه اینکه خودمان را ایرانی مینامیم یا ایرانی میدانیم، این نیست معنای ایرانی بودن. همان طور که من پسر چه کسی هستم یک واقعیت است و آن را من انتخاب نمیکنم، اینطور نیست که من خودم را پسر کسی مینامم، بلکه بلکه یک واقعیت است که پسر فلا کس هستم، همانطور ایرانی بودن هم یک واقعیت است.
ایرانی بودن چه به معنای ملیت باشد و چه به معنای اشتراک در یک حافظه فرهنگی (چنانکه بعضی از محققان می گویند) واقعیتی از پیش داده شده است. هیچ کس آنرا انتخاب نمیکند و نمیتواند انتخاب کند. ما مسلمانان ایرانی در درجه اول باید به لوازم ایرانیت ملتزم شویم و آن را سامان دهیم که واقعیتی است طبیعی و داده شده از پیش. زیستن ایرانی عبارت است از زیستن اجتماعی ما ایرانیها. این زیستن اجتماعی نظام سیاسی لازم دارد، نظام خانواده لازم دارد، قوانین لازم دارد که چگونه بزییم به عنوان زیست ایرانی و این اولین مسئله است که ما باید تکلیفش را معین کنیم. اگر ما تکلیف این مسئله را مشخص کردیم و در داخل یک زیست ایرانی قرار گرفتیم و این زیست ایرانی را با مکانیزمها و ساختارهای سیاسیاش، اجتماعیاش، اقتصادیاش و … و تکلیفش را معین کردیم (و این میسر نمیشود مگر با التزام به لوازم سنن ایرانی و با استفاده از شیوههای جدید زیستن که در دنیای امروز بشر آنها را کشف کرده در اقتصاد و در نظام اجتماعی، در حقوق، در قانون، در شیوههای حکومت و امور مهم دیگر). ما باید از این خواب کنونیمان بیدار شویم و بدانیم که باید با جرأت با دنیای جدید مواجه شویم، به فکر ساختن این ایرانیت در شکلها و تجلیات گوناگون آن باشیم، اینجا است که فرهنگ ایرانیت و حقوق بشر و دموکراسی وارد محاسبات جدی ما میشود، اینجا است که این پرسشها بر میآیند اگر بخواهم در این جامعه ستم نباشد، عدالت اجتماعی حاکم شود چه مکانیزمهایی را باید جا بیندازیم. اگر بخواهیم استبداد سیاسی و یا دینی نباشد چه ساختاری باید به وجود آوریم، اگر بخواهم زنها در خانواده مظلوم نشوند نظام خانواده را چگونه باید تنظیم کنیم، آیا باید باز هم مثل گذشته بگوییم مرد رئیس و زن تابع؟ باز هم همین حرفها را بزنیم! یا شیوههای بهتری برای زندگی هست؟ قانون جزاء را باید چکار بکنیم، سیاست جزائیمان را چکار باید بکنیم؟ اینجاها است که حقوق بشر و حکومت دموکراتیک و عدالت اجتماعی و مانند اینها وارد محاسبات جدی ما میشود، به عنوان نظام بخشی به زندگی انسان ایرانی و نه به عنوان مسلمان ایرانی. لطفاً گوشهایتان را باز کنید، باز تأکید میکنم این محاسبات به عنوان مسلمان بودن انجام نمیگیرد، به عنوان ممکن ساختن زیستن ایرانی انجام میگیرد (نباید اینجا گفت که آخر در قرآن در باره این مسائل فلان حکم آمده، چون قبلا گفتم که مفروض این است که آن حکمها حکمهای الهی ابدی نیست و سنتهای عربی بوده که در قرآن حضور دارد و پیامبر هم آنها را قبول کرده و چنانکه بارها گفته و نوشته ام هیچ دلیل قابل قبولی اعلام نشده که به ما بگوید همیشه باید با آن سنتهای عربی زندگی کنید).
وقتی این تنظیمات انجام شد، آن وقت نوبت این میرسد که من ایرانی میخواهم ایمان برای خودم انتخاب کنم (چون ایمان ضرورتا باید بر اساس انتخاب تحقق پیدا کند و ایمان تقلیدی غیر ممکن و مردود است). من چه ایمانی را انتخاب کنم؟ ایمانی را که محمد پیشنهاد کرده؟ ایمانی را که عیسی پیشنهاد کرده، ایمانی را که موسی پیشنهاد کرده؟ ایمانی را که در بودیسم هست؟ ایمانی را که در هندوئیسم هست؟ کدام ایمان را؟ ما باید جرأت انتخاب ایمان داشته باشیم. این از تنبلی ما است که میگوییم پدرهای ما این طوری عقیده داشتند و ما هم همان عقیده را داریم، این تنبلی است، تا ما مسلمانها در این کانال تنبلی داریم زندگی میکنیم همین است اوضاع ما، داعش که سهل است بدتر از داعش پیدا خواهد شد.
در این مرحله، نوبت انتخاب ایمان و ملتزم شدن به لوازم آن میرسد و در اینجا است که برای انتخاب ایمان به میراث و سنت دینی مراجعه میکنیم مراجعهای انتقادی و انتخابی. در این مرحله ایمان و مسلمانی مان را خودمان معنا میکنیم و از گذشتگان تقلید نمیکنیم. البته این نقطه مقابل آن تفکری است که میگفت و میگوید ما پدرانمان را بر این عقیده یافتیم و به دنبال آنها میرویم. یک از مطالبی که پیامبر اسلام مکرراً روی آن تأکید میکرد این بود که بیایید این ایمان را که من به شما عرضه میکنم انتخاب کنید و بپذیرید. اعتقادات تقلیدی و موروثی پیشین خود را کنار بگذارید. مخاطبان میگفتند آقا گرفتاری برای ما درست نکنید، ما در داخل یک سنت تاریخی دینی زندگی کرده ایم و آن سنت دینی بت پرستی است. چگونه شما به ما میگوئید اینها را بگذارید کنار؟! پیامبر میفرمود آری میگویم همه آنها را بگذارید کنار.
امروز هم یک منادی باید به مسلمانها بگوید همۀ اعتقادات تقلیدیتان را بگذارید کنار، این بتهایی که تراشیده اید بگذارید کنار، این زندانهایی که برای خودتان درست کردهاید بگذارید کنار، البته عدهای دادشان در میآید از این سخنان، ولی باید به آن عده بگوییم آقا شما چرا آمده اید یقه من را که دو کلمه حرف جدید میزند میگیرید. شما با داعشها چکار کردید؟ شما با القاعدهها چکارکردید؟ کدام اعمال داعش را نفی کردید؟! کدام اعمال القاعده را نفی کردید؟! مگر همانها در فتواها و در کتابهای فقهی موجود نیست؟
به نظر میرسد همه مسلمانان جهان محاسبات خودشان را آنطور که گفتم باید تنظیم کنند. مسلمانان مصری هم باید همین کارها را بکند، آنها باید نخست مصری زندگی کردن را تنظیم کنند، فکر کنند که موجودیت مصری بودن را که یک وضعیت از پیش داده شده است، چه جور باید تنظیم بکند. سوری باید این کار را بکند، اندونزیایی هم و … هر جا یک مجتمع مسلمان هست اول باید موجودیت از پیش داده غیر ثابل تغییر خودش را با عنوان ملت یا حافظه فرهنگی مشترک تنظیم کنند. این حافظه فرهنگی مشترک یا ملیت را شما در هر کجا پیدا نمیکنید، مثلا این دولتهای مصنوعی ساخته شده در خلیج فارس و اطراف خلیج فارس ندارند چنین حافظه فرهنگی ملیت و ملی را، اینها ساخته شده اند، در تمام جهان اسلام شما اگر جستجو کنید شاید به تعداد انگشتان دست، سرزمینهایی را پیدا کنید که ساکنین آنها از یک چنین حافظه فرهنگی یا ملیت مثل آن چیزی که ما ایرانیها داریم بهرمند باشند و این سرمایه بسیار عظیمی است که ما داریم، البته این سخنان که گفتم به کلی غیر از آن سخنی است که آقایان فقهاء میگویند، و کاملاً غیر از این است که کسی بخواهد در چارچوبهای سنتی نواندیشی کند، و من این تعبیرات را برای خودم نمیپسندم و خود را نواندیش و یا روشنفکر دینی نمینامم. سخنانی که گفتم در چارچوب حفظ چهار منبع حجت در نزد فقهاء و امثال آن مبانی قابل گنجاندن نیست و من اصلاً از آن مبانی و بر اساس آن مبانی سخن نمیگویم.
[۱] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۶۸، ص ۳۸۲، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳؛ بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، ج ۱۰، ص ۳۲۳، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ سوم، ۱۴۲۴ق.