نام خدا و یاد خدا – بخش اول*
موضوع سخن من نام خدا و یاد خداست. شب قدر خود مناسبت خوبی است برای سخنگفتن دربارۀ نام خدا و یاد خدا، ولی انگیزۀ من برای سخنگفتن در این موضوع بیش از این است. تنها به مناسبت شب قدر نیست که در این باره سخن میگویم، بلکه یک ضرورت احساس میکنم. در جامعههای دینی، نام خدا و یاد خدا میتواند هم وسیلۀ تعالی و رهایی برای افراد آن جامعه باشد و هم میتواند مایۀ ازخودبیگانگی برای افراد جامعه و مایۀ استفادۀ ابزاری برای عدهای بشود. بنابراین بسیار مناسب است در چنین فرصتی دربارۀ این نام صحبت کنیم. تا آنجا که میتوانیم این مطلب را بکاویم که ما از این نام (خدا) واقعاً چه میتوانیم بفهمیم و چه باید بفهمیم که نه مایۀ ازخودبیگانگی انسان از خودش شود ــ آنطور که عدهای از فلاسفه گفتهاند ــ نه این نام وسیلۀ استفادۀ ابزاری حکومتها گردد. یا اینکه این خطرها را به حداقل برسانیم.
بسیاری از اندیشمندان که در تاریخ ادیان مطالعه کردهاند به این دوسویهبودن نام خدا توجه کردهاند بهخصوص در دهههای اخیر تحقیقات زیادی در این باره شده که چگونه ممکن است تعلّق به این نام و تأثّر از این نام و سروکارداشتن با این نام حتی حالت بیمارگونه به خود بگیرد و مایۀ بیماری روانی عدهای شود. در پارهای از تحقیقات روانشناسی دین، از تعبیر «مسمومیت» استفاده شده است؛[۱] مسمومیت روان انسان با خدا براثر درک غلط از این نام و براثر مفهوم نادرستی که انسانها ممکن است از آن داشته باشند. ممکن است نسبتی با آن صاحبِ نام برقرار شود که موجودیت و هویت انسان به خطر بیفتد. این واقعیتها برای من انگیزۀ مهمی به وجود میآورد تا در این باره صحبت کنم. مدتی است به این نتیجه رسیدهام واین جور فکر میکنم که در جامعه و فرهنگ آشفتۀ فعلی ما این نام را باید تطهیر کرد و آن را به مفهوم صحیحش بازگرداند.
خدا یک نام است؛ شاید هیچ نامی در عالم به شهرت نام خدا نبوده و هیچ نام دیگری اینقدر بر زبانهای انسانها رانده نشده است. البته این نام (نام خدا) در جامعههایی مطرح بوده و هست که خداپرستاند و خداپرست بودهاند. این جامعهها بر دو دسته هستند. بخشی از این جامعهها که در آنها ادیان یکتاپرستانه هست و نام خدا در آنجاها یک نام آشنا و الهامبخش است جامعههایی هستند که در قرون اخیر سکولار شدهاند، البته میان جامعۀ سکولار و دولت سکولار فرق هست. جامعۀ سکولار جامعهای است که در آنجا مفاهیم و ارزشهای تعیینکننده، برای زندگی عمومی و توافقات اجتماعی، ارزشهای دینی نیست و ارزشهای دینی به حوزۀ زندگیهای خصوصی رانده شده است به این جامعهها گفته میشود جامعههای سکولار. در جامعههای سکولار مثل کشورهای اروپایی کلیسا هست، جریانهای دینی هست، جمعیتهای دینی هست و گاهی خیلی هم قدرت دارند بنابراین نام خدا زنده است، اما نه بهطور عمومی و بهعنوان منشأ و مبدأ ارزشهای توافقی برای سیاست و حکومت و در صحنۀ زندگی اجتماعی. اینها یک دسته از جوامع هستند، اما دستهای دیگر ازجوامع هم هستند که سکولار نشدهاند، مثل جامعههای اسلامی. در جوامع مسلمان و هر جامعۀ دیگری که مثل جوامع مسلمان باشد نام خدا هم در صحنۀ زندگی اجتماعی و سیاسی مطرح است و هم در پیوند و ارتباطات انسانها با یکدیگر در زندگی شخصی افراد. بهصورت عمومی همۀ فضا پر از خداست به یک معنا، اینکه میگویم پُر از خداست یعنی پُر از نام خداست، یعنی شما هرجا بروید میبینید به نوعی و به بهانهای از خدا نامی به میان میآید. جامعههای اسلامی معمولاً اینطورند. در این میان، جامعۀ فعلی ما از این نظر شاید در میان جامعههای اسلامی در رتبۀ اول قرار دارد؛ یعنی بیش از همۀ جوامع مسلمان دیگر از این نام در جامعۀ ما استفاده میشود. در فرصتهای مختلف، در خطبهها، در سخنرانیها، در اوایل کتابها، در اوایل مقالات، در کوچه و خیابان و مسجد و تلویزیون و رادیو، حتی در اول خبرگوییها. این واقعیتی است تقریباً منحصربهفرد به این شکل. همهجا پُر از این نام است. نکتهای خدمتتان عرض کنم که تا حدود زیادی نشان میدهد بار معنایی و مفهومی این نام در جامعۀ کنونی ما تا چه اندازه سنگین است. شما کمتر کتابی میبینید در جامعۀ ما به چاپ برسد که در اول آن کتاب «بسم الله الرحمن الرحیم» یا «به نام خدا» و یا «به نام آن که جان را فکرت آموخت» و امثال اینها چاپ نشده باشد، حتی کتابهای علمی. اما در کشورهای غربی، تقریباً کتابی پیدا نمیکنید که در اول آن چنین چیزهایی نوشته شده باشد، حتی کتابهای الهیات و کتابهایی که دربارۀ دین نوشته شده است. من خیلی کتاب الهیاتی و دینی مطالعه کردهام به زبان خارجی (آلمانی)، اما یک کتاب ندیدم که در اولش نوشته شده باشد «به نام خدا». البته غالباً آدمهای مؤمن آنها را مینویسند نه آدمهای غیر مؤمن، درحالیکه در داخل این کتابها شاید صدها بار نام خدا به کار برده شده است. سخنرانیها را هم با نام خدا شروع نمیکنند و معمولاً با این جمله شروع میکنند که «خانمها و آقایان محترم». امثال من هم که میرویم آن طرفها و به زبان خودشان سخنرانی میکنیم اگر در اول میگوییم به نام خدا، مستمعان قدری تکان میخورند و چهبسا برداشت خشونت هم از آن میکنند در ذهن خودشان! میگویند اینها هم که نواندیش هستند بالاخره از این کارها دست برنمیدارند. این برداشتها را گاهی در چهرهشان دیدهام. این یک نمونه بود که خدمتتان عرض کردم تا ببینید تفاوت میان ما و جوامع سکولار چقدر است. خُب حالا که این نام در جامعۀ ما همهجا سایه افکنده است، ما باید در این مسأله تأمل کنیم که از این نام، که دائماً تلقین میشود به ما به شکلهای مختلف مستقیم یا غیر مستقیم، چه میفهمیم و چه باید بفهمیم. این تلقینات اثر فراوان دارد این تلقینات ما را زیر بار مفهومی این نام قرار میدهد، این یک واقعیت علمی مسلّم است. برای تأمین سلامت روانی و اعتقادی ما، بررسی این موضوع ضرورت دارد باید سعی کنیم معنایی صحیح و مفید از این نام بفهمیم، اما متأسفانه کمتر کسی به این موضوع فکر میکند. بسیاری از افراد فکر میکنند به خدا عقیده دارند. اما اگر از آنها بپرسید دقیقاً چه میگویی و چه میفهمی از این نام، پاسخی به انسان میدهد که اگر دو تا سؤال دربارۀ آن پاسخ کنید و بخواهد جواب دهد، دچار تناقض و ابهام خواهد شد. قبلاً توضیح مختصری دربارۀ نام بدهم.
بهطور کلی ما با نامهای موجودات با آنها آشنا میشویم. اگر چیزی برای ما نام مشخصی نداشته باشد، نمیتوانیم با آن نسبتی برقرار کنیم آنچه هیچ نامی ندارد برای ما مجهول مطلق است. ما نمیتوانیم با مجهول مطلق رابطه برقرار کنیم. از طریق نام هست که ما با هر موجودی رابطه برقرار میکنیم و از آن درکی پیدا میکنیم. نامها به صاحبِ نامها دلالت میکنند و ما را آشنا میکنند با این صاحبِ نامها. در عالم ما انسانها، مسمّاها یعنی صاحبِ نامها موجودات و اشیاء و چیزها هستند. هر نامی به موجودی و شیئی و چیزی دلالت میکند. حالا آن موجود یا شیء و چیز ممکن است امر مادی و خارجی باشد و ممکن است امر معنوی که در درون ما هست باشد. این نامها دو دسته هستند یا اسم عاماند و یا اسم خاص. مثلاً ما میگوییم سنگ، چوب، درخت، انسان، اینها نام هستند ما مثلاً سنگ را با این نام میشناسیم، یعنی درواقع ما با این نامْ سنگ را سنگ میکنیم و میشناسیم. (اگر بخواهیم با دقت فلسفی بیشتر حرف بزنیم) این نامها نام عام است به این معنی عام است که ممکن است ده تا چوب وجود داشته باشد، صد تا چوب وجود داشته باشد به همۀ آنها میگوییم چوب. و گاهی نام خاص است. نام یک موجود معیّن است. مثلاً فرض کنید برادری دارم اسمش حسن است و شما برادری دارید اسمش حسین است. این حسن و یا حسین اسم عام نیست، اسم آن آقایی است که برادر من است یا اسم آن آقایی است که برادر شماست. وقتی این نامها را میگوییم، فقط به او اشاره میکند و به او دلالت میکند. حالا اگر یک شخص دیگری هم اسم برادر او حسن یا حسین باشد، آن نامها هم فقط بر آن شخصهای معیّن دلالت میکند و نه بر کس دیگر. این قبیل نامها را میگوییم نام خاص. مثلاً تهران، اصفهان، مکه اینها نامهای شهرها هستند، اما نامهای خاص هستند و فقط دلالت میکنند به موجودی معیّن که مثلاً این تهران است که ما در آن زندگی میکنیم. حالا وقتی مؤمنان میگویند خدا و این نام را بر زبان میآورند این نام بر چه دلالت میکند؟ آیا این نامْ نام خاص است یا نام عام است. خُب معلوم است که در نظر یکتاپرستان این نامْ نام خاص است. یعنی هرکسی میگوید خدا منظورش از این خدا صاحبِ نامی است بهخصوص. حالا آیا ما وقتی میگوییم خدا و به آن صاحبِ نام اشاره میکنیم، آن خدا موجودی است از موجودات و در کنار موجودات، همانطور که در سایر صاحبِ نامها همینطور است و هرکدام از آنها موجودی هستند در کنار موجودات دیگر؟ مثلاً یک درخت موجودی است در کنار درختی دیگر و هر انسانی موجودی است در کنار موجودات دیگر، آیا خدا هم موجودی است در کنار موجودات؟ یعنی ما آسمان داریم، زمین داریم، کوه داریم، دریا داریم، انسان داریم، کهکشان داریم که اینها همه موجوداتاند و موجود دیگری هم داریم به نام خدا منتها خیلی بزرگتر و خیلی قویتر؟ دارای قدرت مطلق، علم مطلق، حیات مطلق، اما موجودی غیر از آسمان، غیر از کهکشان، غیر از این، غیر از آن، منتها در مقیاس خیلی وسیعتر؟ آیا پیشوایان دینی ما خدا را اینگونه معرفی کردهاند؟ هیچ فکر کردهایم در این زمینه؟
پیشوایان دینی اسلام گفتهاند این تصورات دربارۀ خدا باطل است و خدا موجودی در کنار موجودات نیست و هیچکس نمیتواند دقیقاً معیّن کند خدا چیست و کیست، چون نمیتوان خدا را توصیف کرد. در باب خداشناسی، این مسأله خیلی مهم است که نمیتوان خدا را توصیف کرد و نمیتوان گفت خدا این صفت را دارد، آن صفت را دارد، صفت سوم را دارد، صفت چهارم را دارد، صفت پنجم را دارد، مثل موجودات دیگر که ما میتوانیم آنها را توصیف کنیم و صفات آنها را برشمریم. من میتوانم بگویم این میز که هماکنون پشت آن نشستهام و سخن میگویم مثلاً چهار متر طول دارد. این یک صفت، صفت دوم آن این است پنجاه یا شصت کیلو وزن دارد، این هم یک صفت دیگر، صفت هندسی این میز هم این است که مستطیل است. اما دربارۀ خدا نمیتوان اینگونه حرف زد، نمیشود گفت خدا عالم است و قادر به این معنا که خدا چیزی است و عالم و قادربودن او چیز دیگر و صفات وی. چون همیشه صفت و موصوف دو چیزند (چنانکه از مولای موحدان حضرت علی(ع) نقل خواهم کرد) شما وقتی موجودی را با صفتی متصف میکنید، آن موصوف غیر از آن صفت است و به همین جهت ممکن است بهجای آن صفت، صفت دیگر داشته باشد. مثلاً همین میز که حالا رنگش قهوهای است ممکن است به آن یک رنگ دیگر بزنند و رنگ آن مثلاً آبی شود و این نشان میدهد که میز غیر از رنگش است. ممکن است مقداری به وزن این میز اضافه کنند، ممکن است شکل هندسی آن را تغییر دهند. هروقت میگوییم فلان موجود فلان صفت را دارد، معنای این سخن این است که موصوف و صفت دو چیزند. وقتی نتوان خدا را توصیف کرد، دیگر خدا را موجودی در کنار موجودات دیگر نمیتوان دانست، چون نمیتوان تصور کرد که او صفت ندارد ولی موجودی در کنار موجودات دیگر است. گرفتاریهای اعتقادی – روانی انسان مؤمن از آنجا شروع میشود که خدا را موجودی در کنار موجودات دیگر به حساب میآورد. این تصور نادرست اصل و اساس انسانوارانگاری خدا از سوی مؤمنان است که آنان را به انواع مشکلات فلسفی و حتی بیماریهای روانی مبتلا میسازد. با این تصور نادرست، ما انسانها صفات خودمان را بار آن خدا میکنیم و یکدفعه چشممان را باز میکنیم و میبینیم آن خدا هم مثل ما غضب میکند، انتقام میکشد، مثل ما خودی دارد، غیر خودی دارد و هکذا. فکر میکنیم او بهصورت یک فاعل بیرونی در جهان و یا در زندگی ما دخالت میکند و چنین و چنان میکند، ما را خوشبخت یا بدبخت میسازد و چون زندگی ما همواره بهصورت تراژیک باقی میماند در برابر آن خدا حالت دوستی و نفرت توأمان پیدا میکنیم، با چنان خدایی چگونه سر کنیم.؟ اینجاست که عاقبت بیمارگونه میشویم و عقیده به خدا، که قرار بود مایۀ نجات ما شود، مایۀ درماندگی و رنج و پوسیدگی ما میشود.
پیشوایان دینی ما گفتهاند در مورد خدا نامها مطرح است نه صفتها. اسماء حُسنیٰ مطرح است نه صفات. این دو با هم فرق دارند. متکلمان عوام از صفات خدا حرف زدهاند اما متکلمانِ بادقت و عقلگرا اگر هم از صفات خدا حرف زدهاند، گفتهاند عین ذات اوست و وقتی گفتند عین ذات اوست یعنی نمیشود خدا را توصیف واقعی کرد. اما آن خداشناسان که معرفت بالاتری نصیبشان شده گفتهاند خدا نامهای زیبا (اسماء حسنیٰ) دارد و نه صفات. عالم، قادر، حی و مانند اینها نامهای خداست و نه صفات وی. از امام علی(ع)، که امشب به یاد او هستیم، در اولین خطبۀ نهجالبلاغه چنین نقل شده است. «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَهِ کلِّ صِفَهٍ آنها غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَهِ کلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَهِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ». من فکر میکنم، در سخنان پیشوایان دینی ما، این بلیغترین توصیف از توحید است. ترجمۀ ابتدایی آن چنین است: دین با خداشناسی آغاز میشود. کمال خداشناسی با تصدیق خدا حاصل میگردد. تصدیق کامل خدا عبارت است از توحید خدا. توحید کامل این است که رابطۀ خود را با خدا خالص گردانی. کمال اخلاص با خدا این است که هر صفتی را از او نفی کنی، چون هر صفتی شهادت میدهد که آن غیر از موصوف است (دوگانگی در میان است). پس هرکس خدا را توصیف کند (بگوید خدا چنین است یا چنان است)، خدا را قرین صفاتش یا قرین خود (توصیفکننده) ساخته و هرکس برای خدا قرین بسازد او را دوگانه کرده است، در کنار او یک موجود دیگر قرار داده است و هرکس چنین کند برای خدا اجزا قائل شده است (که در پارهای از آن اجزا خدا با آن موجود دیگر شریک است و در پارهای دیگر از آن متمایز است) و آن کس که چنین میکند (درواقع) جاهل به خداست. اصلاً از او خبر ندارد و دربارۀ یک چیز دیگر حرف میزند و خیال میکند دربارۀ خدا حرف میزند. و آن کس که جاهل باشد به خدا (و دربارۀ او سخن گوید) درواقع خدا را مورد اشاره قرار داده است (چیزی در ذهن خود درست کرده و به آن اشاره میکند) و آن کس که به خدا اشاره کند (درواقع) او را محدود و متناهی ساخته است و چنین کسی خدا را تعددبردار فرض نموده است (چون آنچه محدود و متناهی است میتواند متعدد باشد).
اگر دقت کنیم، خواهیم فهمید که بسیاری از ما اینطور هستیم. در ذهنمان خدایی هست که اوصاف دارد و نهایتاً قابل اشاره و تعددبردار است. آدم به این انحراف توجه پیدا نمیکند مگر اینکه در موارد خاصی برای خودش فراغتی ایجاد کند و بنشیند فکر کند آن خدایی که من دارم دربارهاش حرف میزنم و او را عبادت میکنم واقعاً چه تصوری از او دارم؟ یک مقدار تأمل کند و درون خودش را بکاود. اگر چنین کند، خواهد دید خدا در ذهن او هم اوصاف دارد و هم قابل اشاره و تعددبردار است. اما چنانچه شنیدید امیرالمؤمنین میگوید کسی که چنین فکر کند، به خدا جاهل است و از او آگاه نیست. ممکن است بپرسید پس تعبیرات العلیم، القدیر، الحی، القیوم، المتعال، الجبار در قرآن کریم چه معنا دارد؟ پاسخ این است که اینها اسماء خداست نه صفات خدا. اینها اسم هستند از نظر قرآن کریم. ما با گفتن نام العلیم خدا را یاد میکنیم و به او توجه میکنیم و هکذا. ما از طریق این نامها آن صاحبِ نام را به خاطر میآوریم و به او میاندیشیم چون او «کل الکمال» است و این نامها نمونههایی را نشان میدهند و مشت نمونۀ خروار است. ما با تصور نمونههای کمال میتوانیم به تصور کمال مطلق نزدیک شویم. علم و حیات و قدرت و مانند اینها کمالات هستند. تنها از طریق این مفهومهاست که میتوانیم به سوی خدا روزنهای باز کنیم.
در اینجا مطلبی را از یکی از محققان برجسته در علم کلام اسلامی برایتان نقل میکنم. این شخص دانشمندی است به نام ولفسون. کتابی از ایشان به فارسی ترجمه شده بهوسیلۀ مرحوم آقای احمد آرام به نام فلسفۀ علم کلام. این دانشمند قبل از نوشتن این کتاب، در کتاب دیگری رابطۀ الهیات و فلسفه در یهودیت و مسیحیت را بررسی کرده و بعداً در همین کتاب، که نام بردم، به فلسفۀ علم کلام اسلامی پرداخته است. ولفسون وقتی دربارۀ موضوع صفات خدا، که در کتابهای متکلمان مسلمان آمده، بحث میکند و به تاریخ آن میپردازد به یک نکتۀ بسیار جالب اشاره میکند. او مینویسد در قرآن هیچ توصیفی از خدا به عمل نیامده است. اصطلاح صفت از فعل وصف به معنای توصیفکردن و بیانکردن میآید که سیزده بار بهصورت فعلی و یک بار بهصورت اسمیِ «وصف» در قرآن آمده است. شکل صفت برای خدا هرگز در قرآن به کار نرفته است… در قرآن، فعل وصف برای اشاره به چیزی است که مردمان دربارۀ خدا میگویند نه اینکه قرآن دربارۀ خدا میگوید. در همۀ این موارد استعمال هم صفتْ چیزی زشت است که کافران نسبت به خدا میگویند. در قرآن، خدا توصیف نشده است[۲]… اما اصطلاح «زیباترین نامهای خدا» به کار برده شده است (أیّما تَدعُوا فَلَهُ الأسْماءُ الحُسنیٰ). تعبیر اسماء حُسنای خدا در چندین سوره از قرآن آمده است. در احادیث نبوی و غیر نبوی هم از ۹۹ اسم خدا سخن به میان آمده است و در بعضی جاها از هزار و یک اسم سخن به میان آمده است (در ادعیهای که بهخصوص در ماه مبارک رمضان خوانده میشود مثل دعای جوشن کبیر و دعای جوشن صغیر مرتب به این اسمها برخورد میکنید).
معلوم شد که بحث صفات خدا را متکلمان مطرح کردهاند و در قرآن برای خدا صفاتی ذکر نشده است. توجه به این نکتۀ مهمْ توجه به تاریخداشتن عقاید متکلمان و عقاید متداول در میان مسلمانان هم هست و این موضوع بسیار حایز اهمیت است. عقاید ما همهاش تاریخ دارد، عقاید متکلمان تاریخ دارد، عقاید عرفا تاریخ دارد، عقاید فلاسفه تاریخ دارد و توجهکردن به تاریخ این عقاید و پیدایش این عقاید بسیار کمک میکند به فهم دین اسلام. روشن میکند برای ما که چگونه عقیدهای در باب خاصی که فرض بفرمایید در قرن ششم هجری در میان مسلمانها از مسلّمات شناخته میشده در قرن سوم هجری اصلاً این عقیده وجود نداشته است و بالعکس. و یا چگونه در طول تاریخ تحول علوم در میان مسلمانها این اتفاق افتاده که یک مفهوم برجسته شده و مفهومهای دیگر درسایه رفتهاند و یا در شرایط دیگر همان مفهوم دوباره برجسته شده و مفهومهای دیگری ناپدید شدهاند. تحولات دینی و علوم دینی همینطور است. این اشتباه است که ما فکر کنیم تمام مفاهیم اعتقادی و یا کلامی و یا فقهی و…، که ما الآن زیر بمباران آنها هستیم، در طول تاریخ اسلام همیشه به همین شکل وجود داشته است. عقاید موجود در کتابهای تفسیر، کتابهای کلامی، کتابهای فلسفی، کتابهای عرفانی و مانند اینها بهتدریج پیدا شده است. توجه به این نکته بسیارمهم است که ما را قادر میکند از زیر خروار این مفاهیم تاریخی سرمان را قدری بیرون بیاوریم و ببینیم که در آغاز، دعوت اسلام چه بوده است در عصر رسول خدا(ص) چه بوده است و بعدها چه چیزهایی پیدا شده و این تحول چگونه سیر کرده است. من خیلی خوشحالم که در این سالهای اخیر یک اثر بسیار نفیس به فارسی ترجمه میشود. من خودم وقتی دست زدم به ترجمۀ این اثر، اما چون کار بسیار سنگین و طولانی بود و مانع مطالعات دیگر من بود آن را متوقف کردم. این اثر یک کتاب چهار جلدی است که دربارۀ تاریخ تکوین عقاید اسلامی و ارتباط آنها با تحولات اجتماعی تا اواسط قرن سوم هجری نوشته شده است، همان قرنهایی که ریشۀ سنت دینی فعلی ما در آنها بسته شده است. این کتاب تألیف دانشمند بسیار برجستهای است به نام آقای پروفسور فان اس. این شخص آلمانی است و کتاب را هم به آلمانی نوشته است. چند سال پیش جمهوری اسلامی ایران برای نگارش آن کتاب جایزهای به نویسندۀ آن کتاب اهدا کرد. من هم از داوران دریافت جایزه برای آن کتاب بودم. چهل سال این آدم زحمت کشیده برای این کتاب.[۳] این مجموعه چکیدۀ چهل سال تحقیقات اوست در چهار الیٰ پنج هزار صفحه. وی در مقدمۀ کتاب مینویسد من خوشحالم که این کتاب را مینویسم، چون از طریق این کتاب روشن خواهد شد که اعتقادات مسلمانها هم تاریخ دارد و این مسألهای بسیار مهم است.[۴]
مطلب بعدی این است که وقتی توصیف خدا ناممکن است، با او چگونه میتوان ارتباط برقرار کرد؟ آنچه از قرآن مجید و سخنان و اعمال پیشوایان دینی ما برمیآید این است که میتوان خدا را با نامهایش خواند. خدا خواندنی است، تجربهکردنی است و پس از آن خدا روایتکردنی است، میشود خدا را روایت کرد یعنی میشود گفت خدا چه میکند. میشود گفت خدا با من چه کرد، میشود گفت سرگذشت من با خدا چه بود، میشود گفت خدا با دیگران چه کرد. میتوان افعالش را حکایت کرد، ما در زندگی انسانیمان خیلی وقتها حکایتها داریم، گاهی بهطور ساده به کسی میگوییم تعریف کن برایم که چه به سرت آمد و او مینشیند وسرگذشتش را تعریف میکند و مثلاً میگوید: «من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هرچه کرد آن آشنا کرد».
روایت و حکایت خدا مطرح است و نه توصیف او. کل مثنوی مولانا یک حکایت است، چنانکه خود در آغاز آن گفته است:
بشنو از نی چون حکایت میکند از جداییها شکایت میکند[۵]
همچنین میتوان با خدا حرف زد، میتوان به او امید و اعتماد داشت، میتوان با او وحشت و اضطراب تنهایی را برطرف کرد. این رابطهها و امثال اینها را با خدا میشود برقرار کرد. ما در عالم انسانی خودمان وقتی با یک «شخص» ارتباط پیدا میکنیم، با «تو» و یا «او» ارتباط پیدا میکنیم نه با «آن». ارتباط با خدا نیز از این قبیل است. همانطور که قبلاً درمقالۀ «قرائت نبوی از جهان» نوشتهام، قرآن هم حکایت افعال خداست، روایت خداست و نه توصیف خدا، قرآن «خدا چه میکند» را مطرح کرده است نه صفات خدا و خدا چیست را. نهتنها قرآن، بلکه زبان همۀ ادیان ابراهیمی زبان حکایت و روایت است. شما به عهد عتیق هم مراجعه کنید همینطور است به عهد جدید هم مراجعه کنید همینطور است. این کتابها روایت است. زبانهای دیگر در این کتابها در خدمت چارچوب کلی این زبان روایت قرار دارد. ادعیۀ مفصل ما مسلمانها هم همینطور است، دعاهای معروف را اگر مطالعه کنید، خواهید دید اینها یا روایت است یا خواندن و یا مکالمه و نه توصیف.
مطلب دیگر این است که این روایت و خواندن خدا، سؤالکردن از خدا، حرفزدن با خدا، شکرکردن خدا، و… اینها چگونه در ما انسانها شکل میگیرد و بهاصطلاح خاستگاه اینها درهستی ما کجاست. البته اگر تأمل کنیم، دچار این سؤالات میشویم و گرنه همۀ ما معمولاً تحت تأثیر تربیتها یا تقلیدها هم خدا را میخوانیم و هم او را شکر میکنیم، اما آیا تقلیدی شکرکردن شکر است؟ برحسب عادت، شکرکردن شکر است؟ کجا واقعاً آدم با خدا حرف میزند و کجا واقعاً خدا را شکر میکند؟ کجا واقعاً حکایت و روایت افعال خداوند را میکند؟ آخر، اینها هم صحیح و غیر صحیح دارد، صادق و کاذب دارد، منتها صادق و کاذب اینها نوع دیگری است و غیر از صدق و کذب منطقی است. ما کجا راست میگوییم وقتی میگوییم «به نام خدا» و کجا آن را دروغ میگوییم. در آغاز سخن، «به نام خدا» گفتن یک عمل انشایی است و نه اِخباری، اما پرسش مهم این است که همین عمل انشایی صدق و کذبش چگونه معلوم میشود؟ پاسخدادن به این پرسشها برای سلامت روانی ما خیلی مهم است؛ برای اینکه خودمان کلاه سر خودمان نگذاریم خیلی مهم است؛ برای اینکه دیگران و حکومتها به نام دین سر ما کلاه نگذارند خیلی مهم است. ما باید این مسائل را تحلیل کنیم تا نهایتاً به یک اقتناع عقلانی و وجودی برسیم که بله من واقعاً دارم با خدا حرف میزنم من دارم خدا را میخوانم. این اقتناع به ما سلامت روانی میدهد و از آن مسمومیتی که در آغاز سخن گفتم ما را بیرون میآورد. تکلیف ما باخودمان و جهان و دیگران روشن میشود.
___
یادداشتها
[۱]. در این باره ر.ک:Tilmann Moser, Gottesvergiftung, Suhrkamp, 1980.
[۲]. ر.ک: ولفسون، فلسفۀ علم کلام، ترجمۀ احمد آرام، انتشارات الهدیٰ، ۱۳۶۸، ۱۲۸٫
[۳]. Theologie und Gesellschaft im 2. und 3. Jahrhundert Hidschra: Eine Geschichte des religiösen Denkens im frühen Islam, De Gruyter, Berlin, 1991–۱۹۹۷٫
[۴]. Theologie und Gesellschaft, Frontmatter.
[۵]. مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت اول.
* ایراد شده در شب ۲۱ رمضان ۱۳۸۷ در حسینه ارشاد. به نقل از: به نقل از: شبستری، محمدمجتهد (۱۳۹۶). نقد بنیادهای فقه و کلام؛ سخنرانیها، مقالات، گفتگوها، نشر الکترونیکی در مرکز نشر آثار و افکار محمدمجتهدشبستری. صص. ۱۱-۲۱٫