سخنرانی «نبوّت محمدی و هویّت مسلمانی (۳)»
در تکمیل مطالب طرح شده در گفتگوی دکتر مجتهد شبستری و جمعی از علاقمندان که پیشتر در دو شماره در همین سایت منتشر شده است، فایل صوتی فوق تهیه گردیده که شنیدن آن برای روشن تر شدن آن مطالب بسیار مفید خواهد بود.
بخش سوم
علاوه بر آنچه در دو گفتار پیشین گفتم این نکتهء اساسی را هم اضافه میکنم که در قرآن مجید تمام موجودات عالم کلمات خداوند نامیده شده اند، کلمات تمام ناشدنی و بی پایان. منظورم آن آیاتی است که در آنجا چنین آمده قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی (بگو اگر دریا براى کلمات پروردگارم مرکب شود، پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان پذیرد، قطعاً دریا پایان مىیابد، هر چند نظیرش را به مدد آن بیاوریم) (کهف، ۱۰۹)، یا مثلاً آن آیه دیگر که وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ» و اگر آن چه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را هفت دریاى دیگر به یارى آید، سخنان خدا پایان نپذیرد» (لقمان، ۲۷)، این قبیل تعبیرات که در قرآن آمده در همه اینها در واقع این مسئله گفته شده است که از دیدگاه پیامبر اسلام و تجربه او همه موجودات عالم که در نظر و افعال خدا بوده اند کلمات خداوند هم بوده اند.
بنابر این میتوانم عرض کنم که بنا به ادعای حضرت محمد اساس با خبر شدن او از خدا که همان نبوت ایشان بود، باخبر شدن از کلمات (کلام) الهی هم بود. او موجودات را به مثابه کلمات که تشکیل دهنده کلام است، دریافت میکرد. برای او همه موجودات به مثابه کلمات خداوند معنا پیدا میکرده اند. از این معنا پیدا کردن در آن مقالات به تجربه هرمنوتیکی نبوی تعبیر کردهام نشانههای الهی، افعال الهی، کلمات الهی در بینش تجربی نبوی همه یک حقیقت بودند و او آنها را روایت میکرد. البته نظریات فلاسفه درباره حدس نبی و اینکه نبوت اتصال با عقل فعال است و قرآن کلام متمثل است و یا آن نظرات عرفا در باره حقیقت محمدیه و امثال اینها در فرهنگ اسلامی وجود دارد، ولی همه اینها در قرنهای بعدی پیدا شده اند، در زمان حضرت رسول مخاطبان آن حضرت هیچ خبری از عقل فعال و حقیقت محمدیه و از این سخنان نداشتند، چون اینها در قرآن نبود در عین حال نبوت آن حضرت برای آنها معنا داشت و نبوت آن حضرت برای آنها همان معنا را داشت که برایتان گفتم و توضیح دادم.
البته در متن قرآن مواردی هم هست که میتوان از آنها تعبیرات دیگری کرد، مثلاً تعبیراتی از قبیل رویاهای نبوی حضرت محمد اما اینها موارد معدودی هستند و من در قرائت نبوی از جهان ۱۵ آنها را صور مشهوده نامیده ام و گفته ام که در قرآن از صور مشهوده هم سخن به میان آمده است. این داستان رویاهای نبوی که در قرآن هم نمونه هایی از آنها دیده میشود در عهدین هم سابقه دارد و اسپینوزا فیلسوف معروف یهودی در کتاب معروفش به نام مقالات الهیاتی و سیاسی در آنجا پارهای از این رویاهای نبوی انبیاء بنی اسرائیل را آورده و این سخن را اول از او میشنویم که میگویداین رویاها را باید تعبیر کرد ونه تفسیر. اینها خوابگذار لازم دارد و این را اینطوری معنا میکند که باید دوران کودکی آنها را دید که در چه محیطی بزرگ شده اند و با چه مسائلی سر و کار داشته اند و چه چیزهایی در کودکی آنها در نوجوانی آنها در آنها اثر میگذاشته و آنها دارای چگونه شخصیتی بودهاند. او همین حرفها را به گونه ای آنجا آورده و گفته رویاهای آنها را متناسب با سوابق آنها باید تعبیر کرد. این حرف را او زده است.
ولی خوب این موارد این جوری در قرآن بسیار محدود است و نمیشود گفت که قرآن خوابنامه محمد(ص) است. از نظر بنده من حیث المجموع قرآن روایت و قرائت فهم تفسیری حضرت محمد از افعال خداوند است و اینکه همه چیز از خدا میآید و به خدا بر میگردد. موضوعات دیگر که در قرآن میآید همه در خدمت آن روایت و قرائت قرار گرفتهاند که اینها را در مقاله قرائت نبوی ۱۵ توضیح دادم و نمیخواهم آنها را اینجا دوباره توضیح بدهم.
اما نکته ای که در اینجا اگر اشاره کنم مفید خواهد بود این است که آن تنبهات من در مورد متن قرآن که در مقالات قرائت نبوی آمده و در گفتارها هم به آنها اشاره کردهام، همه اینها برای من از آنجا پیدا شد که حدود ده سال پیش، توجه پیدا کردم به اینکه متن قرآن از لحاظ ادبی ساختار روایی دارد و نه ساختار اِخبار از واقع. این موضوع را که متن قرآن قرائت و روایت است و ساختار روائی دارد و نه اِخبار از واقع و پیامبر اسلام راوی است و نه اینکه پیامی را از جایی می گیرد و تحویل دیگران می دهد، همان سالها در اولین و دومین مقاله قرائت نبوی از جهان آورده ام و مرتب هم آنرا دنبال کرده ام. تا آنجا که بنده اطلاع دارم این مدعا که متن قرآن در کلیت خود ساختار روائی دارد و اِخبار از واقع نیست و محمد راوی است (نمیگوید جهان و هستی چگونه است)، کسی آنرا پیشتر نگفته بود و این مطلبی است که به ذهن من رسید و آنرا دنبال کردم و بعد هم وقتی که تحقیق کردم دیدم برای این نظر شواهدی بسیار زیاد از قرآن پیدا میکنم و نهایتاً آخرش به اینجا رسیدم که بله همین طور است و میشود گفت که در کلیت، قرآن ساختار روایی دارد و روایت است و اخبار از واقع نیست و محمد(ص) راوی است. در مقاله پانزدهم قرائت نبوی از جهان تمام آنچه را که در آن مقالات درباره این موضوع گفته بودم به صورت نهایی اما مختصر تدوین کردم و منتشر کردم. اگر کسی از تغییر پارادایم در فهم قرآن سخن بگوید، این تغییر در واقع ده سال پیش در مقاله اول و دوم قرائت نبوی از جهان اتفاق افتاده است و نه در جای دیگر. برای اینکه در همه ذهنها چنین جا افتاده بود که قرآن از واقعیات خبر میدهد، از اینکه هستی چگونه است، جهان چگونه است خبر میدهد و پیامبر منتقل کننده یک پیام است. این اولین بار بود که کسی میگفت نه، قرآن از واقعیات خبر نمیدهد، قرآن روایت میکند و ساختار روایی دارد و ساختارهای روایی ساختار اِخبار از واقع نیست و محمد(ص) هم راوی است. تا این تغییر پارادایم به روایت و راوی دیدن قرآن و محمد(ص) اتفاق نیفتد سخنان دیگر مبنای محکم نخواهند داشت. روایت دیدن قرآن اساس تفکر مسلمانان درباره قرآن را تغییر میدهد و همه زنجیرها را که مانع موفق زیستن آنها در جهان مدرن است از دست و پای آنها میگشاید و «حقیقت دینی» موجود در اسلام را که یک نمود از حقیقت الوهیت کلی است در جهان حاضر بهتر مفهوم میسازد «العاقل یکفیه الاشاره». نه اینکه می خواهم بگویم از باب مصلحت بیائید قرآن را روایت ببینیم بلکه واقعا معتقدم قرآن روایت است و محمد(ص) راوی است.
به نظر میرسد منوط کردن فهم و تفسیر قرآن به اتخاذ یک فلسفه زبان از سوی مفسر، قبل از شروع او در تفسیر و توضیح دادن این که فلسفه زبان او کدام است که در مقالات قرائت نبوی از جهان روی آن تاکید فراوان کرده ام، پیشنهاد یک تغییر اساسی مهم دیگر در چگونگی کار مفسران و در باب تفسیر قرآن است، زیرا مفسران بدون آنکه فلسفه زبان خود را از میان فلسفه های گوناگون مربوط به زبان مشخص کرده باشند به تفسیر میپردازند و در تفسیر دچار نزاع با یکدیگر میشوند. چون مثلا یکی میگوید قرآن اصوات مسموع است، دیگری میگوید سخنی است که حضرت محمد در مقام اتحاد با خدا گفته است، سومی میگوید کلام متمثل است و… اینها همه ادعای صرف است و هیچ کس نمیتواند برای آنها استدلال کند، و بنا بر این نمیتواند سخنی مستدل دربارۀ محتوا و مضمون قرآن بگوید و تفسیر قابل دفاع بدهد و بدین ترتیب ادعاها همچنان ادامه پیدا میکند. آنچه در این میان اختلافها و نزاعها را حل و فصل میکند نوع فلسفه زبان اتخاذ شده از سوی مفسر است که قبل از تفسیر باید مشخص شود.
نکته آخر هم که باید اضافه کنم در این گفتگو این است که در آنجا که من گفته ام که احکام متناسب با توحید در باب تنظیم سیاست، اقتصاد، خانواده ، اجتماع و مانند اینها در عصر حاضر احکام دیگری خواهد بود، منظورم این نیست که باز احکام دیگر فقهی باید در کار بیاوریم، منظور من این نیست و مبادا سوء فهم پیدا شود. منظورم یک سلسله احکام عقلانی است و تجربه ای است و استفاده از علوم و دانشهای جدید، فلسفه های جدید و احکام متناسب با آنها است و نه اینکه دوباره بیاییم احکام جدید الهی در آن ابواب اعلام کنیم و اسم جدید روی آنها بگذاریم، از قبیل بسط تجربه نبوی فقهی. من با چنین نظری هماهنگ نیستم و آنرا قابل دفاع نمییابم. تئوریهای فلسفی و کلامی که میتوانستند مبنای اجتهاد فقهی و یا بسط تجربه نبوی فقهی و مانند اینها قرار بگیرند، ابطال شده اند و دیگر نمیشود به آنها استناد کرد و وقتی نشود به آنها استناد کرد، اجتهاد چه اجتهاد فقهی سنتی باشد و چه اجتهاد فقهی پویا باشد و چه اسمش بسط تجربه نبوی فقهی باشد بی اعتبار خواهد بود. برای اینکه هیچ الزام کلامی فلسفی ـ دینی برای آنها وجود ندارد. وقتی چنین الزامی در کار نیست ما مسلمانان هم مانند همه عقلای عالم در آن ابواب سیاست گذاری و قانونگذاری عقلانی میکنیم. البته با مراعات الزامات اخلاقی.