از مقالات «قرائت نبوی از جهان»تا درسگفتارهای «خدا راز جهان»
از مقالات «قرائت نبوی از جهان»تا درسگفتارهای «خدا راز جهان»
گمان میکنم سه سالی میشود که در حسینیه ارشاد تدریس میکنید. این کلاسها چقدر قانعتان میکند؟ و آیا جایگزین مناسبی برای کلاسهایتان در دانشگاه هستند؟
این کلاسها جایگزین کلاسهای دانشگاه نیست، در دانشگاه یک رشته علوم مشخص با برنامهای مشخص برای عدهای خاص تدریس میشود، ولی در این کلاسها تعدادی از علاقمندان که نمیخواهند علمی را به معنای یک دیسیپلین دانشگاهی تحصیل کنند و برای آن مدرکی یا نمرهای بگیرند، شرکت میکنند. اینها کسانی هستند که میخواهند به آگاهیهای معنوی و اخلاقیشان عمق ببخشند. تاریخ شروع شدن این کلاسها تقریبا به سه سال پیش برمیگردد که مرا از دانشگاه تهران بازنشسته کردند. آن موقع فرصتی برایم پیدا شد که به آنچه همواره برخی دوستان از من میخواستند پاسخ بدهم؛ دوستان مطالبی را در کتابها و مقالات من دیده بودند که همه آنها پیرامون معنویات اسلامی و اخلاق و پارهای از نقدهای بنیادین بر سنت دینی گذشته و غالباً از موضع هرمنوتیک جدید بود و میخواستند مطالب کامل کنندهتری بشنوند. بر این اساس من خواست آنها را پاسخ دادم و هر دو هفته یک بار، پنجشنبهها کلاسی در کتابخانه حسینیه ارشاد تشکیل شد که من آنجا تدریس کردم. مطالبی که در یک سال و نیم اول تدریس شد تقریبا دنباله مباحث هرمنوتیکی بود که در سالهای گذشته مطرح کرده بودم و بخصوص آن بخش از مباحث هرمنوتیک که در مقاله «قرائت نبوی از جهان» و مصاحبه مربوط به آن در فصلنامه «مدرسه» شماره ۶ چاپ شده بود. تقریبا یک سال و نیم به مطالب مربوط به آن مقاله و مصاحبه پرداختم و نکاتی را مطرح کردم که در آن مقاله و مصاحبه نیامده بود. در همین مدت مجموعه اطلاعاتی که به دستم رسید مرا به این نتیجه رساند که لازم است سلسله درسهای دیگری هم شروع کنم که اختصاصاً در ارتباط با معنویات باشد، آن هم بر اساس مسئله خدا، چون از معنویات به دو گونه میشود سخن گفت. یک وقت کسی به معنویات میپردازد، ولی نه بر اساس مسئله وجود خدا. یک وقت هم معنویات توضیح و تدریس میشود، ولی با محوریت مسئله خدا. آن کلاسهایی که از یک سال و نیم قبل در آن تدریس میکنم درباره معنویات است و بر اساس مسئله وجود خدا. چرا این کار را میکنم؟ اطلاعاتم به من میگوید در این سی سال گذشته که مفاهیم سنتی دینی ما با قرائت رسمی حکومت از خدا و دین در مقام عمل و ارتباط با زندگی اجتماعی و سیاسی به بوته آزمایش گذاشته شده نقاط ضعف فلسفی و کارکردی آنها چنان آشکار شده که برای نسل جوان ما که نسل تحصیل کردهای هم هست، یک بحران اخلاقی و معرفتی به وجود آمده و این بحران در نهایت به بحران هویت منتهی شدهاست. به باور من این نسل از خودش میپرسد که مسلمان بودن خویش را امروز چگونه باید معنا کند. این مسئله خیلی مهمی است. کوشش من این است که برای این پرسش یک پاسخ فراهم کنم و توضیح دهم که مسلمانی در عصر حاضر و در شرایط امروزی جهان چه معنایی دارد و اساسا مسلمان زیستن در عصر حاضر چگونه زیستنی است. متاسفانه آن مراجع رسمی دینی که در گذشته سازندگان فرهنگ دینی جامعه ما بودهاند، عنایتی به بحران این نسل ندارند. آنها خودشان را مشغول کردهاند به دین عامه و ملاحظات حکومت و پرسشهایی که برای آن بخش از جامعه مطرح است. اما کسانی هم باید متکفل این بخش از جامعه بشوند و پرسشهای این نسل را بررسی کنند. به هر جهت این کلاسها تقریبا از یک سال و نیم قبل تحت عنوان «خدا، راز جهان» آغاز شده و همان طور که از این عنوان پیداست، رویکرد من چنین نیست که درباره خدا از دیدگاه دین خاص یا فلسفه خاصی صحبت کنم و یا این راه را بروم که با دلایلی وجود خدا را اثبات کنم. چنین بحثهایی مورد نظر من نیست. این کلاسها تبلیغی نیست. هدف این است تصویرهای گوناگونی را که از خدا در طول تاریخ بشر به فکر انسانها رسیده، دستهبندی کنیم و هر کدام از آنها را در مقابل مخاطبان قرار دهیم تا آنها به یک انتخاب برسند و اگر خواستند خدای مورد قبول خودشان را انتخاب کنند. مدرس این کلاسها نمیخواهد از یک خدای ویژه برای آنها سخن بگوید و بگوید این خدا را بپذیرید. اصلا بحث پذیرش مطرح نیست. من به مخاطبان گفتهام که این بینشهای مختلف را به تصویر میکشم و شما مختارید بپذیرید یا نپذیرید، چون مسئله پذیرش خدا و دل دادن به او و زندگی کردن با او مسألهای بیش از معرفت و دانش است. در مسئله خداشناسی علاوه بر مسئله معقولیت وجود خدا یک مسئله دیگر هم وجود دارد و آن این است که انسان دل بدهد به خدایی که آن را به صورت یک معنا درک میکند و با او زندگی میکند. من به شنوندگان خود گفتهام و توضیح دادهام که تصمیم با خودتان است.
یادم است سه سال قبل به مناسبت شبهای احیاء در حسینیه ارشاد سخنرانی کردید و آنجا گفتید که در جامعه ما خدا را باید به آسمان برد؛ این خدای فعلی خیلی زمینی شدهاست.
بله و به همین خاطر است که این بحثها را دنبال میکنم. من دریافتهام که محصول قرائت رسمی حاکمیت از خدا و عمل کردن به نام او این مشکل را برای نسل جوان به وجود آورده که اغلب نمیتوانند یک تعریف و تصور قابل قبول و عقلانی از مسئله خدا داشته باشند. من در آن سخنرانی عمومی حسینیه ارشاد از این وضعیت انتقاد کردم مسئله خدا در جامعه ما مبتذل شده است. تعالی و قداست خدا به کلی نادیده گرفته شده است. در حالی که خداوند مافوق فکرها و عملهای ما انسانهاست. او داور نهایی فکرها و عملهای انسانهاست و انسانها حق ندارند هر کاری را که میخواهند انجام بدهند و بعد آن را به حساب خدا و کلام خدا بگذارند. هر کسی از جای خودش بلند میشود و میگوید، خدا اینطوری گفته و آنطوری گفته و من تو را به خدا دعوت میکنم در حالی که خودش تصور درستی از خدا ندارد و عملش خدا را نفی می کند. بسیاری از خرافهها در کوچه و خیابان و مساجد رواج داده میشود، به نام خدا ستمهای زیادی مرتکب شوند و حقوق زیادی پایمال می گردد. در این شرایط خدا مبتذل میشود، یعنی خرج میشود و چیزی جز ابزار از مفهوم خدا نمیماند. در چنین شرایطی وظیفه متفکران این است که تعالی و قداست خدا را مطرح کنند، یعنی نشان بدهند که خدا آن نیست که به واسطه آن قرائت رسمی کنار دست و پای مردم ریخته است و در سراسر جامعه پخش شده است. خدا بالاتر، والاتر و منزهتر از این افکار و اعمال است (سبحان الله عمّا یصفون)
میخواهید بگویید خدا یک امر درونی است؟
نه، تنها یک امر درونی نیست، اینطور نیست که هر کس فقط در درون خودش با خدا کار داشته باشد. خدا در صحنه زندگی اجتماعی هم حضور دارد، اما اینکه عدهای متولی مسأله خدا شوند، پذیرفته نیست. در نظر داشته باشید هر آنچه ما انسانها به نام خدا بگوییم و انجام بدهیم باید به حساب خودمان بنویسیم، به حساب درک و معرفت ناقص خودمان از خدا، نه به حساب خدا. این دو مطلب با هم فرق میکنند. اینکه انسان باور میکند که خداوند چنین یا چنان گفته و چنان یا چنین دستوری داده، این امری درونی است و با زور و تلقین و ایدئولوژی حاصل نمیشود. قانع شدن افراد در این مسائل امری درونی است. آثار این قانع شدن که در صحنه اجتماعی و سیاسی ظاهر میشود تحت تولیت هیچ فردی نباید قرار گیرد و گرنه همان قرائت رسمی به وجود میآید و مفهوم خدا را مبتذل میکند چنانچه اتفاق افتاده است. این کلاسها بر اساس چنین دیدگاهی برگزار میشود. اما در آغاز کلاسها، چند هفتهای من روانشناسی دین تدریس کردم به این منظور که ذهنها برای بحث آماده شود. چرا؟ چون انواع و اقسام دینداریها وجود دارد، انواع و اقسام سخن گفتن از خدا یا عبادت خدا وجود دارد، انواع و اقسام اعتقاد به خدا وجود دارد و انسانها به علل مختلفی خداباور میشوند. اول دراینباره باید توضیح داده شود که چرا انسانی خداباور میشود یا به اصطلاح، علل خداباور شدن چیست. انواع تربیتها یا تقلیدها ممکن است به خداباوری منتهی شود. ممکن است یک دگرگونی ناگهانی درونی در انسان به وجود بیاید و در نتیجه آن یک انسان خداباور شود، ممکن است یک دگردیسی طولانی درازمدت انسان را به اینجا برساند. ممکن است علت خداباوری در درون خود انسانها باشد و هر انسان یک پیوند معرفتی و عاطفی درونی با خدا داشته باشد چنانچه پارهای از روانشناسان مدعی آنند و…. بنابراین کسانی که میخواهند به صورت حساب شده وارد مباحث مربوط به خدا شوند، خوب است قبلا به این مسئلهها توجه کنند.
به عبارتی اول سعی کردید آن ذهنیت تک بعدی و برتری جویانهای را که در ما به وجود آمدهاست، اصلاح کنید.
بله، آن ذهنیت باید از بین برود. انسان باید یک حالت درونی باز پیدا کند و نخست بداند که اصلاً خداباوری چگونه در انسانها شکل میگیرد و نیز اینکه تنها تصویر ممکن از خدا آن نیست که پیش آن شخص وجود دارد. تصویرهای دیگری هم از خدا وجود دارد. پس از چند جلسه که به روانشناسی دین اختصاص دادم وارد مبحث اصلی «خدا راز جهان» شدهام. من تلاش میکنم تصاویری را که بزرگترین متفکران و دانایان تاریخ بشر، مثل پیامبران، عارفان و فلاسفه از خدا ارائه دادهاند، توصیف کنم. به این ترتیب چند جلسه به خداشناسی فلسفی، آن طور که فیلسوفان وجودشناس بیان کردهاند، پرداختم. سپس وارد بحث دیگری شدم و آن نزدیک شدن به مسئله خدا از زاویه معناشناسی فلسفی و آنتروپولوژی جدید است. میگویند انسان در جستجوی معناست. این جستجو چگونه او را به مسئله خدا نزدیک میکند؟ این بحثی است که در این قسمت مطرح کردهام و فعلاً ادامه دارد امیدوارم توفیق این را داشته باشم که این بحث را ادامه دهم و بعد برسم به مسئله خدای عارفان و فیلسوفان که نه از خاستگاه وجودشناسی و نه از خاستگاه معناشناسی به خدا نزدیک میشوند، بلکه از زاویههای دیگر حرکت میکنند. حالا ممکن است شما از من بپرسید که چه اصراری است بر اینکه معنویات در پرتو مسئله خدا قرار گیرد. میشود درباره معنویات صحبت کرد، اما نه بر اساس مسئله خدا چرا من این کار را نمیکنم؟ برای پیروان یهودیت، مسیحیت و اسلام نمیتوان بدون تمرکز روی مسئله خدا از معنویات سخن گفت. در این ادیان مسئله خدا اساس معنویات است و ما مسلمانیم و این نسل که من از آن سخن میگویم نسلی است در یک کشور اسلامی. ممکن است کسی بخواهد از معنویت سخن بگوید، نه بر اساس مسئله خدا، هر کسی می تواند این راه را برود، اما اگر قرار باشد به پرسشی که در ذهن این نسل هست پاسخی بدهیم این کار فقط با توجه عمیق به این مسئله محوری ممکن میشود. در جامعه ما محور معنویات مسئله خداست. وانگهی من یک مسئله شخصی هم در این باب دارم. من وقتی خودم را بررسی میکنم، میبینم در آن تصویر از خدا که در خانواده، مدرسه و حوزه به من یاد دادهاند، تجدید نظر کرده ام و علاقه دارم از آن خدا که اینک به او ایمان دارم و معنای ایمان خودم با دیگران سخن بگویم.
این تصویر اولیه چگونه تصویری بوده؟
این تصویر انسان واره بوده است و تصویرهای انسان واره از خدا آفات بسیار زیاد دارد، چه به لحاظ اختلالات روانی که در اشخاص ایجاد می کند و چه به لحاظ عوارض منفی که در جامعه و عالم سیاست میگذارد و خیلی موارد دیگر. تصور نشود که این خدای انسانواره مخصوص عوام است، هم اکنون قرائت رسمی از اسلام در کشور ما و عقاید دینی حکومت بر خدای انسان واره استوار شده است، و متاسفانه حوزه علمیه ما هم همان خدای انسان واره را تبلیغ میکند. گرچه در دروس فلسفی خود خدا را از انسان وارگی تنزیه میکنند!
تصویر انسان واره از خدا به چه معناست؟ یعنی صفات انسانی را به خدا نسبت دادن؟
بله، خدا را چون یک انسان بزرگ مقتدر تصویر کردهاند. نمیگویند انسان است، اما صفاتی که برایش ذکر میکنند و به شکلی که آن صفات را توضیح میدهند و آن گونه که به نام او سخن میگویند، به نام او عمل و حکومت میکنند، منجر به این میشود که خدا در ذهن مردم این جامعه چون یک انسان خیلی بزرگ، اقتدار گرا و فعال مایشاء و دور از دسترس جا میگیرد که امر میکند، نهی میکند، عذاب میدهد و ثواب میدهد، انتقام میکشد و خلاصه چون یک ابرحاکم حکومت میکند که خودی و غیر خودی دارد، بنده و دشمن دارد و عاقبت بر دشمنان خود غلبه خواهد کرد! این است خدای انسان وارهای که در ذهنها وارد کردهاند و میکنند. کنار آمدن با این خدا برای انسانهایی که یک ذره اهل فکر بشوند غیر ممکن است. با آن خدا هیچگاه نمیشود کنار آمد. من این بحث را اینجا میبندم و وارد بحث دیگری میشوم. اشتغال من تنها این نیست که برایتان توضیح دادم. من مباحث هرمنوتیک را هم دنبال میکنم.
اتفاقا میخواستم به این وجه از کارتان هم بپردازم. انتشار کتاب معروف شما به نام «هرمنوتیک، کتاب و سنت» در سال ۱۳۷۵ شاید تولد دوباره شما بود. با این کتاب قدم در مسیر جدیدی گذاشتید که تا امروز هم دارید آن را ادامه میدهید، به رغم همه پیچ و خمهایی که داشته. مجموعه عواملی که باعث شد در این مسیر قرار بگیرید چه بود؟
من این مسئله را تا حدودی در مصاحبه با فصلنامه «مدرسه» شماره ۶ توضیح دادهام. البته آن مصاحبه اغلاط چاپی و غیرچاپی متعددی داشت که باعث گلایه من از دوستان ناشر فصلنامه هم شد. اینجا به اجمال پرسش شما را پاسخ میدهم. در آن سالها که آن کتاب را نوشتم دریافت من این بود که مسئولان اجرایی کشور ما خیلی عملزده شدهاند. اقداماتی را به نام اسلام مجاز میشمردند و بعداً غیرمجاز و نظراتشان دائماً تغییر میکند چون با بنبستهایی مواجه میشوند. آن انسجام دستگاه مسلمانی که قبل از انقلاب و پیش از ورود عالمان دین در حوزه حکومت وجود داشت، به هم ریخته و چیز جدیدی هم جایش را نگرفته بود. گاهی به عنوان اضطرار یا با طرح استدلالهایی نظیر «فلان کار مایه وهن (آبروریزی) اسلام است» یا «مصلحت نظام این یا آن است» و از این قبیل مسائل، به برخی کارها دست میزدند که پرسشبرانگیز بود. این تغییرات و رویکردهای متفاوت ناگهانی نشان میداد که یک تفسیر منسجم از کتاب و سنت وجود ندارد که بتواند یک نسبت قابل قبول بین مسلمان بودن و امر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در جهان معاصر برقرار کند. این موجب شد که من به فکر بیفتم تا از مطالعات قبلی که در باب هرمنوتیک جدید و تفسیر متون دینی داشتم بهره بگیرم و نشان بدهم اشکال کار ما کجاست؛ چرا به جای اینکه بر اساس یک تئوری منسجم و تفسیر منسجم از کتاب و سنت سخن گفته شود از اضطرار و مصلحت و ضرورت و چه چیز وهن اسلام است و مانند اینها سخن میگویند و به این شکل میخواهند مشکلات را حل کنند. این یک دلیل من بود. اما دلیل دیگر این بود که من به لحاظ شخصیتی و روحی یک آدم معناگرا هستم تا استدلالگرا. این را تا به حال جایی نگفتهام و تازگی دارد. آدمهای استدلالگرا چشمشان همیشه به استدلال است، اما آدمهای معناگرا چشمشان همیشه به معناست. دنبال این هستند که بدانند کجا، چه کاری برایشان معنا میدهد و چه کاری معنا نمیدهد. چه سخنی برای آنها معنا میدهد و چه سخنی معنا نمیدهد. خیلی دنبال این نیستند که بدانند چه کسی برای چه سخنی چه استدلالی اقامه میکند. اشخاصی که این طور هستند، مسئله فهم و معنا برایشان خیلی برجسته میشود. آنها دغدغههای زیادی دارند و از طریق معنایابی و فهم به آرامش میرسند. من از نظر روحی چنین انسانی هستم. وقتی میبینم به نام خدا و دین اموری اتفاق میافتد که از نظر اخلاقی برای من معنا ندارد یا کاملاً غیر اخلاقی است، مرا از خدائی که در صحنه هست دور میکند، معنای زندگی را از من میستاند به جای اینکه به زندگی من معنا ببخشد، مرا به سمت پوچی میبرد به جای اینکه سوی معنا ببرد و ناهماهنگیهای درونی و بیرونی برایم ایجاد میکند، نمیتوانم آسوده باشم مگر اینکه از آن خدای غیر اخلاقی فاصله بگیرم و حساب خودم را از او جدا کنم. من با معناهایی که از زندگی خودم و جهان دارم زندگی می کنم، نه با استدلالها. آنچه برای من مهم است چگونه زیستن است. چون آدم این گونهای هستم، مسئله فهم که همزاد «معنا» است برایم اهمیت پیدا میکند، اینکه بدانم فهم چیست، فهمیدن زندگی چیست، فهمیدن خدا چیست، فهمیدن قرآن چیست، زندگی برای من چه معنایی دارد، جهان برای من چه معنایی دارد، قرآن برای من چه معنایی دارد، خدا برای من چه معنایی دارد؛ اینها برای من از همه استدلالها مهمتر است، البته استدلالها به ظهور معنا و فهم کمک میکند. من با این ساختار روانی که دارم در آن آشفته بازاری که برای شما توضیح دادم، دیدم تمام مفاهیم سنتی که با آنها بزرگ شدهایم یکی پس از دیگری دارد معنای خودش را از دست میدهد. آن سرمایه فرهنگی معنوی که برای من خیلی مهم بوده و با آن زندگی می کردهام دارد ارزشش را از دست می دهد چون دیگر معنا نمیدهد. آن وضعیت نگاه انتقادی من به سنت را قوی تر کرد. در میان دانشهای بشری آن دانش که به مسئله فهم توجه ویژهای دارد، هرمنوتیک جدید است و طبیعی بود که من از منظر هرمنوتیک به فهم و نقد فهم فقها از کتاب و سنت بپردازم. بعد از آنکه کتاب من منتشر شد پارهای از علاقمندان این سوال را مطرح کردند که چرا اسم کتاب را گذاشتهام «هرمنوتیک، کتاب و سنت» و چرا ننوشتهام «تاویل، کتاب و سنت». آنها فکر میکردند میشود معادل فارسی برای هرمنوتیک گذاشت و آن معادل فارسی یا عربی کلمه «تاویل» است، ولی من آگاهانه این کار را نکردم برای اینکه «تاویل» در فرهنگ ما به هیچ وجه آن بار معنایی را که در عصر حاضر «هرمنوتیک» با خود حمل میکند، ندارد. من اگر میخواستم از دانشی سخن بگویم که مسئلهاش معنا و چگونگی حصول فهم و تئوریهای گوناگون در این باب است، ناچار بودم اسم آن دانش را همان طور که هست حفظ کنم و تعبیر «هرمنوتیک» را به کار ببرم. مباحثی که تقریبا از سه قرن قبل تاکنون به عنوان «هرمنوتیک جدید» مطرح شده و موضوعش این است که فهم و فهمیدن از نظر فلسفی چیست، در میان ما مسلمانها وجود نداشته است. مفسران ما «تاویل» میکردند اما درباره تئوری فلسفی فهمیدن چندان حرفی نداشتند. میگفتند چنین میفهمیم یا چنان میفهمیم اما این که تئوری فلسفی این فهمیدنها چیست برایشان مطرح نبود. هرمنوتیک در کتاب من معنایش «تئوری فهمیدن» است. هر کسی که میگوید من چنین و چنان میفهمم باید یک تئوری برای فهمیدن داشته باشد، همان طور که در علوم و فلسفهها تئوری هست. به همین خاطر به این نتیجه رسیدم که باید اسم آن کتاب را «هرمنوتیک، کتاب و سنت» بگذارم که تکانی ایجاد کند برای یک عده و تلاش کنند بفهمند که هرمنوتیک چیست، چون در ایران این موضوع خیلی ناشناخته بود.
آن موقع که آن کتاب را مینوشتم و ذهنم به آن مسائل مشغول بود میخواستم چند مسئله مهم را که در تئوری فهمیدن مطرح میشود، به طور انتخابی توضیح بدهم و بگویم اگر با در نظر گرفتن آن چند مسئله و مبحث مهم به کتاب و سنت نزدیک بشویم، چه مسائلی برای ما پیش میآید. در واقع آنجا میخواستم درباره چگونه فهمیدن کتاب و سنت سخنانی گفته باشم که معتقدم آن سخنان در مباحث گذشته ما سابقه نداشتهاست، مباحثی از قبیل اینکه تا انسان انتظاری از یک متن نداشته باشد اصلا نمیتواند به آن متن نزدیک بشود و تا پیش فهمهایی نداشته باشد نمیتواند به آن نزدیک شود و این قبیل بحثها که بحثهای مقدماتی بود ولی در ایران سابقه نداشت. کتابهای «ایمان و آزادی» و «نقدی بر قرائت رسمی از دین» و «تأملاتی در قرائت انسانی از دین» هم که بعدها منتشر شدند، تقریباً دنباله همان بحثها بودند اما در مقاله «قرائت نبوی از جهان» من به کلی وارد مرحله دیگری شدم. دو نکته اساسی را آنجا مطرح کردم که در این گفتگو نمیخواهم وارد تفصیل آنها بشوم. فقط میخواهم چگونگی انتقال از مرحلهای به مرحله دیگر را شرح داده باشم. مطالعات من در هرمنوتیک و فلسفه زبان به من نشان داد که نمیتوان یک متن زبانی را به صورت همگانی (بین الاذهانی) فهمید مگر آنکه بپیذیریم آن متن که به زبان انسانی است به وسیله یک انسان گفته یا نوشته شده است بطوریکه بتوانیم آن متن را به حساب آن انسان بگذاریم و آن انسان را به معنای واقعی کلمه گوینده یا نویسنده آن متن بدانیم. متوجه شدم که قرآن را زمانی میتوانیم بفهمیم که بگوییم این اثر، منسوب به رسول اکرم (ص) است و او واقعاً گوینده این متن است و این موضوع هیچ منافاتی ندارد با این عقیده که او معلم الهی ویژهای داشته و آن سخنان را با امداد الهی (وحی) گفته است. اگر پیامبر اسلام به گونهای گوینده این متن شمرده نمیشد این متن مفهوم همگان نمیگردید.
نکته دیگر این بود که این گفتار نبوی چگونه گفتاری است؟ گفتار یک وقت گفتار فلسفی است، یک وقت علمی است و یک وقت هم شاعرانه و…. قرآن چگونه گفتاری است؟ مطالعاتم مرا به این نکته رساند که این گفتار یک روایت و قرائت از جهان است. پیامبری دارد با تجربه امداد از سوی خدا (وحی) جهان را قرائت میکند. جهان را میخواند. این هم مدعای دوم من بود. این دو مسئله اساسی خیلی ابهامها داشت که میباید توضیح داده میشد و متاسفانه برای توضیح این ابهامها هیچ نشریهای نداشتیم. فصلنامه مدرسه توقیف شد. نشریات دیگر هم جرات نمیکردند درباره این موضوع مهم چیزی از من منتشر کنند من ناچار شدم بقیه مطالب را در اینترنت منتشر کنم. تاکنون هفت مقاله علاوه بر آن مقاله اول در اینترنت منتشر شده که در آدرسهای اینترنتی «معناگرا»، «قرائت»، «روند نو» و… میشود آنها را خواند. در این هفت مقاله دو مدعای اصلی را بیشتر توضیح دادهام و ضمنا به پارهای از پرسشها که در ارتباط با مقاله اول وجود داشت، پاسخ گفتهام و توضیحات بیشتری در این باب دادهام که سخن من هرگز به معنای نفی وحی نیست. در حقیقت، مکان وحی تغییر میکند، به این معنا که به جای اینکه متن قرآن وحی شمرده شود، وحی به درون پیامبر منتقل میشود. بنابراین، نه وحی انکار شده و نه این تقریر منافاتی دارد با وحی. در مقاله قرائت نبوی از جهان ۸ به صورت واضح دوباره به این مدعای اول پرداختهام و توصیهام این است که علاقمندان به این بحثها حتماً آن مقاله را با دقت بخوانند.
این مسئله ابعاد گستردهای داشت. طبیعتا شما هم به پیامدهای سیاسی و فقهی ماجرا فکر کرده بودید. آیا نظریه شما در تضاد با آنچه فقه ما ارائه کرده نیست؟
من پاسخ این پرسش را در آخرین قسمت مقاله «قرائت نبوی از جهان (۱)» نوشتهام که در آن تکلیف احکام فقهی روشن شده است. نظر کلامی من این است که آنچه میشود در احکام معاملات و سیاسات (در اصطلاح فقهی) به صورت دائمی و جاودانه به خداوند نسبت داد، ارزشهای درجه اول اخلاقی هستند که انسانها همیشه موظف به رعایت آن هستند، و نه شکلهای پیاده شدن آن ارزشها. این را من به صراحت در کتابهای دیگرم هم نوشتهام. احکام فقهی کاملا مقطعی هستند و الزامی نیست که در همه دورهها قوانین ناشی از ارزشهای درجه ۱ اخلاقی شکل واحد داشته باشند و این کار اصلا ممکن نیست. مثلاً عدالت یک ارزش مهم و درجه اول و خواسته قرآن است. در عصر حاضر باید دید در روابط اجتماعی و سیاسی و جزایی چه چیزهایی باید ملاک قانونگذاری باشد تا به عدالت مفهوم و مورد قبول خود در این عصر نزدیک شویم. در مقاله معنای «عدالت در قرآن» که در نشریه آیین چاپ شده است و در اینترنت نیز منتشر شده، این مسئله را بیشتر توضیح دادهام.
شما ناآشنا با فضای سیاسی ایران نیستید. آن زمان که این مقاله منتشر شد و به دنبال آن نشریه «مدرسه» را توقیف کردند، خیلیها میگفتند که ای کاش آقای شبستری فضای سیاست زده ایران را هم در نظر میگرفت. قبول دارید؟ آیا میشد نشر آن مقاله را به زمان دیگری موکول میکردید؟
این را هم قبول دارم و هم قبول ندارم. قبول دارم به این معنا که خیلی باید با محاسبه و دقت این بحثها را مطرح کرد تا کمتر بهانه سیاسی به وجود آید و به عبارت دیگر وسیلهای برای ایجاد محدودیتها و یا سرکوب یک شخص یا اشخاص و امثال اینها نگردد. اما از جهت دیگر آن گفته را قبول ندارم، چرا که ما ۳۰ سال است همین ملاحظات را میکنیم. شاید عمر من اصلا کفاف ندهد به این که آن فضای باز و مطلوب به وجود بیاید. نمیتوان صبر کرد و مسائلی را که انسان فکر میکند مسائل اساسی هستند، مطرح نکرد. حداکثر این است که به آدم حمله میکنند، بد میگویند و آزار میدهند. خلاصه اینکه باید هزینه پرداخت کرد که ناشران این فصلنامه این آمادگی را داشتند و من هم آماده پرداخت کردن این هزینهها بودهام و هستم، ولی فکر میکنم دیر میشود و باید این بحثها را مطرح کرد. اگر نشریه تخصصی هم وجود نداشته باشد در اینترنت منتشرش میکنم.
بازتاب آن مقاله در میان مراجع دینی و حوزه علمیه چگونه بود؟ آیا صحبتی با شما کردند؟
نه، من تماسی با مراجع در ارتباط با این مسئله نداشتم ولی شنیدم عامل عمده توقیف «مدرسه» فشاری بود که از ناحیه حوزه علمیه قم بر هیات نظارت وارد شد. خب چه کسانی در حوزه علمیه فشار می آورند؟ لابد متنفذین آنجا. آن آقایان به جای اینکه از این مباحث استقبال کنند و بگویند باید آزادانه بحثهای علمی را منتشر کرد تا نقد شوند و اگر پاسخی هست پاسخ بدهند و بالاخره به رشد فرهنگ اسلامی کمک کنند، ظاهرا چاره را در این میبینند که صداها را خاموش کنند!البته اطلاع دارم که بسیاری از طلاب فاضل حوزههای علمیه مطالب هرمنوتیک و قرائت نبوی از جهان را با دقت دنبال میکنند.
سال قبل همین روزها بود که نه این مبحث بلکه مباحث دیگری را در دانشگاه صنعتی اصفهان مطرح کردید که با واکنش شدید برخی رسانهها و شخصیتهای وابسته به جریان اصولگرا و حوزه قم همراه بود. بیشتر از بیست مصاحبه دراینباره انجام شد. ماجرا چه بود؟
مخالفتهایی که آن موقع شد چند علت داشت. یک علت به نظرم این بود که برخی کسانی که حمله میکردند حتی از سنت موجود اسلامی هم اطلاع کافی نداشتند. آنها فکر میکردند آن معنایی که از عصمت نبی در ذهنشان هست یگانه نظر موجود است و همه متفکران و عالمان مسلمان در طول تاریخ هم همان را گفتهاند که آنها میگویند که بعداً با توضیحات من معلوم شد که این طور نیست. بعضیها دلشان پر بود که چرا آنجا مسئله حقوق بشر را مطرح کردهام و چرا قبلا درباره حقوق بشر نوشتهام. برخی از آن آقایان قبلا هم سر همین مسئله حقوق بشر در بیانیهها و یا سخنرانیهایشان در تبریز و جاهای دیگر ناسزاهای زیادی در حق این بنده گفته بودند. بعضی از آنها هم به نظرم تحت فشار سیاسی واقع شدند که موضعگیری کنند و چه بسا که اگر شرایط طبیعی بود این حرفها را نمیگفتند. یک عامل دیگر هم این بود که برخی مقامات دانشگاه صنعتی اصفهان خرده حسابی داشتند با انجمن اسلامی دانشجویان آنجا و می خواستند آنجا را تعطیل کنند که بلافاصله پس از سخنرانی انجمن را بستند. عوامل گوناگونی دست به دست هم داد. خبرگزاریهای رسمی دولت هم شتاب زده به کمک معترضان آمدند و حتی چیزهای نگفته را اضافه کردند که من هم آنها را تکذیب کردم. آنها بحث علمی مرا در اصفهان با جریان اصلاحات مرتبط کرده بودند و گفته بودند چون فلانی از تئوریسینهای اصلاحات است (به قول آنها)، پس اصلاح طلبان باید علیه این حرفها موضع بگیرند. خلاصه مباحث را با انتخابات و اصلاحات مخلوط کرده بودند و میخواستند از این طریق ضربهای به جریان اصلاحات بزنند، و فضای انتخاباتی را که در پیش بود علیه اصلاح طلبان مشوش کنند. ولی همان طور که دیدید خوشبختانه همه این تحرکات و تکفیرها به جایی نرسید چون پیدا بود که بیمبناست و بعد هم با توضیحاتی که من دادم و پاسخهای مکتوب که به اعتراض یکی از مراجع تقلید قم نوشتم پارهای مطالب روشن شد. نتیجه آن ماجراجوئیها و تهمت زدنها این بود که خیلیها که به عقیده آقایان نباید مباحث من را میشنیدند، ترغیب شدند تا فایل صوتی سخنرانیام را از اینترنت پیدا کنند و بشنوند و یا متن آن را بخوانند. مجموعا تمام آن سرو صداها به سود نواندیشان در دین تمام شد.
منتقدان مقاله «قرائت نبوی از جهان» شما، نه فقط محافظهکاران سنتی، بلکه برخی از روشنفکران دیندار و طیفی از اصلاحطلبان هم بودند. شما گلایه کرده بودید از اینکه آنها به جای مبانی نظریه شما، نتیجه آن را نقد می کنند. چرا نباید این گونه باشد؟ مگر هر نظریهای ناظر به نتایجی نیست؟
اگر نتایج یک نظریه منافات پیدا کند با نظریات دیگری که در جای خودشان اثبات شدهاند و دلیل کافی هم نداشته باشد، در این صورت کاملا به جاست که گفته شود این نظریه پذیرفتنی نیست. چون با نظریات اثبات شده دیگر نمیسازد. در مورد نظریه قرائت نبوی از جهان قضیه اصلا این جوری نبود. آن دوستان میگفتند، این نظریه به نتایجی منتهی میشود که با اعتقادات شایع در میان مسلمانان سازگار نیست. پاسخ من به آنها چنین بود که اصلا این نظریه مطرح میشود تا آن اعتقادات نقد و اصلاح شود. این کار من اصلا برای همین است. معنای این حرف که نباید نظریهای با اعتقادات شایع منافات داشته باشد این است که ما اعتقادات دینی را به همان صورت که هست، همیشه حتما باید حفظ کنیم. چه کسی این را گفته؟ این بحثها اصلا به منظور اصلاح اعتقادات انجام می گیرد. آن دوستان چند اعتقاد شایع را مطرح کرده بودند و میگفتند این نظریه با این اعتقادها جور در نمیآید. اگر مبانی نظریه مطروح قابل قبول باشد معنایش این است که آن اعتقادات را باید اصلاح کرد. دوستان نواندیش ما، خود میگویند که اصلاحات دینی ضرورت دارد، معلوم است که اصلاحات دینی بدون نقد اعتقادات میسر نمیشود. بنابراین این سخن که این نظریات با اعتقادات ما سازگار نیست، نمیتواند قابل قبول باشد. و گلایه من از این باب بود و انتظار داشتم آنها به نقد مبانی مورد استناد من بپردازند که اصل است و نه نتایج که فرع است.
پشتوانههای فکری نظریه قرائت نبوی از جهان چه بوده؟ ریشههای آن را در کدام متون اسلامی میتوان یافت؟
همان طور که گفتم در آن مقاله به دو مسئله اساسی پرداختهام که مسأله اول موضوع «کلام نبوی» است. این مسئلهای است که من از پیگیری مباحث جدید فلسفه زبان و هرمنوتیک به آن رسیدهام. در مجموعه این هشت مقاله که در اینترنت منتشر شده مبانی فلسفی این مدعا را بیان کردهام. اما مسئله دوم این است که قرآن یک قرائت است و من این را از مطاله قرآن دریافتهام. در آیات پرشمار از قرآن که بخش عظیمی از قرآن را تشکیل میدهد، زمین، آسمان، درختها، حیوانات، آمد و شد شب و روز، زنده شدن و مردن گیاهان و جانداران، تحولات و تغییرات زندگی اقوام، گردش ماه و خورشید و خلاصه تمام پدیدارهای جهان، همه و همه آیات خدا دیده میشوند. در یکی از ساعات مطالعه قرآن بر من آشکار شد که این قبیل آیات قرآن گزارههای اخباری نیستند، مسأله این نیست که کسی در قرآن خبر میدهد که موجودات آیات خدا هستند. مسأله این است که کسی موجودات را آیات خدا تجربه میکند و درست در همان لحظات، تجربه خود را بیان میکند. کسی دارد با تجربه شهودیاش جهان را نمودهای خداوند قرائت میکند. حال آن کس چه کسی جز پیامبر اسلام میتواند باشد که قرآن را آورده است. بدین ترتیب من متوجه شدم که متن قرآن در بیشترین موارد بیان چنین تجربهای است. این تجربه و بیان عین روایت حکایت است. من این حقیقت آشکار شده را در سورههای مختلف قرآن خصوصا سورههای مکی دنبال کردم و مویدات زیادی برای آن یافتم. در هر حال تنبّه به این مطلب که قرآن «قرائت» است چنین اتفاق افتاد که توضیح دادم. این دعوی را قبلاً هیچ منبع و مأخذی ندیده بودم. البته این گفتگو جای ورود در تفصیلات این بحث نیست. من مطالعاتم را در زمینه هر دو مسأله «کلام نبوی» و «قرائت نبوی از جهان» دارم ادامه میدهم و بتدریج محصول آن ها منتشر خواهد شد.
قاعدتا کار گستردهای باید باشد.
آری کار گستردهای است. امیدوارم در ادامه این راه توفیق مرا یاری کند.
* این گفتگو به درخواست یکی از روزنامهها انجام شد اما چاپ آن ممکن نگردید. اینک قرائت متن این گفنگو را منتشر میکند.