نام خدا و یاد خدا – بخش دوم*

امشب سخنان من دنبال‍ۀ سخنانی است که در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان گفتم. ‏ آنچه در آن شب گفتم تعریف و توضیح مختصری بود از نام خدا و آنچه امشب ‏می‌گویم مربوط می‌شود به یاد خدا. در جلسۀ قبل گفتم اصرار بر تصور غیر قابل قبول از نام ‏خدا دو پیامد نا‌گوار دارد. پیامد نا‌گوار اول ازخودبیگانه‌شدن انسان و حتی بیمار‌گونه‌شدن ‏انسان است، این احساس است که موجودی به نام خدا مزاحم انسان و مانع شکوفایی و مانع ‏تصمیم‌گیری انسان است و او را ازخودبیگانه می‌کند. بسیاری از اشخاص را می‌بینیم که ‏چنین هستند. بسیاری از جوانان را می‌بینم که وقتی نام خدا را می‌شنوند گویی نام یک مزاحم ‏به میان می‌آید که دائماً از سوی خانواده، جامعه و حکومت گفته می‌شود باید به آن مزاحم ایمان ‏داشته باشید. پیامد نا‌گوار دیگر این است که این تصور غیر قابل قبول می‌تواند ابزاری شود در ‏دست انسان‌ها و حکومت‌ها برای استفادۀ ابزاری از آن در جهت منافع گروهی و سیاسی ‏نا‌مشروع که در این صورت سلامت سیاست از بین می‌رود و مشکلات پیچیدۀ بیشتری برای ‏جامعه‌ها به وجود می‌آید. بنابر‌این تحریف‌شدگی نام خدا دو عاقبت نا‌گوار دارد: فردی و ‏اجتماعی. این مقدمه‌ای بود که در جلسۀ گذشته گفتم و گفتم بر این اساس باید کوشش کنیم تا ‏به‌دقت بفهمیم وقتی می‌گوییم خدا، چه مفهومی از آن اراده می‌کنیم.‏

گفتم نام خدا خیلی گنگ و مبهم است. چه‌بسا انسان تصور می‌کند این نام خیلی معنای ‏روشن دارد، اما وقتی از او بپرسند دقیقاً چه می‌فهمی تحت نام خدا، به تأمل فرومی‌رود و ‏احساس می‌کند نمی‌تواند به‌درستی معنی کند آن را. ممکن است بگوید خدا یعنی خالق عالم ‏اما اگر از او باز بپرسید خالق عالم یعنی چه، از توضیح کافی عاجز می‌شود و یا اگر توضیح ‏دهد، یک توضیح انسان‌وار می‌دهد یک خدای انسان‌گونه را برای شما تعریف می‌کند، مثلاً ‏می‌گوید: همان‌طور که هر ساعتی سازنده‌ای و هر بنایی بناکننده‌ای دارد، این عالم هم ‏سازنده‌ای و بناکننده‌ای دارد؛ این یک تصور انسان‌وارگونه از خداست. در اوایل زندگی، ‏انسان متوجه نمی‌شود چنین تصوری از خدا چه عواقبی ممکن است داشته باشد اما وقتی ‏مقداری فکرش رشد پیدا می‌کند، مقداری کتاب می‌خواند، مکتب‌های فلسفی را مختصری ‏مطالعه می‌کند یا در روند سیاست مشارکت می‌کند و از پیچ‌وخم‌ها و مشکلات سیاست آگاه ‏می‌شود و با مسئلۀ حقوق انسان و آزادی و کرامت انسان و مانند این‌ها بر‌خورد می‌کند و یک ‏ارزیابی مجدد می‌کند، از آن عقاید ابتدایی و عامیانۀ خودش می‌بیند دیگر این‌ها برایش قابل ‏قبول نیست. دیگر خدا به‌عنوان سازندۀ عالم مثل سازندۀ ساختمان و سایر احکام دینی مبتنی بر آن برایش قابل قبول نیست. هر نامی یک‌بار معنایی و مفهومی دارد که در طول تاریخ پیدا ‏می‌شود و در روند زندگی اجتماعی و فردی انسان‌ها اثر می‌گذارد. هروقت آن نام به میان آورده ‏می‌شود آن بار معنایی و مفهومی و آن تجربه‌های تلخ و یا شیرین و آن احساس‌های شکوفایی ‏یا اختناق، که همراه آن نام بوده، همۀ این‌ها سوار دوش آدمی می‌شود و سنگینی می‌کند بر ‏انسان. تصحیح بار معنایی و مفهومی هر‌نامی درواقع تصحیح تصور از آن صاحبِ نام است. ‏اگر خدا گفته شد و از این نام عشق و محبت و بخشایندگی و شکوفاشدن و شکوفاکردن به ‏ذهن‌ها آمد این خدا و ارتباط با او آزادی‌بخش و معنادهندۀ زندگی انسانی است. اما اگر از نام ‏خدا تحمیل و ساکت‌شدن و نپرسیدن و تقلید کور‌کورانه و تحمل تجربۀ ستم و امثال این‌ها به ‏یاد آمد، این خدا و ارتباط با او مزاحم انسان است و انسان در برابر او موضع منفی می‌گیرد.‏

در شب قبل گفتم تصورات انسان‌گونه از خدا صحیح نیست و ما نمی‌توانیم خدا را توصیف ‏کنیم و به او احاطه پیدا کنیم و گفتم اما می‌توان خدا را تجربه کرد و او را روایت کرد، می‌توان او ‏را خواند، می‌توان با او مأنوس شد، می‌توان از او سؤال کرد، می‌توان به او شکایت کرد، می‌توان ‏به قضای او راضی شد، می‌توان به او توکل کرد، می‌توان عاقبت همۀ امور را به خدا واگذار کرد، ‏می‌توان از او استعانت و هدایت طلبید و هکذا. همچنین گفتم انسان می‌تواند تجربه‌هایی را که ‏با خدا دارد برای دیگران بیان کند و کار پیامبران همین بوده که تجربه‌هایی را که با خدا داشتند ‏با دیگران در میان گذاشتند و دیگران را از آن تجربه‌ها آگاه کردند و آنان را به ارتباط با خدا ‏دعوت کردند. تعبیر آن‌ها این بود که خدا با من چه کرد و چه می‌کند، با جهان چه می‌کند، با ‏اقوام چه می‌کند برای آنان افعال خدا و نام‌های خدا، که نماد آن افعال می‌باشد، مطرح است. ‏گفتم تنها تعلیمات دینی و اصول عقاید خواندن و مثل فرمول‌های ریاضی یاد‌گرفتن دردی را دوا ‏نمی‌کند و ممکن است انسان بعداً به این تجربۀ تلخ برسد که این چیز‌هایی که خوانده شده ‏جواب نمی‌دهد.‏

حالا باید توضیح دهم خاستگاه این ارتباط‌ها با خدا و این یاد‌کردن‌های خدا به شکل‌های ‏گوناگون در انسان‌ها چیست. ما می‌دانیم که چه‌چیز سبب می‌شود تا برویم و مثلاً شیمی و ‏یا فیزیک بخوانیم، ما این‌ها را می‌خوانیم تا نیاز‌هایی را که ما انسان‌ها داریم و با این علوم برطرف ‏می‌شود بر‌آورده شوند. پزشکی می‌خوانیم برای اینکه اگر پزشکی نخوانیم، بیماری‌هایمان را ‏نمی‌توانیم علاج کنیم، علوم تغذیه می‌خوانیم برای اینکه به غذا‌شناسی احتیاج داریم و… ‏خاستگاه حرکت به‌سوی این دانش‌ها و این فنون در انسان‌ها معلوم است و آن نیاز‌های انسان ‏است. حالا می‌توان پرسید خاستگاه طلب رابطه با خدا در انسان‌ها چیست. چه اتفاقی می‌افتد ‏و چه عللی به وجود می‌آید و کدام زمینه‌ها دست به دست هم می‌دهند و فعال می‌شوند تا اینکه ‏نام خدا در میان انسان‌ها به شکل‌های مختلف مطرح می‌شود (تاریخ خدا‌باوری بسیار پر پیچ‌‏وخم و طولانی و متنوع است. توصیه می‌کنم کتاب سود‌مندی را که در سال‌های اخیر ترجمه ‏شده مطالعه کنید. این کتاب تاریخ خدا‌باوری نام دارد که به‌وسیلۀ آقای خرمشاهی و آقای ‏سالکی ترجمه شده و در انتشارات مرکز پژوهش‌های فرهنگی و علمی به چاپ رسیده است).‏

روان‌شناسی دین یک شاخۀ علمی جدید است که شاید دو قرن بیشتر از پیدایش آن ‏نمی‌گذرد. دانشمندان متعددی در این زمینه کار کرده‌اند. روان‌شناسی دین این ‏مسأله را بررسی می‌کند که انسان‌های خداباور در روانشان و درونشان چه می‌گذرد حالات این‌ها چیست، ‏ارتباط این حالات روانی با حالت‌های دیگر این انسان‌ها چیست، در چه شرایطی خداباوری ‏تشدید می‌شود در درون انسان و در چه شرایطی تضعیف می‌شود و مانند این‌ها. این‌ مطالب ‏یک سلسله بحث‌های روان‌شناسانه است نه فلسفی و نه کلامی. مهم این است که روان‌شناسی ‏دین نمی‌خواهد جای فلسفۀ دین یا کلام و الهیات بنشیند و بگوید مسئلۀ خدا و خدا‌باوری تنها ‏همین چیز‌هایی است که ما در روان انسان‌ها می‌بینیم و اصالت دیگر ندارد. در اینجا من چند ‌تا ‏از نظریات آن‌ها را خیلی به‌اختصار عرض می‌کنم و سپس نظری را مطرح می‌کنم که خصوصاً ‏عرفای ما یا فیلسوفان عرفان‌مسلک ما در ارتباط با همین مطلب گفته‌اند و ریشۀ سخنان آن‌ها ‏هم در خود قرآن کریم است. من روشم در این قبیل بحث‌ها این است که اطلاعات و توضیحات ‏را در اختیار شنوند‌گان می‌گذارم تا خود‌شان تصمیم بگیرند. من تلقین عقیده نمی‌کنم به کسی. ‏حتی این قبیل سخنرانی‌ها و جلسات را کلاس تلقی می‌کنم و نه جلسات «تبلیغ».‏

پاره‌ای از روان‌شناسان می‌گویند تحقیقات ما نشان می‌دهد در انسان‌ها غریزه‌ای وجود ‏دارد که می‌توان از آن با «غریزۀ خداباوری» نام برد، البته این یک نظر است و موافق و مخالف ‏دارد. این‌ها می‌گویند کودک وقتی رشد می‌کند، آگاهی‌ای در او آشکار می‌شود که خودبه‌خود ‏برای او ایدۀ خدا مطرح می‌گردد. نظر دیگر این است که خداباوری به وجدان انسان مربوط ‏می‌شود و به‌اصطلاح خداباوری نتیجۀ صدای وجدان اخلاقی آدمی است؛ همان مرکز که ما آن ‏را مرکز دریافت‌های اخلاقی تلقی می‌کنیم. وقتی به کسی ستم کنیم، می‌گوییم وجدانم آزارم ‏می‌دهد و یا وجدانم فلان عمل را اجازه نمی‌دهد. گویی جایی در وجود آدمی هست که پایگاه ‏اخلاق و ارزش است. بحث‌های زیادی در روان‌شناسی شده که معنای وجدان چه می‌تواند ‏باشد این عده از روان‌شناسان می‌گویند خداباوری نتیجۀ صدای وجدان اخلاقی آدمی است. ‏انسان صدای وجدان خودش را که می‌شنود تجربه می‌کند که صدای خدا را می‌شنود خدا از ‏وجدان آدمی سر بر‌می‌آورد این هم یک نظر است. عدۀ دیگر می‌گویند مطرح‌شدن مسئلۀ خدا ‏برای انسان یک جبر عقلانی و معرفتی ضروری است؛ به این معنی که انسان در روند رشد ‏عقلانی به مرحله‌ای می‌رسد که تجربه می‌کند ازلحاظ عقلی مجبور است از وجود خدا ‏بپرسد و دربارۀ خدا بیندیشد، او مثلاً به جهان نگاه می‌کند و یا در خود تأمل می‌کند و به این ‏فکر می‌افتد که ریشه و علت‌العلل چیست، مبدأ و سر‌چشمۀ هست‌ها چیست، یا می‌پرسد راز ‏جهان چگونه باید گشوده شود و به قول حافظ:

چیست این سقف بلند سادۀ بسیار نقش    زین ‏معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

انسان به مرحله‌ای می‌رسد که جهان برایش راز دیده ‏می‌شود. این‌ها جبر‌های عقلانی و معرفتی‌‌اند. شلایرماخر[۱]، فیلسوف و متکلم معروف پروتستان، ‏می‌گوید هر انسان در درون خود «احساس وابستگی مطلق به خداوند» را تجربه می‌کند. این ‏نظر هم مبدأ بسیاری از بحث‌ها شده است. یک نظر دیگر را هم عرض می‌کنم که مربوط به ‏روان‌شناس مهم و معروفی است به نام کارل گوستاو یونگ او می‌گوید: داستان از این قرار ‏است که انسان علاوه‌بر یک نا‌خود‌آگاه فردی، یک نا‌خود‌آگاه جمعی هم دارد و مسئلۀ خدا از آن ‏نا‌خود‌آگاه جمعی انسان‌ها نشئت می‌گیرد. در آن ناخودآگاه جمعی صوَری هست، ایده‌هایی ‏هست، خاطرات ازلی هست، خدا هست. آنچه از روان‌شناسان دین در اینجا نقل کردم ‏نمونه‌هایی از آرای آن روان‌شناسان است که با دین نسبت همدلانه داشته‌اند.‏

اما عرفای بزرگ ما در باب منشأ خداباوریِ انسان مسئلۀ دیگری را مطرح کرده‌اند که من ‏آن را هم خدمت شما عرض می‌کنم و توضیح می‌دهم. این عارفان می‌گویند هر انسانی از طریق ‏هستی خودش از هستی خدا با‌خبر است. مسئلۀ این‌ها مسئلۀ «باخبربودن» است. در این ‏مقام، هیچ واژه‌ای بهتر از «خبر» نیست. ما هر کداممان از هستی خود‌مان خبر داریم، آگاهیم از ‏هستی خود‌مان. عرفا می‌گویند انسان از طریق آگاهی به هستی خودش از «هستی مطلق» ‏‏(خدا) هم آگاه است. وقتی از هستی خودش خبر دارد از خدا هم خبر دارد. باخبری ما از ‏خود‌مان ما را از وجود مطلقی که ما حصه‌ای از آن و قطره‌ای از آن هستیم باخبر می‌کند. یک ‏مثال برای‌تان عرض کنم، شاید بیشتر شما در دریا شنا کرده‌اید که خیلی هم لذت‌بخش است. ‏انسان وقتی در دریا شنا می‌کند، آنچه در قلمرو تصرفات اوست و جایگاه شنای او را تشکیل ‏می‌دهد مثلاً همان ۴۰۰ متر یا ۵۰۰ متر مکعب آب است که او در آن آشنا می‌کند، اما درست از ‏همین طریق این انسان با همۀ دریا در وحدت اتصالی قرار دارد و با دریا متصل است. به‌صورت تشبیه معقول به محسوس، ارتباط انسان و خدا گویا چنین است و انسان از طریق ‏هستی خودش با هستی مطلق در ارتباط واقعی قرار دارد. اصلاً خدا از انسان غایب نیست و ‏همیشه با انسان است. نه اینکه انسان باید جست‌و‌جو کند تا خدا را پیدا کند. البته نه در مفهوم ‏انسان‌انگارانه، آن‌طور که انسان در کنار انسان است و نه آن‌طور که موجود دیگری در کنار ‏ماست.‏

هرکس هستی محدود خود را تجربه می‌کند، هستی مطلق را هم تجربه می‌کند و هیچ‌گاه ‏هستی محدود به‌تنهایی قابل تجربه نیست. ممکن است بگویید اگر این‌طور است پس باید ‏مسئلۀ خدا مسئلۀ کاملاً واضحی باشد و باید ما همیشه به یاد خدا باشیم و خدا را در کنار‌مان ‏بیابیم، همیشه این تجربه را داشته باشیم که هستی من قطره‌ای از آن هستی است و من وقتی ‏هستی خودم را تجربه می‌کنم آن هستی مطلق را تجربه می‌کنم، درحالی‌که وضع ما معمولاً ‏این‌طور نیست. عارفان بزرگ این پرسش را پاسخ داده‌اند. آنان می‌گویند ما از هستی خود‌مان ‏هم معمولاً باخبر نیستیم؛ یعنی معمولاً ما خود‌مان را فراموش می‌کنیم. خصوصاً در مواقعی که ‏به‌شدت سرگرم کاری هستیم به‌کلی از خودمان غافل می‌شویم. اما اگر به خود آییم و ‏فراغت یابیم، متوجه می‌شویم که خود‌مان خود‌مان را داریم و خود‌مان پیش خود‌مان حاضریم؛ ‏یعنی آگاه می‌شویم از خودمان. ما همیشه خود‌مان را پیش خود‌مان داریم اما همیشه از این ‏واقعیت آگاه نیستیم و از آن غافل می‌باشیم، چون حواسمان سراغ هزار مسئلۀ دیگر می‌رود. ‏عارفان می‌گویند داستان انسان و خدا هم همین‌طور است. آفت انسان غفلت از خداست و به ‏همین جهت می‌گویند کار انسان باید این باشد که خدا را «یاد» کند و این همان «ذکر» است ‏که در قرآن مجید فراوان روی آن تأکید شده است. انسان باید کوشش کند آنچه را به‌صورت معمولی مورد غفلتش است در درون خودش از طریق یاد‌آوری حاضر کند و به تعبیر ‏صحیح‌تر حضور او را از نو بیابد. انسان در مقام تکامل معنوی باید مرتباً یاد خدا کند. ‏استدلال برای اثبات خدا فلسفه و کلام و علم است، اما خواندن بر‌هان‌های اثبات صانع و این ‏قبیل چیز‌ها راه به‌سوی خدا نمی‌گشاید. خدا یادکردنی است.‏

در روند زندگی ما گاهی پیش می‌آید که انسانی را جایی دیده و شناخته‌ایم و با او دوست و ‏مأنوس شده‌ایم و سوابقی پیدا کرده‌ایم اما مثلاً چند ‌سال، دیگر او را ندیده‌ایم و فاصلۀ زمانی ‏طولانی میان ما و او اتفاق افتاده به طوری که دیگر از او غافل بوده‌ایم. اگر ما، به هر علت، دوباره ‏آن شخص را یاد کنیم، این یادکردنْ مسبوق به تماس و شناخت حسی تجربی بیرونی ماست ‏که سال‌ها قبل اتفاق افتاده بود و حالا من یاد می‌کنم او را. روی سنگ گور‌ پاره‌ای از اشخاص ‏اشعاری با این مضمون نوشته می‌شود:‌ای زنده‌ها، ما را یاد کنید ما سال‌ها با شما بودیم. باید ‏گفت خدا را یادکردن از این قبیل نیست. انسان با شناخت حسی، تجربی بیرونی، دیدن، ‏شنیدن و افت‌وخیزکردن با خدا آشنا نشده تا یادکردن او هم مانند یادکردن یک انسان ‏فراموش شده باشد. بۀاد‌آوردن خدا از همان طریق ممکن می‌شود که شناختن خدا از آن طریق ‏امکان‌پذیر شده؛ یعنی از طریق وجود خود ما و خود ما و از طریق هستی خود ما. یاد‌آوری ‏خدا در درون خود ‌ما باید اتفاق بیفتد. او از بیرون به یاد آورده نمی‌شود چون او همیشه در درون ‏ماست.‏

یک انسان هرقدر کمالات داشته باشد، درست به همان اندازه هم می‌تواند خدا را بشناسد ‏و او را یاد کند و نه بیشتر. اگر انسان بهره‌مند از علم باشد، که یک کمال است، از کمال علمی ‏خدا آگاه می‌شود، اگر انسان عشق‌ورز باشد از عشق‌‌ورزی خدا آگاه می‌شود، اگر بخشاینده و ‏رحیم باشد از بخشایندگی و رحمت خدا آگاه می‌شود، اگر خلاق و آفریننده باشد از خلاقیت و ‏آفرینندگی خدا آگاه می‌شود و هکذا در نقطۀ مقابل، انسان جاهل یا کینه‌ورز و حسود یا ‏خود‌خواه و زور‌مدار برای خود خدایی می‌سازد که همین صفات نا‌شایست را دارد. او چون ‏خود از صفات کمال آگاه نیست، از «کمال کلّ» یعنی خدا واقعاً باخبر نمی‌شود. این آگاه‌شدن ‏است نه کتاب‌خواندن. انسان هرقدر دربارۀ عشق و محبت کتاب بخواند، نمی‌فهمد عشق و ‏محبت چیست، مگر اینکه کسی به او عشق و محبت را بچشاند و او بچشد و یا اینکه عشق و ‏محبت از درونش به علتی سرازیر شود؛ یعنی خود عاشق شود. با این‌هاست که انسان می‌فهمد ‏عشق و محبت یعنی چه. در روان‌شناسی کودک سخن بسیار خوبی هست، می‌گویند: کودکانی ‏که از مادر و پدر محبت نمی‌چشند پس از بزرگ‌شدن نمی‌توانند به دیگران محبت بورزند. ‏کسی می‌تواند محبت را به دیگری منتقل کند که به او محبت چشانده شده است، این‌ها مسائل ‏درونی است، چشیدنی و ممارستی و آگاه‌شدنی است، جوشیدنی است، تجربه‌کردنی است. ‏رابطۀ انسان و خدا هم این چنین است. ما انسان‌ها متناسب با ظرفیت وجودی خود‌مان از خدا ‏و کمالات خدا آگاه می‌شویم. بذر خدایی در خودآگاهی ما رشد می‌کند. استدلال فلسفی برای ‏این است که اگر در ساختار عقلانی انسان شبهه‌ها و پرسش‌هایی به وجود آید، آن‌ها پاسخ ‏بیابند. عارفان بزرگ به ما می‌گویند که خدا را یاد کنید تا خدا از درونتان بجوشد. انسان باید ‏مقدمات این جوشیدن را فراهم کند تا این حادثه اتفاق بیفتد که یکی از مهم‌ترین آن مقدمات ‏فراغت است. انسان باید فراغتی داشته باشد تا از خودش آگاه شود و از طریق آگاه‌شدن از ‏خود از خدا آگاه شود. ما معمولاً این فراغت را نداریم. باید وقت گذاشت باید فرصت به ‏وجود ‌آورد، باید حفاری کرد خود را و این حفاری وقت لازم دارد. ما برای تربیت فرزندانمان ‏وقت نمی‌گذاریم بعد می‌بینیم آن جور که شاید و باید فرزندانمان رشد و کمال پیدا نکرده‌اند و آن ‏وقت می‌گوییم چرا این‌ها این‌جوری از آب در‌آمده‌اند! جوانان اهل تأمل به این مسأله توجه کنند ‏که انسان برای تربیت خودش هم باید وقت بگذارد. اینکه آدم تصور کند می‌تواند هرگونه ‏زندگی کند و در هر شرایطی همرنگ جماعت شود و در تمام اوقات غرق در مشغولیت‌های ‏روزانه گردد، ولی انتظار داشته باشد که مثلاً با خواندن کتاب و مقاله مسئلۀ خدا برایش حل ‏شود، این تصور درست نیست. پیامبر اسلام، که کار اصلی‌اش دعوت به توحید و نشر توحید ‏است، فرمودند من بر‌انگیخته شده‌ام تا مکارم اخلاق را کامل کنم، چون تا خُلقیات عوض ‏نشود انسان از خود‌ آگاه نمی‌شود و از خدا هم آگاه نمی‌شود.‏

می‌دانید در معارف دینی ما خیلی تأکید شده روی تهجد و نماز شب آن هم در ثلث آخر ‏شب. اهمیت شب‌بیداری اختصاص به اسلام ندارد در پاره‌ای از ادیان دیگر هم شب داستان‌ها ‏دارد. در عرفان اسلامی، شب داستان‌ها دارد. یکی از دانشجویان من در دورۀ فوق لیسانس ‏رساله‌ای زیر نظر من گذراند تحت عنوان «شب در نظر عرفا». نظر‌ها و اشعار عرفا را دربارۀ ‏شب جمع و تحلیل کرده بود. مسأله این است که انسان در شب مشغله‌های روزانه را ندارد و ‏یک قدری در درون خودش است و از خودش بیرون نپریده است. ما در روز از خود بیرون ‏می‌پریم و پرتاب می‌شویم به هزار‌جا. در خود‌مان نیستیم. یکی از اهل این قبیل تمرینات ‏تشبیهی می‌کرد و می‌گفت یک برگ گل، در داخل یک لیوان پر از آب، موقعی ته‌نشین می‌شود و ‏در کف لیوان قرار می‌گیرد که آب لیوان کاملاً آرام باشد. ما انسان‌ها در شب آرام می‌گیریم و ته‌نشین می‌شویم. خود‌مان در خود‌مان هستیم و پرتاب نشده‌ایم به بیرون. آن وقت است که ‏خود‌مان خود‌مان را می‌توانیم کشف کنیم، اعماق خود‌مان را بکاویم، چون مشاغل و عوامل ‏بیرونی ما را نمی‌کَشد به این طرف و آن طرف. اینکه توصیه شده در ثلث آخر شب به مناجات و ‏رازونیاز بپر‌دازید با خدا سخن بگویید به همین جهت است که در آن ساعت فراغتی ‏حاصل است و در آن فراغت آدم می‌تواند احساس کند که توسعۀ معنوی پیدا می‌کند، افق ‏وجودش گسترده تر می‌شود، از هر گوشۀ وجودش صدایی شنیده می‌شود و روزنه‌ای باز ‏می‌گردد، آنچه به خاطر نمی‌آمد به خاطر می‌آید از دامنۀ «غیب» کاسته می‌شود و به دامنۀ ‏‏«شهادت» افزوده می‌گردد. خلاصه اینکه خدا در هر شرایطی به یاد نمی‌آید و از درون آدم ‏نمی‌جوشد. در قرآن مجید ده‌ها بار این تعبیر «ذکر» به کار رفته است و گفته شده: «اذْکُرُوا اللّهَ ‏ذِکراً کَثیراً» خدا را زیاد به یاد بیاورید خیلی زیاد. خواننده در بدو نظر می‌گوید یعنی چه خدا را ‏خیلی زیاد به یاد‌ آورید. در آیۀ دیگر آمده «قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکمْ رَ‌بِّی لَوْلَا دُعَاؤُکمْ»[بگو پروردگار من ‏به شما اعتنا نمی‌کند اگر او را نخوانید] (فرقان: ۷۷). ما تصور می‌کنیم در هر شرایط خدا برای ما حاضر ‏است در هر شرایط راهی از ما به‌سوی خدا باز است. نه این‌جور نیست در بسیاری از شرایط ‏ما در غفلتیم و باید پردۀ غفلت را کنار بزنیم و خدا را بخوانیم و بخوانیم و بخوانیم تا ندا‌های ما ‏نتیجه دهد و خدا از درون و بیرون ما خودش را به ما نشان دهد. اما ازته دل بخوانیم نه اینکه ‏فقط با زبان بخوانیم. این گونۀ خواندن از کسانی ساخته است که خودِ آن‌ها واجد کمالات ‏معنوی هستند، آن‌ها درواقع، به هنگام این خواندن، کمالات وجودی خود را وسعت می‌بخشند ‏و تجربۀ این وسعت‌یافتن عین تجربۀ کمالات الهی و هستی خداوند است. کسی می‌تواند از ‏مراتب علمی یک دانشمند بسیار برجسته اطلاع پیدا کند که خودش قسمتی از آن دانش را ‏داشته باشد، جاهل نمی‌تواند از عالِم خبر‌دار شود، غافل و فاقد کمالات معنوی هم نمی‌تواند از ‏خدا با‌خبر بشود. در قرآن کریم گفته شده که خود قرآن ذکر است و یا «تذکره» است قرآن ‏یاد‌کردن خداست قرآن در درجۀ اول ذکر پیامبر است و بعد مایۀ ذکر ما می‌شود. این قرآن عین ‏یاد‌کردن خدا به‌وسیلۀ پیامبر است با امداد (وحی) خدا. دربارۀ کتاب‌های سایر پیامبران هم در ‏قرآن گفته شده آن‌ها هم ذکر بوده‌اند. در مورد دیگری از قرآن آمده: «وَذَکرْ‌ فَإِنَّ الذِّکرَ‌ىٰ تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» (ذاریات: ۵۵) آن‌ چیزی که به مؤمنان نفع می‌رساند یاد‌کردن خداست.‏

جمع‌بندی سخنانم این است که داستان رۀابی انسان به خدا رۀابی انسان به موجودی ‏بیرون از خودش و غیر از خودش نیست. این‌طور نیست در یک جایی باید خدا را پیدا کنیم خدا ‏همیشه با انسان است، اما نه آن خدای انسان‌وار که از آن گریز باید داشت. هستیِ محدود آدمی ‏قطره‌ای است از هستی نا‌محدود خداوند. ما فرزند خداییم و همیشه در دامن و در آغوش ‏خداییم، اما نمی‌دانیم که در آغوش خداییم. ما جدا نیستیم از خداوند. اینجا عرفا سخنان بسیار ‏بلندی دارند که فرصت پرداختن به آن‌ها نیست. پس عرفا نظر‌شان این است که ریشه و پایه و ‏مایۀ مطرح‌شدن خدا و ذکر خدا و سخن‌گفتن با خدا و امید و اعتماد به خدا و هرچه از این ‏قبیل است در درون خود انسان است. یاد‌کردن خدا این نیست که با ایجاد سروصدا و غوغاسالاری همه‌جا را در جامعه پُر از نام خدا کنیم، ولی عملاً دنبال منافع نا‌مشروع دنیوی خود‌مان ‏باشیم!‏

____

یادداشت‌ها

[۱]. Schleiermacher

ایراد شده در شب ۲۳ رمضان ۱۳۸۷ در حسینه ارشاد. به نقل از: به نقل از: شبستری، محمدمجتهد (۱۳۹۶). نقد بنیادهای فقه و کلام؛ سخنرانی‌ها، مقالات، گفتگوها، نشر الکترونیکی در مرکز نشر آثار و افکار محمدمجتهدشبستری. صص. ۲۱ – ۳۰