انتظار ما از پیامبران
انتظار ما از پیامبران*
متن کامل و تصحیح شده سخنرانی مجتهد شبستری در دانشگاه صنعتی اصفهان
در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۳
موضوع سخن من که به مناسبت سالگرد رحلت پیامبر گرامی اسلام انجام میشود، میتوان انتظار ما از پیامبران نام گذاشت. تحت این عنوان میخواهم به دو پرسش یا نقد که در ماههای اخیر زیاد به گوش میخورد پاسخی گفته باشم. فکر میکنم بیشتر شما شنوندگان گرامی در جریان مسائلی که به عنوان نواندیشی دینی در دو دهه اخیر مطرح شده، قرار دارید چیزی در این زمینه خواندهاید، شنیدهاید دنبال میکنید این قبیل بحثها را به نوعی. جای انکار نیست که دست کم در ۲۰ سال اخیر مطالب و مباحث جدیدی از سوی اندیشمندان و روشنفکران در ارتباط با دینداری و مسلمانی مطرح شده که سابقه بدین شکل نداشته است. این مباحث جدید ارتباط دارد با دو موضوع مهم در فلسفه جدید که یکی معرفتشناسی است و دیگری هرمنوتیک که هر دو ارتباط وثیق دارند با مسأله فهم متون دینی و فهم پیام بنیانگذاران دینی در طول تاریخ. این بحثها به شکلهای مختلف در کشور ما هست. از جوانب گوناگون پرسشهایی مطرح شده در ارتباط با این بحثها و این طرز فکرها و پاسخهایی هم به آنها دادهاند اما آنچه نسبتاً تازگی دارد و من در آن ارتباط میخواهم سخن بگویم این است که از آن هنگام که نواندیشی دینی تکیه زیادی روی مسأله حقوق بشر در کشور میکند و میگوید مسلمانان میتوانند در عین حفظ مسلمانی سازمانهای سیاسی و اجتماعی خود را بر اساس حقوق بشر بنیانگذاری کنند یا با آن منطق سازند و حرمت ویژهای برای انسان از آن نظر که انسان است قائل شوند و آزادی بیان، تفکر، اعتقاد، دین اجتماعات و مطبوعات، فعالیتهای سیاسی و امثال اینها را تضمین کنند نقدهای جدیدی مطرح شده است. قطعاً چنین کاری با بسیاری از فتواهای مشهور فقهی حتی با پارهای از آیات موجود در قرآن کریم ناسازگار است و موجب تغییر آن فتواها و موجب یک فهم جدید از آن آیات قرآنی خواهد شد. سه دسته از منتقدان نقدهایی کردهاند از این طرز تفکر و من میخواهم تا آنجا که امشب فرصت هست پاسخی بگویم به این سه گونه نقد. ناچار هستم به اختصار مطالب را بیان کنم و مطمئنم این بحث در آینده بیشتر بالا خواهد گرفت چون این بحث ابعاد سیاسی و وسیعی دارد. مسأله حقوق بشر در کشور ما، مخالفان و موافقان زیادی دارد. یکی از موضوعاتی است که به جدّ، شما اهل فکر و اهل مطالعه و جوانان عزیز باید به آن بپردازید و تکلیف این مسأله را برای خودتان روشن کنید. مسأله این است که آیا میشود هم مسلمان بود و هم با حقوق بشر زیست یا نه؟ کسانی میگویند یا حقوق بشر یا حقوق خدا! این مغالطهای است که زیاد مطرح میشود میگویند انسان با حقوقی که خدا معین کرده زندگی میکند یا با حقوقی که بشر معین میکند، زندگی میکند! من پاسخ اینها را در نوشتههای مختلف آوردهام و در آدرسهای اینترنتی که مطالب بنده در آنها منتشر میشود این پاسخها منتشر شده، و گاهی هم در بعضی از مطبوعات با محدودیتهایی که مطبوعات دارند و همه چیز را نمیتوانند کامل منتشر کنند!
عرض کردم سه دسته اعتراضاتی دارند. دو گروه از معترضان مطلبشان این است که میگویند این چه دینی است که شما مطرح میکنید و این چه دینداری است که شما مطرح میکنید و میگویید که میشود پارهای از آیات را بهگونهای دیگر فهمید و پارهای از فتاوای فقهی مشهور را که ناسازگار با مواد حقوق بشر است میتوان و یا باید کنار گذاشت؟ این چه جور دینی است؟ دین باید یک امر ثابت باشد دین که نباید تغییر پیدا کند دینداری که نباید تغییر پیدا کند به قول یکی از آقایان، نوشته بود: دینی که تغییر پیدا کند به چه دردی میخورد؟! این سخن را دو گروه میگویند: یک گروه محافظهکاران هستند که نمیخواهند کمترین تغییر در طرز تفکر سنتی دینی خودشان ایجاد کنند، آنان میگویند: دین یک امر ثابت است، دین که تغییر پیدا نمیکند. دینداری مسلمانان که تغییر نباید پیدا کند. دینداری مسلمانها امروز همان باید باشد که درعصر پیامبر بود و فکر میکنند که در طول تاریخ در در دینداری مسلمانان هیچ تغییری پیدا نشده و دین اسلام همیشه در میان مسلمانان، چه در تفکرهای اعتقادی و چه در طرز عمل یک چیز بیشتر نبوده، یک گونه بوده و تصور میکنند که طرز تفکر امروز مسلمانان مثلاً در مسائل اعتقادی همان است که ۵۰۰ سال پیش بوده، همان است که ۱۰۰۰ سال پیش بوده و همان است که در عصر رسول خدا بوده اگر این معترضان به تاریخ توجه میکردند و تاریخ را به دقت مطالعه میکردند میفهمیدند که اینطور نیست. خیلی تغییرات پیدا شده و دین اسلام در طول تاریخ تحولات محتوایی و آئینی پیدا کرده است. یک دسته اینها هستند که طرفداران تفکر سنتیاند و گاهی بنیادگرا هم هستند گروه دیگر پارهای از نواندیشان دینی هستند که میگویند: ما نواندیش دینی هستیم اما نیازی نداریم برای اینکه از حقوق بشر سخن بگوییم، یا بگوییم پارهای از آیات قرآنی بهگونهای دیگر باید فهمیده شود. سعی میکنند چیزی بیشتر از حقوق بشر امروز را از پارهای از آیات قرآن بیرون بکشند. آیاتی را مورد استناد قرار میدهند میگویند بیشتر از آنچه در حقوق بشر تدوین شده در آیات قرآن هست بنابراین کاری که شماها میکنید که فهم را تغییر میدهید از آیات قرآن، این کار غلطی است. نه، هست اینها. لازم نیست برای زندگیکردن با اینها تجدید فهم در آیات قرآن اتفاق بیفتد. پس عدهای هم اینها هستند که به ما اعتراض میکنند.
و اما گروه سوم که این تازگی دارد بیشتر، پارهای از اهل نظر و تحقیقاند که حرف دیگری میزنند، آنها میگویند نواندیشان در دین، وقتی چنین سخنی میگویند، چیزی از مدرنیته و چیزی از دین گرفتهاند و اینها را با هم مخلوط میکنند و چیز جدیدی از آن درست میکنند که نه دین و دینداری است و نه مدرنیته است. و بعد این چیز جدید را نام مسلمانی بر آن میگذارند و بنابراین آنان کسانی هستند که مدرنیته را حاکم میکنند بر دین اسلام و این درست نیست. چرا اسلام را حاکم نمیکنند بر مدرنیته، حقوق بشر محصول مدرنیته است یعنی نوع زندگی جدید بشر در این دنیا است. این منتقدان بهگونهای سخن میگویند که گویی با قطع نظر از حقوق بشر، مسلمانان امروز در مدرنیته زندگی نمیکنند. این فکر درست نیست من و شما که اینجا نشستهایم همه در مدرنیته هستیم، شما مگر نمیروید رأی بدهید؟ پارلمان یعنی چه؟ قانون اساسی یعنی چه؟ تمام اینها نوع زندگی جدید انسانی است ما به اینها تن دادهایم. مسلمانها که ۲۰۰ سال پیش مدرنیته نداشتند. اینها تقریباً از زمان مشروطه درست شده است. این علوم جدید که شما دانشجویان عزیز با آن مشغول هستید همه از محصولات مدرنیته است. پس شما مدرن زندگی میکنید. کسانی که با این مسائل سروکار دارند، مدرن زندگی میکنند، مدرن فکر میکنند. شما تحلیل میکنید در مسائل سیاسی، این شکل تحلیلها که شما در مسائل سیاسی میکنید همه امر مدرن است. ۲۰۰ سال پیش در ایران این بحثها اصلاً نبوده است. دموکراسی میخواهید. دموکراسی مسأله مدرنی است تلویزیون را نگاه میکنید. با دنیا در ارتباط هستید تمام اینها زندگیهای جدید است؛ بنابراین اینطور نیست که وقتی میگویند مدرنیته یعنی آنگونه که در آمریکا و اروپا زندگی میکنند و ما ساحتمان منزه از آن است، نه اینطوری نیست. من نمیدانم کسانی که میگویند با قانون اساسی میخواهیم زندگی کنیم و افتخار میکنند به اینکه در این کشور همه چیز با رأی مردم است و سالی یک بار در کشور انتخابات برگزار میشود و در عین حال به مدرنیته و غرب بد میگویند، اینها چه میگویند. به هرحال این دسته سوم این مسأله را مطرح میکنند و میگویند دینداری متحول درست نیست. آن دینداری متحول که میگوید هم نیایش میکنیم، هم روزه میگیریم، هم ایثار و انفاق میکنیم هم عبادت میکنیم و هم میخواهیم با حقوق بشر زندگی کنیم، یک تلفیق آش شله قلمکار است. این نه مسلمانی است نه زندگی غربی. در یک گفتگویی کسی از یک اهل نظر سؤال کرده بود که آقا پس این مردم ترکیه که الآن دموکراسی نسبتاً جاافتادهای دارند و حقوق بشر بیش از بسیاری از کشورهای دیگر مسلمان در آنجا مراعات میشود و آزادی بیان و آزادی اعتقادات و آزادی تجمعات و تأسیسات حزبی در آنجا هست و مساجدشان هم پر است و عباداتشان هم سر جاش هست، اینها مسلمان نیستند و زندگیشان مسلمانی و زندگی دیندارانه نیست؟ دیدم در پاسخ این پرسش گفته بودند بله اگر منظور این است که اسماً کسی مسلمان باشد یا در شناسنامه کسی مسلمان باشد، آنها مسلمانند اگر با نظر دقیق نگاه کنیم نمیشود بگوییم آن زندگی، زندگی مسلمانی است. اما من وقتی این مصاحبه را خواندم تعجب کردم. ظاهراً به اعتقاد گروه سوم، دین آن چیزی است که رسول خدا حتی در همه جزئیات گفته است و اگر کسی در آن چیزی که رسول خدا گفته تصرف کند این شخص دیگر پیرو رسول خدا نیست و بعد اضافه میکنند بر این مطلب که نمیشود گفت ما پارهای از آیات قرآن را قبول داریم و پارهای از آیات قرآن را کنار میگذاریم. در هرحال این سه جور اعتراض و نقد هست من میخواهم از موضع دینشناسانه امشب برای شما مطرح کنم. چه کسی میتواند مسلمان باشد؟ و اینکه چگونه مسلمانبودن یک امر متحوّل است و دینداری یک امر متحول است چون انتظار از دین (انتظار از پیامبران) یک امر متحول است. بحث من اهمیت سیاسی زیادی دارد. شما توجه کنید که اگر این فکر دنبال شود کسانی که میگویند ما میخواهیم هم مسلمان باشیم و هم با حقوق بشر زندگی کنیم به تلفیقی دست میزنند که اجزاء آن با هم جور درنمیآید و اینها نمیتوانند مسلمان واقعی باشند. در آنصورت موضوع حقوق بشر را با حربه مخالفت با اسلام خواهند کوبید. این خیلی مسأله مهمی است. در نظر شما نیاید که حالا چه اهمیتی دارد که این مسأله را دنبال کنیم که چه کسی میتواند مسلمان باشد و چه کسی نمیتواند مسلمان باشد. فکر نکنید ما داریم مثل قرنهای قبل خطکشی میکنیم تا مسلمان را از غیرمسلمان جدا کنیم با یک سری بحثهای بیفایده. این مهمترین چالش سیاسی ـ دینی آینده کشور ماست و این بحث یک موضع سیاسی قوی دارد. نمیدانم من تا چه اندازه خواهم توانست در یک ساعت اطراف این مطلب را جمع کنم. باید خیلی فهرستوار مطلب را بگویم و جلو بروم و از قبل همسنخ سخنم را معین کنم، چون هر گویندهای اولاً باید سنخ سخنش را معین کند که از چه موضعی دارد حرف میزند. من در اینجا از موضع دینشناسانه و از این موضع که همیشه دین در طول تاریخ چگونه فهمیده شده و با چه انتظاراتی فهمیده شده دارم این بحث را دنبال میکنم.
۱) ما یک اصل هرمنوتیکی داریم که در آن تردیدی نیست. آن اصل این است که هر شناختن، مقدماتی دارد و هیچ شناختنی بدون مقدمات انجام نمیگیرد. ما انسانها هروقت بخواهیم امری را بشناسیم که ما از آن به متعلق شناخت تعبیر میکنیم. باید با مقدماتی آن را بشناسیم. متعلق شناختهای ما انسانها در طول تاریخ شکل گرفته و از حالی به حالی و از صورتی به صورتی در آمده است. انسان با ۴ موضوع مهم زندگی میکند: فلسفه، علم، هنر و دین. درواقع ما ۴ وسیله زندگی داریم، چون ما انسانها به اراده و اختیار خودمان زندگی میکنیم مثل حیوانها نیستیم که با غرایز کشیده شویم. ما با علم زندگی میکنیم، با فلسفه زندگی میکنیم، با هنر و دین زندگی میکنیم. حیوانات هیچکدام از اینها را ندارند. ما میخواهیم فلسفه را بشناسیم، علم و هنر را بشناسیم، دین را بشناسیم، و این مطلبی که امشب من میگویم درواقع مربوط است به شناختن دین. هم فلسفه هم علم هم هنر هم دین اینها همه در طول تاریخ پیدا شده اند و در طول تاریخ شکل گرفتهاند. این خیلی مهم است. میخواهم به این قضیه توجه کنید. در آن زمان که تفکر اسطورهای بر بشر حاکم بود تفکر فلسفی نبود، تفکر علمی نبود، ۵۰۰۰ سال پیش بر انسانها تفکر اسطورهای حاکم بود. پیداشدن تفکر فلسفی از یونان است که یک تفکر عقلانی است. این تفکر عقلانی پیدا میشود و آن تفکر اسطورهای میرود کنار. این که فلسفه چیست فلسفه خودش را در طول تاریخ نشان داده است. قرنهای طولانی علم ورزیدند تا بهتدریج معلوم شد که علم چیست. قرنهای طولانی هنرورزی شده تا بهتدریج معلوم شده که هنر چیست، قرنهای طولانی دینورزی و دینداری شده تا بهتدریج معلوم شده که دین و دینداری انسان چیست. اینها (علم،فلسفه، هنر و دین) خودشان را با تحولهایشان و شکلگرفتنهایشان نشان دادهاند که چه هستند. اینطوری نیست که ما تصور کنیم که یک فیلسوف پیدا شده و تعریفی از فلسفه داده و تمام شده است نه، آن فیلسوف نخستین یک چیزی گفته و بعد از مدتی دیگر کسی دیگر حاشیهای بر آن زده و بعد از گذشتن مدتی یک شخص سومی یک اشکال بر آن گرفته و بعد از گذشتن مدتی باز شخص دیگری در آن رابطه حرف دیگری زده همینجور و همینجور تا اینکه فلسفه شکل گرفته است. مثلاً از زمان سقراط، افلاطون و ارسطو فلسفه همینجور جلو آمده. قرنهای طولانی از آن گذشته تا حالا معلوم شده فلسفه چیست. فلسفههای گوناگون بهوجود آمده و حالا سه شاخه عمده فلسفه داریم: وجودشناسی، معرفتشناسی و فلسفه تحلیلی است. این فلسفه تحلیلی به این شکل ۵۰۰ سال پیش اصلاً وجود نداشته است. فلسفه کانت قبل از کانت اصلاً وجود نداشته است، فلسفه دکارت قبل از دکارت اصلاً وجود نداشته است. آیا بعد از اینکه فلسفه اینقدر گسترش پیدا کرده و خودش را نشان داده و شاخههای گوناگون شده، میتوان گفت فلسفه همان است که افلاطون یا ارسطو میگفت و فقط همان فلسفه است؟ میشود گفت فلسفه همان است که دکارت گفته؟ نه، این گسترش تاریخی که انجام شده اگر نگاهی به آن بیندازیم همه این تحولات همه این فکرها یعنی فلسفیدن. الآن وقتی درمورد تاریخ فلسفه کتاب مینویسند هر فیلسوفی باید تعریف خودش را از فلسفه بیان کند که فلسفه چیست. هر فیلسوفی خودش باید بگوید که فلسفیدن یعنی چه؟ علم هم همینطور است. این علوم جدید به اینمعنا که الان شما به آن مشغول هستید (نمیدانم چند درصد از شما با علوم انسانی و چند درصد با علوم تجربی مشغولید، البته ساختار دانشگاه شما نشان میدهد که بیشتر با علوم تجربی و فنی سرو کار دارید)، تمام اینها محصول قرون اخیر است. ۵۰۰ سال پیش، وقتی علم را معنا میکردند در همان گسترهای میگفتند علم، که آن را در تاریخ میدیدند. اما الان وقتی میگویند علم چیست، آن گسترهای که بعد از آن در تاریخ دیدند به آن اضافه شده است. هرچه تاریخ انسان ادامه پیدا کند بیشتر معلوم خواهد شد که فلسفه، علم و هنر چیست. هنر مدتی عبارت بود از تقلید از طبیعت، زیبایی را وقتی تعریف میکردند میگفتند زیبایی یعنی آن هارمونی و هماهنگی که در موجودات طبیعی هست. درککردن آن هارمونی و هماهنگی را میگفتند زیباشناسی یا زیباییشناسی. اما الآن محدوده هنر و زیبایی این نیست، اقسام هنرهای دیگر پیدا شده، تعریف هنر هم عوض شده است. مثلاً میگویند هنر و زیبایی یعنی بازشدن افق جدید. آنجا که افق جدیدی از بودن و چگونگی بودن در جلوی چشمان شما و من انسانها باز شود آنجا زیبایی تحقق پیدا میکند، بداعت مطرح است، هرجا شما با یک امر بدیع یعنی با یک امر بیسابقه، امری که افق دید شما را باز میکند مواجه شدید با زیبایی مواجه شدهاید.
میخواهم توجه کنید که دینداری هم همینطور است، اگر هزار سال پیش میگفتند دینداری انسان یعنی چه، چگونه انسان دینداری میکند و معنای دین در زندگی انسانی چیست، همان مقدار از دین و دینداری که تا آن موقع از تاریخ خودش را نشان داده بود منظور بود و در همان گستره میتوانستند قضاوت کنند، بعد از آن که موسی آمد، بنیاسراییل تابع موسی شدند اگر از بنیاسراییل میپرسیدند دین چیست، آنها همان چیزی را که دیده بودند میگفتند دینداری انسان همین است. آن موقع که مسیحیها بعد از یهودیها آمدند حرفهای جدیدی مطرح شد. سخنان تازه از سوی متألهین مسیحی در اینباره مطرح شد که دین چیست و دینداری چیست. این امور تعریف دیگری پیدا کرد. تا وقتی مسلمانها، مسیحیها و یهودیها از بودیسم و هندوییسم خبر نداشتند در ذهنشان نمیآمد که انواع دیگری هم از دینداری وجود دارد که محوریت در آنها با خدای مشخص نیست اما امروز که ما در عصر و تاریخی زندگی میکنیم که در اثر چاپ و وسایل ارتباطات و اخیراً اینترنت، اطلاعات انسان از گستره دین و دینداری بسیار فراخ شده برای دینشناسان جمع و جور کردن این مسأله که دینداری انسان یعنی چه، بسیار کار مشکلی شده است. آنقدر انواع و اقسام دین و دینداری در سراسر دنیا جلوی چشم انسانهای محقق قرار گرفته، که نمیتوانند به آسانی کلمه دین را تعریف کنند. یکی از دینشناسان نوشته تا آنجا که او تحقیق کرده، ۵۳ تعریف از طرف دینشناسان برای دین گفته شده است. میخواهم این را عرض کنم، که دین هم مانند فلسفه و علم و هنر در طول تاریخ خود را نشان داده که چه هست و چه اقسام و انواع و تحولات دارد.
۲٫ نکته دیگر این است که انتظارات ما از علم، فلسفه، هنر و از دین چگونه شکل میگیرد؟ ما اگر بخواهیم دین را بشناسیم، علم را بشناسیم فلسفه را بشناسیم، هنر را بشناسیم (گفتم شناختن هر موضوع شناختنی با یک مقدماتی صورت میگیرد)، یکی از آن موضوعات مهم و مقدمات مهم انتطار ماست از شناختن آن موضوع شناسایی، و اینکه چه انتظاری داریم از آن موضوع شناسایی. دنبال هر علمی رفتن پس از آن است که یک علاقه آدمی را تحریک کرده است به تعقیب آن علم. کسی که میرود فیزیک بخواند، فیزیک را بشناسد، علاقهای او را تحریک میکند. کسی که میرود شیمی را بشناسد علاقهای او را تحریک میکند. کسی که میرود یک علم انسانی را بشناسد… علاقهای او را تحریک میکند. همیشه علایق ما هستند که ما را تحریک میکنند به شناختن یک موضوع و این علایق ما انتظارات ما را معین میکنند که ما از آن موضوع شناسایی چه انتظاراتی داریم و به تعبیر دیگر انتظار داریم که او به کدام پرسش ما پاسخ گوید تا چه نیاز عملی را از ما برطرف سازد. و به همین جهت است که وقتی شما یک کتاب پزشکی میخوانید انتظار ندارید که پرسشهای فیزیکی یا فلسفی شما را جواب دهد. یک کتاب فلسفی بخوانید انتظار ندارید پرسشهای پزشکی شما را جواب دهد. ما اگر بخواهیم بشناسیم که فلسفه چیست با یک انتظاراتی میرویم سراغ این کار، این انتظارات ما به شناختن ما جهت میدهد. بخواهیم هنر را بشناسیم، همینطور است بخواهیم دین را هم بشناسیم همینطور است. کسانی فکر میکنند اگر بخواهند دینشناسی کنند یا بنیانگذار یک دین را بشناسند این کار مسبوق به هیچ انتظار و علاقهای در آنها نیست. همینطوری میروند و یک دین را میشناسند اینها تصورات سادهای است که باید کنار گذاشته شود.
۳٫ مسأله دیگر این است که این انتظارات که از علم، فلسفه و دین هست، در طول تاریخ متناسب با تحولاتی که در علم وفلسفه و هنر و دین پیدا میشود، تغییر پیدا میکند. ما امروزه از علم پزشکی انتظاراتی داریم که دوهزار سال پیش آن انتظارات را نداشتیم. دوهزار سال پیش اگر کسی سل میگرفت از علم پزشکی این انتظار قطعی را نداشتند که علم پزشکی به او پاسخ دهد و او را معالجه کند چون علم پزشکی نمیتوانست این کار را بکند. اما امروز چهطور؟ امروز دیگر سل بیماری خطرناکی نیست. این فقط یک مثال بود که خدمتتان عرض کردم. در فلسفه هم همینطور، در هنر هم همینطور، در دین هم همینطور است. این انتظارات تغییر پیدا میکند.
۴٫ مطلب بعدی این است که انسان با هر ۴ بال پرواز میکند یعنی هم بال علم دارد هم بال فلسفه، هم بال هنر و هم بال دین. انسان مثل هواپیماهای ۴ موتوره است با ۴ بال پرواز میکند. بررسی چگونگی تحولات این ۴ بال در طول تاریخ نشان میدهد که علم، فلسفه، هنر و دین همیشه با فعل و انفعالاتی که در هم میکنند، در گستره انتظارات از هرکدام از آنها تغییراتی ایجاد میکنند. مثلاً اگر در جامعهای فقط دین وجود داشته باشد و علم و فلسفه وجود نداشته باشد مثل جوامع ابتدایی، مثل بعضی از جامعهها که هنوز در آفریقا هستند که آنجاها دین هست، اما علم و فلسفه نیست تمام انتظاراتی را که انسان برای تأمین نیازهای زندگیاش دارد اینها را از دین و هنر میخواهد. اما به محض اینکه علم وارد آن جامعهها شود بخشی از انتظاراتی که انسان از دین داشته منتقل میشود به انتظار از علم. در قبایل ابتدایی وقتی کسی مریض میشود برایش دعا میخوانند تا بیماریاش شفا پیدا کند، یا جادو میکنند، هنوز هم همینطور است. میروند پیش دعانویس یا جادوگر. این در جامعهای است که علم پزشکی وجود ندارد. در آن جامعهای که علم پزشکی وجود ندارد انتظار از دین این است که بیماری را هم شفا بدهد، اما وقتی علم پزشکی آمد و خودش را نشان داد و معلوم کرد که خیلی کارها از دستش ساخته است همان مردم متدین دیگر این انتظار را از اوراد دینی و ادعیه دینی ندارند که بیماری آنها را شفا بدهند و میروند سراغ پزشک. یعنی انتظاراتی که از دین بود کم میشود. نکته ظریفی است، نکته جالبی است. در طول تاریخ همیشه با رشد علم بخشی از انتظارات که به متون دینی یا بنیانگذاران دینی متوجه بود از طرف دین آمده به طرف علم و این انتظارات متوجه دانشمندان و کتب علمی شده است.
۵٫ حالا سؤال این است که وقتی انتظارات از دین و متون دینی و مثلاً بنیانگذاران دینی کم میشوند (دین داری تحول پیدا می کند.) آیا دینداری تحول پیدا نمیکند؟ آیا آن آدمی که برای بیماری و شفای بیماریاش میرفته سراغ دعانویس و الآن دیگر نمیرود سراغ دعانویس و دیگر علاقهای به دعانویس ندارد و میرود سراغ پزشک، همانطور دینداری میکند که قبل از آمدن پزشک دینداری میکرد؟ تغییری پیدا نشده در دینداریاش؟! خوب، دعانویسی جزء دینداری او بوده است و حالا دیگر نیست پس دین او تغییر پیدا کرده است. این یک مثال ساده است که من دارم عرض میکنم. این بحث را وقتی باز کنیم انواع و اقسام مثالها را میتوان زد. خوب این آدم دینداریاش فرق کرده است انتظاراتی که او از بنیانگذار دین داشته فرق کرده. خیلی چیزها را دیگر از بنیانگذار آن دین انتظار ندارد. پس دینداریاش متحول شده است. مثلاً اگر یک مسلمان دیگر نرفت پیش دعانویس و آنگونه دینداری نکرد و رفت پیش پزشک غیر از این است که مسلمانیاش تغییر پیدا کرده؟ خوب تغییر پیدا کرده است. ممکن است در ذهن شما بیاید که آقا مسلمانی فقط نماز خواندن و امثال آن است و اینکه آدم برود پیش دعانویس، اینکه مسلمانی نیست این را شما حالا میگویید. ۱۰۰ سال پیش چه میگفتند؟ الآن که علم آمده و جای خودش را باز کرده ما خیلی به وضوح میگوییم که آدم مسلمان برای خاطر بیماریهایش برود پیش پزشک، خوب میرفتند پیش دعانویس، من یادم هست که حدود ۶۰ سال پیش در آن محلهای که ما در تبریز مینشستیم، آن طرف کوچه ما دو خانه بود که یک سکویی داشت و صاحبخانه چند دعانویس بودند. خانه این دعانویسها شلوغ بود این دعانویسها هم در امامزاده هم دفتری داشتند آنجا هم شلوغ بود. بنده را هم یک دفعه برده بودند پیش آنها تا یک دعا برایم بنویسند. اما من که شاید سی سال پیش، رفته بودم تبریز دیدم نه از آن دعانویسها خبری هست و نه از آن خانههای دعانویسها. ولی هرچه بخواهیم مطب پزشک آنجا اضافه شده است. ۱۰۰ سال پیش که دین مردم مثل امروز نبود، مراجعه به دعانویس هم جزء دین آنها بود، این تحول در نوع دینداری است که من با یک مثال کوچک خواستم خدمت شما عرض کنم. حال آیا باید بگوییم این آدمها مسلمان نیستند. چون در دینداریشان تحول پیدا شده؟ نه چنین چیزی نیست. این هم یک نکته است که این انتظارات جابهجا میشود این در علم و فلسفه هم هست پارهای از مسائلی که از علم مطالبه میکردند حالا از فلسفه مطالبه میکنند و پارهای از مسائلی که از فلسفه مطالبه میکردند الان از علم مطالبه میکنند. جابهجاییهایی اتفاق افتاده است. این اتفاقاتی که در غرب افتاد و کلیسا ضعیف شد علتش این است که علم تجربی پیدا شد و بسیاری از انتظاراتی که از کلیسا داشتند، از علم خواسته شد. دیگر کسی نمیرفت پیش کشیش که آقا دعابنویس ــ کسی نمیرفت پیش کشیش که بگو ببینم سازمان زندگی اجتماعی را چگونه باید سامان داد. فلسفههای سیاسی پیدا شدند، علوم سیاسی پیدا شد و هکذا و هکذا و دایره انتظارات از کلیسا روز به روز محدودتر شد.
شاید به ذهن شما بیاید که این مطلب مخصوص غرب بوده و تاریخ مسلمانان اینطور نبوده و در میان مسلمانان از همان اول دینداری یک شکل بیشتر نداشته ولاغیر و انتظارات هم ثابت بوده. آیا اینطوری است؟ چشممان را بر تاریخ ببندیم و چنین سخنی بگوییم؟ جالب این است که در میان مسلمانان تنوع دینداری و تحولات دینداری از بسیاری از ادیان دیگر در طول این ۱۴ قرن گذشته بیشتر بوده است. در زمان غزالی، متکلم و عارف معروف تقریباً ۸۰۰ سال پیش، فرقههای گوناگون دینی با تفکرات گوناگون زیاد شده بود و پارهای از فرقهها پارهای از فرقههای دیگر را تکفیر میکردند. میگفتند این دیگر مسلمان نیست چون آن حرف را زد، او دیگر مسلمان نیست چون دارد آن کار را میکند. تکفیر و تفسیق رایج شده بود و خود غزالی هم از طرف پارهای از فقیهان تکفیر شده بود. تکفیر این بود که میگفتند کسی کافر شد یعنی دیگر مسلمان نیست و تفسیق هم این بوده که میگفتند فاسق شد و دیگر عادل نیست. غزالی که یک آدم اخلاقی بود و خوشش نمیآمد از این تکفیرها و تفسیقها کتابی نوشت که این مشکل را حل کند، اسم کتاب این بود: «فیصل التفرقه بینالاسلام و الزندقه»، (معیار جداکردن اسلام و زندقه (کفر) از یکدیگر). وی در آخر این کتاب نوشته هیچ فرقهای را نمیتوان تکفیر کرد، هیچ کدام از این فرقههای دههاگانه را که در میان مسلمانان هست نمیتوان گفت اینها مسلمان نیستند چون مثل هم فکر نمیکنند مثل هم عمل نمیکنند او گفت زندقه (که منظور غزالی از آن کفر و خروج از اسلام است) تنها در صورتی محقق میشود که آنچه را که قطعا پیامبر گفته است کسی باطل و دروغ بنامد. خود غزالی آدمی بود که دینداریهای متفاوتی در طول زندگیاش داشت دچار نوسانهای زیاد بود. از شدت نوسانها بیمار شده بود، بعد از آنکه شاگردان زیادی تربیت کرده بود و معروف و مهم شده بود و بعد از آن که یک عمر جملات سخت و سفت و محکم و این است و جز این نیست گفته بود.
سخنهای سخت بهمعنای فحاشی نیست. سخنهای سخت یعنی همراه با جازمیت و این است و جز این نیست. بعد از غزالی هم خیلی چیزها اتفاق افتاده است. من به شما پیشنهاد میکنم وضع شهر بغداد را در قرن ۳، ۴ و ۵ هجری مطالعه کنید یک شهر بینالمللی، بهلحاظ رفت و آمدهایی که آنجا بود و هم این هفتاد و چند فرقه مسلمان و هم ادیان دیگر که همه آنجا حضور داشتند. وقتی من مقایسه میکردم این وضع را با تاریخ الهیات مسیحی. دیدم اصلاً شهری مانند بغداد با این همه ظرفیتهای گوناگون مذهبی در طول تاریخ مسیحییت وجود نداشته است. البته گاهی هم ابن مقفعها و حلاجها و امثال آنها را میکشتند اما در اکثر محافل علمی و دانشمندان و متفکران با این کشتارها موافق نبودند
۶٫ حالا که قرنها گذشته، انواع و اقسامهای دینداریها در میان مسلمانها پیدا شده پرسشهای دیگری در میان نسل فعلی مسلمان شکل گرفته که دیگر از این نوع نیست که مثلاً آیا قرآن حادث بوده یا قدیم؟ در عصر حاضر پرسشها بیشتر سیاسی و اخلاقی و حقوقی است. مسأله این است که استبداد چیست؟ آزادی چیست، حقوق بشر چیست؟ چهطور زندگی کنیم؟ سازمان سیاسی و اجتماعی مان را چهطور شکل دهیم؟ اخلاق سیاسی چیست؟ و … این قبیل پرسشها که به علت گسترش فلسفه و علم و تحولات جدید زندگی انسان پیش آمده، انتظاراتی را که یا مطرح نبوده و یا متوجه متون و سنتهای دینی بوده متوجه فلسفه و علم کرده است. در عصر حاضر متون دینی و سنتهای دینی به پرسشهای یادشده پاسخ نمیدهند ولی فلسفه و علم به آنها پاسخ میدهد. این وضع خواه ناخواه دینداری مسلمانان را متحول میکند. آنها پارهای از پرسشها را دیگر از متون و سنت دینی خود نمیپرسند و از علم فلسفه میپرسند نمیتوان گفت چون اینطور میشود پس آنها دیگر مسلمان واقعی نیستند. حالا اگر کسانی گفتند مثلا فلان احکام که در قرآن هست مربوط به عصر رسول خدا بوده و شامل حال ما نیست و برای این تفسیر دلایلی ارائه دادند، در اینجا دو تا مسأله پیدا میشود: یک مسأله این است که آیا این دلایل تفسیری قابل قبول است یا نیست؟ مسأله دیگر این است که آیا کسی که این حرفها را میزند باز هم مسلمان هست یا نه؟ عرض کردم که سه گروه میگویند اینجور نمیشود مسلمانی کرد. من در اینجا از یک شخصیت دینی یک ستادی در اینجا میآوریم که این شخصیت دینی معروفترین شخصیت دینی جهان اسلام در دنیای امروز است. او رهبر فقید انقلاب است. ایشان در این زمینه اظهار نظر کردهاند. من فکر میکنم به دو دلیل این اظهار نظر را کردند یکی این که ایشان عارف بود و بهخوبی میدانست در میان عرفا پارهای درباره شریعت چه گفتهاند که فقها و متکلمان در آن گفتهها بسیار اوقاتشان تلخ میشد. مثلاً از قبیل اینکه وقتی انسان به مرحله بالایی از کمال رسید، آنوقت عمل به احکام شریعت برای او ضرورت ندارد. و از طرف دیگر از این هم آگاه بود که امروز در میان بخش عظیمی از مسلمانان این حرفها پیدا شده که آقا چه ضرورتی دارد که ما همه آن احکام نخست را ابدی تلقی کنیم. به چه دلیل؟ (نه اینکه این آیات در قرآن نیست. البته آیه قصاص در قرآن هست، آیه قطع دست در قرآن هست، مجازات محارب به آن شکل خشن و تند در قرآن هست. قوامبودن مردها بر زنها در قرآن آیاتش هست. کسی منکر این نیست که این آیات در قرآن هست، اختلاف بر سر فهم آنها است، همانطور که بنده آن را بارها تصحیح کردهام و اینکه در گذشته اینطور فهمیدهاند هیچوقت دلیلی نمیشود که بهلحاظ علمی نمیشود طور دیگری فهمید. اصلاً داستان هرمنوتیک همین است). ایشان در یکی از کتابهایشان گفتهاند مسلمانی به این است که کسی به توحید عقیده داشته باشد و بعد هم به نبوت پیامبر اسلام و بعداً تصریح کردهاند و گفتهاند اگر کسانی بگویند مثلاً احکامی که در اسلام هست اختصاص به زمان پیامبر داشته و الان لازم نیست اینها رابه این شکل عمل کنیم. این افراد مسلمانند با این که چنین عقیدهای دارند. درست است ایشان در حکومت اسلامی خودشان یکجور دیگری عمل میکردند و میگفتند میخواهیم همه اسلام را پیاده کنیم. اما نمیگفت کسانی که آن عقاید را داشته باشند آنان را مسلمان نباید دانست. نتیجه این است که اگر نواندیشان دینی بگویند ما میخواهیم هم مسلمان باشیم، هم پارهای از آیات را جور دیگری بفهمیم، هم پارهای از فتاوای فقهی مشهور را کنار بگذاریم و پاسخ پرسشهای سیاسی و اخلاق سیاسی خود را از علم و فلسفه عصر بگیریم یک مسلمان بهاصطلاح حقوق بشری باشیم. نمیتوان گفت آنها مسلمان واقعی نیستند و فقط اسم آنها مسلمان است. کسانی که این را میگویند باید این دعوی را بیشتر برای ما توضیح دهند که منظورشان چیست؟ مسلمانی یعنی راه پیغمبر اسلام را رفتن، مسلمان کسی است که راه او را میرود، معنای رفتن ره راه او چیست؟ آیا نمیشود رفتن در راه او به شکلهای گوناگون انجام گیرد؟ نمیشود رفتن این راه در هر عصری متناسب با آن عصر انجام بگیرد؟ نمیتواند آن موحدانه زیستن که او به آن دعوت میکرد، در هر عصری متناسب با آن عصر انجام بگیرد؟ اگر گفته میشود مسلمان نمیتواند از آنچه پیامبر اسلام گفته، تخلف کند، باید معنای این کلمه را دقیقاً روشن کنیم. یعنی چه نمیتواند تخلف کند؟ چیست معنای این کلمه؟ باید معنای این کلمه بهدرستی روشن شود. آیا باید گفت تمام کسانی که درطول تاریخ اسلام دینداری کردهاند و طرز فکرهایی و عملهای گوناگون پیدا کردهاند، که در عصر خود رسول نبود و یا معلوم نیست که بود یا نبود تمام اینها خارج از اسلام واقعی است؟ چه کسی می تواند این حرف را بزند؟ ما از آنان میپرسیم شما با چه ملاکی از «اسلام واقعی» آگاه میشوید که میگویید مردم ترکیه مسلمان واقعی نیستند یا نواندیش حقوق بشری نمیتواند مسلمان واقعی باشد. مسلمان واقعی یعنی چه؟ آیا بایزید و جنید و حلاج و مولوی مسلمان واقعیاند یا ابوحنیفه و شیخ طوسی و علامه حلّی و …؟ غیر از توحید ونبوت کدام وجه جامع این طیف بسیار گسترده را زیر نام مسلمانی جمع میکند؟
نواندیش دینی میگوید ما در همان گفتگویی شرکت میکنیم که پیامبر اسلام بنیانگذار آن گفتگو بود. آن گفتگویی که او ایجاد کرد گفتوگوی توحید بود، گفتمان موحدانه زیستن بود. گفتمان دوریجستن از هر نوع بُت بود چه بتهای اعتقادی چه بتهای سیاسی، چه بتهای طبقاتی، چه بتهای اجتماعی. از همۀ اینها بریدن و به یک معنویت درونی رسیدن. اینکه انسان از زندگی روزانهاش فراتر برود و با این فرارفتن از زندگی روزانه از درونش یک افق وسیع گشوده شود و در آن افق وسیع زندگی که از درون گشوده میشود آرام استقرار پیدا کند. این است آن مسألهای که هیچجا متوقف نمیشود و این مسألهای است که با چسبیدن به هیچ اصل جزمی درست نمیشود. کسانی که به یک اصل جزمی میچسبند، یعنی اینکه دین من یکجور تفسیر بیشتر برنمیدارد، دین من، ده تا اصل دارد، یک، دو، سه، چهار،… و معنای هرکدام از اینها صددرصد مشخص است و هیچ تفسیر جدید هم برنمیدارد، این کسان آن راه را که پیامبر اسلام بنیانگذاری کرد، بهدرستی نمیروند. شعری از مولانا در اینجا بخوانم و آن شعر این است:
این همه بیقراریت از طلب قرار توست طالب بیقـــرار شو تا که قـرار آیدت
به محض اینکه خواستیم به یک یا دو اصل جزمی، یا سه اصل جزمی بچسبیم و به خودمان آرامش بدهیم و بگوییم به حقیقت رسیدهایم و تمام شده و دیگر چشمهایت را ببند، یعنی طلب قرار کنیم، یعنی جازمیت بخواهیم همانجا کلاه سر خودمان گذاشتهایم. برای اینکه عوامل گوناگونی این قرار ما را بر هم خواهد زد یک حرف تازه میشنویم، آن جزم به هم میخورد، یک کتاب تازه میخوانیم، جزم به هم میخورد، مولانا میگوید طالب بیقرار باش تا که قرار آیدت. طالب بیقرار آن کسی است که همیشه خودش را در راه احساس میکند. همیشه رهرو است، همیشه طلب میکند آن چیزی را که در چنگش نمیافتد، آن کسی که فکر میکند حقیقت الهی به چنگ او میافتد، او بتپرست است یک شرک خفی دارد. حقیقت الهی در چنگ هیچ کسی نمیافتد. آیا پیامبر تمام حقیقت برایش روشن شده و دیگر تمام شده قضیه؟ یا همیشه جستجوگر بوده؟ پیامبر بودن نقطه مقابل جستجوگر بودن نیست از او نقل شده که اینطور گفت: «انّه لیُغان علیّ و انّی استغفرا… کلَّ یومٍ سبعین مره» این روایت یک روایت خیلی مهم است. پیامبر فرمود: تاریکیها درون مرا فرامیگیرد، مرا احاطه میکند، و من برای رفع این تاریکیها و زدودن این پردههای تاریکی از درونم روزی ۷۰ بار استغفار میکنم. استغفار یعنی چی! استغفار یعنی خدایا مرا از خودم بیرون بیاور، تو مرا بپوشان، الآن افکار من، اوهام من مرا پوشانده، «غَفْر» به معنای پوشاندن است. ستر است. استغفار یعنی اینکه انسان بخواهد خدا آدم را بپوشاند. چون ما در مواقع عادی خودمان خودمان را میپوشانیم به این معنی که افکار ما، اوهام ما، خیال ما، همیشه ما را پوشانده. هر انسانی اگر یک وقت خلوت کند، با خودش فراغتی کند، با خودش خواهد دید که انواع و اقسام فکرها در مغزش رژه میرود.پیدا میکنید وقتی را که بتوانید پنج دقیقه طوری زندگی کنید که این افکار رژه نروند؟ نه! این افکار رژه میروند در فکر آدم. اینها وهمهای آدمی است. خیالهای آدمی است، که دائما آدمی را احاطه کرده است. یعنی ما خودمان، خودمان را میپوشانیم. محجوب میشویم و به قول حافظ: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز. ما خودمان، خودمان را میپوشانیم. خدا پوشیده نیست. ما میپوشانیم خودمان را، فاصله میاندازیم بین خودمان و خدا. خدا در درون ماست نه بیرون ما. از درون باید بیاید بیرون و بجوشد. پیامبر فرمود که من هم دچار همین حالتها میشوم و هفتاد بار در هر روز طلب مغفرت میکنم، یعنی طلب این میکنم که خدایا تو مرا بپوشان، به نوعی که تمام این وهمهای من تخیلات من، از من دور برود و آنچه که در درون من هست جز تو نباشد. اگر آنچه در درون آدمی است جز خدا نباشد آنگاه خدا آدم را پوشانده است. ایشان هم همینطور بود. ایشان هم طالب بیقرار بوده است. دائما خودش را از زیر این خروارها، وهمها، خیالها بیرون کشیده است. بشر بوده، خودش گفته است (این مطلب آخر من است). یک معرفی از خودش کرده است، این معرفی بالاترین معرفی است: «قل انّما انا بشرٌمثلکم یوحی الیّ انّما الهکم الهٌ واحد» من انسانی هستم مثل شما. چه کسی حاضر است از میان اینهایی که خیلی ادعای دین دارند بیاید در یک جلسهای بگوید من انسانی هستم مثل شما، همینهایی که نمایندگی او را میکنند و بهنوعی سخن میگویند که گویی یک سر و گردن که نه، هزار سر و گردن از همۀ انسانها بالاترند. به همه گفت، علنی گفت در قرآن هست که «قل انّما انا بشرٌ مثلکم…» من مثل شما یک انسانم، علایق شما را هم دارم. تمایلات شما را هم دارم، نقطه ضعفهای شما را هم دارم. اگر شما در درون خودتان وهمها و خیالات بر شما غلبه میکند و باید خودتان را از زیر اینها بیرون بکشید و تاریک میشود درونتان باید روشنایی ایجاد کنید. من هم همینطورم. شما چیزهایی را دوست دارید، من هم دوست دارم. شما از چیزهایی بدتان میآید من هم بدم میآید. وقتی پسر کوچک پیامبر به نام ابراهیم مرد حادثهای اتفاق افتاد درست در همان ساعات و همان روز آفتاب هم گرفت. عدهای سر و صدا بلند کردند که گرفتن آفتاب برای خاطر این است که پسر پیامبر مرده. چون پسر پیامبر مرده کل طبیعت نظامش به هم خورده است پیامبر فرمود نه اینطور نیست ماه و آفتاب دو نشانه از نشانههای خدا هستند که کار خودشان را میکنند و در مرگ هیچ کس نمیگیرند. ولی خودش مرتب اشک میریخت، گفت اما من هم انسانم دلم میسوزد و اشکم جاری است برای خاطر فوت پسرم البته «انا بشر مثلکم» یک اضافه هم دارد و آن اینکه «یُوحی الیَّ انما الهکُم الهٌ واحدٌ» تفاوت من با شما این است که همیشه در درون به من امدادی (وحی) میرسد و آن امداد میگوید اله شما اله واحد است. یک خدا بیشتر نیست، مرکز هستی یک جاست و هستی وحدت دارد و این همه مدعیان دروغین همه هیچکارهاند. «یوحی الی انما الهکم اله واحد. اینجا من نکتهای عرض کنم. این آیه از جمله آیاتی است که اگر کسانی بخواهند معنای وحی را بیان کنند خواهند دید که از این آیه کاملاً میشود فهمید که معنای وحی نبوی این نبوده که هر چند وقت یک بار یک چیزی به او میآمده است. او همیشه در حال وحی گرفتن بوده است. این آیه این را میگوید: «یوحی الی انما الهکم اله واحد» اینکه اله، اله واحد است. خدا مرکز هستی است و تعدد بردار نیست. این چیزی نیست که گاهی به او وحی بشود ممکن است بگویند که فلان حکم فلان وقت وحی شد اما اینکه دیگر چیزی نیست که گاهی به او وحی شود. همیشه این میآمده. یعنی حقیقت وحی نبوی این بوده که او همیشه در حال و هوای وحی بوده است. او همیشه در حال و هوای تجربه مددگرفتن از خدا بوده است. این تعریفی است که او کرده است. حالا اشخاص در طول تاریخ به گونههای مختلف میتوانند راه او راه بروند. این «الهکم اله واحد» را تعقیب کنند. این موحدانه زیستن را تعقیب کنند. به شکلی که من در مقاله «قرائت نبوی از جهان» که در فصلنامه «مدرسه» چاپ شد آن را توضیح دادهام.
۷٫ نتیجه نهایی این است که انتظار ما از پیامبر اسلام در باب موحّد زیستن همیشه پابرجا میماند ولی بسیاری از انتظارات دیگر که در طول تاریخ اسلام شکل گرفته ممکن است در عصر حاضر دیگر موضوعیت پیدا کند و انتظارات دیگری جای آنها را بگیرد و (ممکن است) انتظارات جدیدی مطرح شود که بهجای پرسیدن از پیامبر از فلسفه و علم عصر پرسیده شود. مسلمانبودن حقیقتی است متحول و نه ثابت. مسلمانان پیش از عصر حقوق بشر مسلمان بودند و مسلمانان امروز هم میتوانند با حقوق بشر باشند و مسلمان. از منظر دانش دین شناسی جز این نمیتوان گفت.
من در پایان نکتهای را تذکر میدهم و آن اینکه اگر در محفل ما از اهل مطبوعات یا سایتها کسی هست که میخواهد از آنچه بنده در اینجا عرض کردم گزارشی را به روزنامهای بدهد یا به سایتی، خواهش میکنم قبلاً به نظر من برساند من فردا تا یک وقت معینی در همین دانشگاه و همین مهمانسرا هستم، تجربه تلخی داریم و آن این است که گاهی بعضی از دوستان دست و پا بریده و نامنظم یک متنی را تدوین میکنند و میدهند به یک روزنامهای یا میگذارند در سایتی و خواننده نمیفهمد که واقعاً در این جلسه چه گفته شده است و اسباب زحمت میشود.
پرسشها
قبل از آغاز پرسشها توضیح داده شد که برخی سؤالات عیناً خوانده میشوند و برخی دیگر با توجه به مشابهتی که چندین سؤال با هم داشتند کلیتی از آنها گفته خواهد شد.
سوال: آیا حقیقتی مستقل از تاریخ وجود دارد و نسبت حقیقت و تاریخ چیست؟ این پرسش ناظر به آن قسمت از صحبت شما بود که در طول تاریخ همان چهار حوزه و چهار بال را تفسیر کردید.
جواب: عرض کنم بهصورت خیلی کوتاه که تاریخ دو معنی دارد یک وقت منظور از تاریخ حوادث تاریخی است که اتفاق میافتد و یک وقت تاریخ به معنی علم تاریخ است. فکر میکنم منظور این دوستی که این سؤال را نوشته علم تاریخ نیست بلکه حوادث تاریخی است که دارد اتفاق میافتد، این نوع سؤالکردن که آیا حقیقتی غیر از حوادث تاریخی آن سوی تاریخ وجود دارد یا ندارد بر اساس یک نوع تفکر از متافیزیک بنا نهاده شده است که تفکر صحیحی نیست. عدهای فکر میکنند که دو تا عالم است: یکی عالم محسوس و یک عالم نامحسوس. که این عالم محسوس عالم حوادث تاریخی است. اینجور تفکیک فیزیک از متافیزیک و یا طبیعت از ماوراء طبیعت بنیاد فلسفی قابل دفاعی ندارد اما یک چیز دیگر میتوان گفت و آن بستگی دارد به این که از حوادث تاریخی چه دریافتی داشته باشیم نه بهعنوان دو عالم یکی عالم تاریخ و یکی عالم خارج از تاریخ. تفسیر حوادث تاریخی مطرح است و اینکه انسان حوادث تاریخی را چگونه تفسیر کند و بهاصطلاح اگر پدیدارشناسانه نگاه کنیم چه معنایی در حوادث تاریخی ببینیم. اگر منظور این باشد میشود گفت حوادث تاریخی را میشود معنی کرد، میشود از حوادث تاریخی معنی هستیشناسانه درک کرد، میشود حوادث تاریخی را لایه بیرونی یا نمودهای یک صاحب نمود تلقی کرد. این تفسیر معنایش این نیست که در بیرون از تاریخ یک چیزی وجود دارد، بلکه معنایش این است که خود تاریخ نمود یک واقعیت است، باطن این حوادث تاریخی است. این را میشود گفت و در عقیده توحیدی و هستیشناسی عرفانی هم قضیه همین است. تمام آنچه که در حوادث تاریخی میبینیم یک بنیاد دارد که تمام این حوادث از آن بنیاد بیرون میزند. تجلی آن بنیاد هست نمیتوان گفت این یعنی خارج از تاریخ. این مسأله خارج از تاریخ نیست عین تاریخ هم نیست مسأله مسأله ظاهر و باطن و نمود و بود است.
سوال دوم: یک تفاوت کوچک میان یک بال از چهار بالی که شما مطرح کردید یعنی علم فلسفه و هنر با دین وجود دارد و آن این است که سه تای اول جنبه بشری دارد و آخری محتوی ماورایی دارد ولی شما این چهار تا را با هم همطراز و همارزش فرض کردید.
جواب: یعنی چه عنصر ماورایی دارد؟ بنده هیچ وقت این تعبیر را به کار نمیبرم که دین چیزی است که از جای دیگر آمده است. ممکن است بعضیها این تعبیر را به کار برده باشند، دین کار آدم است به این معنا که دین سلوک آدمی است. آن چیزی که ما به آن دین میگوییم، یعنی سلوک معنوی آدمی. راه روی معنوی آدمی. آدمی یک کار میکند که کار علمی است. یک عمل هم انجام میدهد که عمل فلسفی است. یک عمل دیگر انجام میدهد که عمل هنری است و عمل دیگری هم انجام میدهد که عمل دینی است. در آن عمل دینی سعی میکند از زندگی روزانه فراتر برود و یک عمقی را درک کند و به اصطلاح افق معنوی درونی خودش را گشودهتر کند. این دین آدمی است و کسی که اهل این کار است او دین دارد در قرآن کریم هم گفته شده است: (ان الدین عندا… الاسلام) دین در نزد خدا، تسلیمشدن انسان دربرابر اراده الهی است یعنی اگر از منظر خدا به دین نگاه بکنید که خدا نظرش در باره دین چیست؟ آن اسلام است و معنی اسلام در قرآن تسلیم شدن است و معنی تسلیمشدن یعنی انسان مقاومت نکند دربرابر اراده خداوند که این عالم از اراده خداوند بهوجود میآید که بنده توضیح این مطلب را در مقاله اول از قرائت نبوی از این جهان گفتهام و اگر بخواهیم تعبیر عرفانی از آن بکنیم برمیگردیم به آن بیت مولانا که گفت:
ما ز دریاییــم و دریا میرویم ما ز عقبیایم و عقبی میرویـم
کشتی نوحیم و در طوفان روح لاجرم بیدست و بیپا میرویم
یعنی در این فعالیت علیالاطلاق خداوند در هستی دراین تجلیات خداوند در هستی که از هر گوشه خود را نشان میدهد ما مقاومت منفی نشان نمیدهیم با آن هماهنگ میشویم و با آن پیش میرویم، که معنی انالله و انا الیه راجعون هم همین است. این دین آدمی است و دینداری آدمی است. معنی اسلام هم این است. اسلام عمل انسان است ما دین را اینطور معنی میکنیم. بنابراین دین هم از انسان شروع میشود. فلسفه هم از انسان شروع میشود. علم هم از انسان شروع میشود. هنر هم از انسان شروع میشود. البته در طول تاریخ کسانی بودهاند که آمدهاند ارشاد کردهاند انسان را در مسیر دینداری همانطور که کسانی هم بودهاند که آدمی را ارشاد کردهاند در علم، آدمی را ارشاد کردهاند در هنر، آدمی را ارشاد کردهاند در فلسفه، بنابراین برای این تعبیر که دین ماورایی است من معنای درستی نمیبینم. من هم میدانم که خیلیها این تعبیر را میکنند که دین را خدا فرستاده یعنی چه دین را خداوند فرستاده؟ یعنی چیزی بوده و پیش ما فرستاده؟ اگر منظور این است که ارشاد کرده خدا مردم را به دینداری این یک مسأله دیگر است. البته خدا ارشاد کرده از طریق پیامبران که دیندار باشید این راه را بروید، سلوک معنوی کنید بنا براین من اینطور فکر نمیکنم که علم و فلسفه و هنر انسانی است و دین ماورایی و به همین جهت است که من اختلاف نظری دارم با بعضی از دوستان و این تعبیر را هیچ وقت نمیکنم که دین چیزی است و فهم دین چیز دیگر. به دلیل این که در این تعبیر مفروض گرفته شده که دین چیزی است در عالمی خارج از این عالم، در یک جایی، در یک ناکجاآبادی و بعد از آن فهمی حاصل میشود آن فهمها متفاوت است. من این تعبیر را نمیکنم چون اصلاً دین و دین داری را کار خود آدمی میدانم.
سوال بعدی: آیا میتوان تفکیکی میان موحدانه زیستن به رسم پیامبر(ص) متناسب با شرایط عصر جدید و موحدانه زیستن به رسم موسی(ع) متناسب با شرایط عصر جدید قائل شد؟
جواب: خوب ما میتوانیم این را در تفسیرهای رهبران دینی یهود و رهبران دینی اسلام ببینیم این عرایضی که بنده عرض کردم به این معنا نیست که همه در عصر جدید یکجور زندگی میکنند. متون یهودیت بهگونهای است که برای یهودیان عصر جدید پارهای از سؤالات خاص در ارتباط با آن متون به وجود میآید. متون اسلامی بهگونهای است که برای مسلمانان عصر جدید در ارتباط با آن متون سؤالات دیگری به وجود میآید. بنابراین میتواند موحدانه زیستن در عصر حاضر برای یک جمعیت یهودی و موحدانه زیستن یک جمعیت مسلمان متفاوت باشد اما این متفاوت زیستن نه به آن معنا است که بگوییم اینها بیشتر موحدانه میزیند یا آن بیشتر موحدانه میزیند. در اعمال آنها و مناسک آنها و مشکلاتی که در عصر حاضر دارند و میخواهند آن مشکلات را حل کنند و در هماهنگیهایی که میخواهند ایجاد کنند با زندگی دنیای جدید البته تفاوتهایی بهوجود میآید، برای اینکه گذشته تاریخی و سنت آن پیروان و متون دینی آنها متفاوت است. بله به این شکل میتواند تفاوتهایی وجود داشته باشد و در عین حال همه اینها هم موحدانه زیستن باشد. موحدانه زیستن یک تعریف واحد یک فرم واحد ندارد. چیزی که در ذهن بعضی از شماها هست این است. که تصور میکنید مثلاً موحدانه زیستن یک معنای روشن و مشخص و استاندارد دارد که جایی هست و جایی نیست. الان ما در عصری زندگی میکنیم که حتی مفاهیم علمی هم چنین وضعیتی ندارند.
سوال: آیا میشود نقطه مقابل آن یعنی ناموحدانه زیستن را تعریف کرد؟
جواب: بله میشود مثلاً نوعی از زندگیها را و نوعی از دینداریها را نشان داد و گفت اینها ناموحدانه زیستن است.
سوال: با چه شاخصهایی میتوان این کار را انجام داد؟
جواب: این تفسیر است شاخص علمی ندارد. به آن معنا که در رشتههای علمی با یک متد مشخص میشود اموری را معین کرد در باب دین نمیتوان آنطور معین کرد. ما مؤلفههای تشکیلدهنده موحدانه زیستن را تعریف میکنیم و هرکجا که آنها را پیدا نکردیم آنجا میگوییم موحدانه زیستن وجود ندارد. اگر به متون عرفانی مراجعه کنید مشخص کردهاند که شخصی که موحدانه میزید در جنبههای مختلف زندگی چگونه میزید و چگونه عمل میکند میتوانید آن را شاخص قرار دهید یا فرض کنید در متکلمان جدید مسیحی شخصی مثل تیلیخ میگوید آشتی با خدا، آشتی با خود، آشتی با دیگران نشانههای موحدانه زیستن است و به تعبیر او اگر غایت قصوای انسانی خدا باشد او آشتی با خود دارد و آشتی با دیگران دارد آشتی با خدا دارد. اینها تحلیلهای روانی پدیدارشناسانه است و هر انسانی که این مشخصات در او وجود داشته باشد میتوانیم بگوییم او موحدانه زندگی میکند. هر انسانی که اینها در او وجود نداشته با شد و به جای این آشتیها تعارضهای گوناگون دائما او را آزار دهد و ازخودبیگانه باشد، و دائماً از اینسو به آن سو بیفتد و نتواند تعارضهای درونی و دوگانگیهای درونی خود را حل کند این انسان موحدانه نمیزید. زیستن موحدانه را میشود از اعمال اشخاص و از تحلیل درون اشخاص به دست آورد و مراحل و مراتب گوناگون دارد بهنظر ما هر انسان که در این راه سلوک میکند و به مرحلهای از مراحل آن میرسد مسلمان است.
سوال: یعنی داوری بیرونی وجود دارد برای این ماجرا؟
جواب: میشود بله میشود.
سوال: من هیچکدام از ویژگیهای یک انسان دیندار را ندارم و از طرفی واقعاً هیچ احساس نیازی به آنها را ندارم به نظر شما من چگونه آدمی هستم.
جواب: (خنده حضار) شما همین آدمی هستید که خودتان تعریف کردید.
سوال: یکی از سؤالهایی که مربوط میشود به بحثی که شما کردید و مثالی که راجع به دعانویسی زدید. آیا ممکن است آیندگان هم به دینداری ما به دیده تمسخر نگاه کنند؟
جواب: ما به دینداری گذشتگان به دیده تمسخر نگاه نمیکنیم. ما میگوییم آنها دینداریشان بهگونهای بوده است و ما دینداریمان بهگونهای دیگر، و در یک جاهایی هم مشترک هستیم. حد اقل میتوانیم آن اشتراک را در این معین کنیم که آنها هم میخواستند به نوعی از این زندگی روزانهشان و خوردن خوابیدن و امثال اینطور چیزها و حتی دانشمند بودن و حتی کار سیاسیکردن به معنایی عمیقتر فرا روند. دلشان میخواسته به زندگی خودشان معنایی عمیقتر از اینها ببخشند و در زمان خودشان تعارضهایی احساس میکردند که علاقه داشتند برطرف شود. دینداریهای اینگونه داشتند و برای این کار هم یک راه و رسومی داشتند بسیاری از انتظارات انسان که امروز به علم و فلسفه متوجه شده در نظر آنان متوجه متون دینی بود ولی ما به هیچکدام از اینها نمیخندیم و تمسخر نمیکنیم درصورتی که صداقتی در آنها وجود داشته است. میتوان این را تشخیص داد که هر کس هر نوع دینداری که میکند در آن صادق است یا نه صادقبودن در دینداری به آن معنا نیست که گزارههایی که بیان میکند مطابق واقع هست یا نه. در عمل دینداریش صادق است یا نه اگر بخواهیم بفهمیم چه کسی صادق است در دینداریاش، باید ببینیم آن چیز را که برتر از همه چیز مینشاند و آن را خدا مینامد حاضر است بفروشد یا نه؟! اگر زندگی کسی را بررسی کردیم و دیدیم آن چیزی را که خودش برتر از هر چیز اعلام میکند همهجا حفظ میکند و نمیفروشد میفهمیم که در دینداریاش صادق است. گرچه ممکن است جاهایی خطایی هم بکند و دوباره پشیمان شود و بگوید من یوسفم را ارزان فروختم! بنابراین چرا انتظار داریم آیندگان به دینداری (ما اگر دینداری ما صادقانه باشد) بخندند و یا چرا تمسخر کنند. آنها هم نوع دیگری دینداری میکنند و میگویند گذشتگان ما هم طور دیگری دینداری کردند. این کار منافات ندارد با این که پارهای از گزارههایی که ما صادق میدانستیم در آینده به آن اشکالاتی بگیرند همانطور که پارهای از گزارههایی که در اعتقادات گذشتگان ما شکل گرفته ما میگوییم اشکالاتی بر آنها وارد است. این تحولات علمی، فلسفی، کلامی الهیاتی پیدا میشود اما این غیر از این است که تمسخری داشته باشیم.
سوال: یک بخش از سؤال ناظر به عصمت پیامبر بود که میخواستند آن را بیشتر توضیح بدهید و بهطور مشخصتر سؤال شده بود که احاطه پیامبران به علم امروزی چهطور بوده است؟
جواب: من پاسخ این قبیل مسائل را تا حدودی در آن مقاله قرائت نبوی از جهان (شماره اول ) آوردهام. درمورد پیامبران میتوان دو جور قضاوت کرد و این میتواند برای شما یک اصل باشد و دنبال کنید. یک وقت این است که ما قبلاً مینشینیم و تعریف میکنیم برای خودمان که پیامبر چه کسی است. با مقدمات فلسفی و مقدمات کلامی ما مشخصاتی برای پیامبر ذکر میکنیم که مقتضات بیان فلسفی و کلامی ماست. میگوییم پیامبر باید مثلاً این صفات را داشته باشد. مشخصاتی برایش قائل میشویم و بعداً کسانی که در طول تاریخ آمدند و دعوی پیامبری کردند نگاه میکنیم و هرکدام را که تشخیص دادیم که به نظر ما پیامبر است میگوییم پس همه آن مشخصات که ما قبلاً با دلایل فلسفی و کلامی معین کرده بودیم حتما در این انسان وجود دارد اعم از اینکه نشانهای محسوس و ملموس در او ببینیم از آن صفات یا نه. مثلاً میگوییم دلیل فلسفی داریم، دلیل کلامی داریم که پیامبر باید عالِم همه علوم باشد، پیامبر باید کسی باشد که به تمام عالم صغیر و عالم کبیر احاطه داشته باشد پیامبر باید عصمت کامل علمی و عملی داشته باشد و هکذا… سپس در مورد پیامبر معیّنی میگوییم پس همه آن چیزهایی که ما با دلایل به آن رسیده بودیم، در این آدم هست، اعم از آن که در گفتههای او مثلاً از علم شیمی یا علم فیزیک چیزی وجود داشته باشد یا نه. و وقتی پرسند پس چرا از فیزیک و شیمی چیزی نگفتند میگوییم لازم ندیده است آنها را بگوید میدانسته ولی لازم ندیده است بیان کند یا از او نپرسیدهاند تا بگوید این یکجور برخورد است.اگر کسانی اینطور برخورد کرد باید از آنها بپرسیم که این دلایل فلسفی و کلامی شما چگونه دلایلی است و آن دلایلشان را بررسی کنیم ببینیم که آن دلایل واقعاً آن قدرت را دارد که چنین نتیجهای از آن گرفته شود. من معتقدم چنین دلایل فلسفی و کلامی وجود ندارد.
یک وقت هم طور دیگری بررسی میکنیم و آن این است که زندگی پیامبران را بررسی میکنیم آنچه که بودهاند و نشان دادهاند که چهاند و کهاند و درباره چه موضوعاتی اظهار نظر میکنند و درباره چه موضوعاتی اظهار نظر نمیکنند بدون اینکه قبلاً برای رسیدن به صفات آنان متوسل به استدلال شویم. یعنی همانطور که یک دانشمند علوم طبیعی با زندگی خودش با اعمال خودش. با کتابهای خودش نشان میدهد که این آدم چهکاره است و تخصصش در چه امریست و نمیتوانیم در باره یک دانشمند فیزیک که تنها آثار فیزیکی از او برجای مانده بگوییم که او شیمی هم میدانسته ولی نخواسته اظهار نظر کند، درباره فیلسوفان همینطور قضاوت میکنیم، یعنی از آثاری که از آنها مانده و آنچه گفتهاند و نوشتهاند فضاوت میکنیم یا مثلاً درباره کسی که ساززن بسیار خوبی است نمیتوانیم بگوییم آوازهخوان خوبی هم بود ولی نخواند! اگر درباره پیامبران هم اینگونه قضاوت شود نتیجه با آنچه در عقاید عامه هست متفاوت میشود. به نظر من برای قضاوت درباره اینکه پیامبران چه میدانستند و چه نمیدانستند و علم آنها چهقدر بوده است باید تاریخ را بررسی کرد. باید آثار آنها را بررسی کرد، باید آن قلمروهایی را که آنها در آن قلمرو سخن گفتهاند بررسی کرد و دید در چه زمینهای مطالبی گفتهاند هرقدر که گفتهاند و اظهار داشتهاند همان را میتوان به حساب آنها نوشت. ما چه در کتب مقدسه یهود و نصارا و چه در قرآن نه علم شیمی میبینیم و نه علم فیزیک و مانند اینها. چیزهای دیگری در آنجاها میبینیم. این کتابها راه انسان به سوی خدا را هموار میکنند. بنابراین میتوانیم بگوییم که تخصص پیامبر این بوده که راه انسان به سوی خدا را هموار کند. همانطور که در مقاله قرائت نبوی از جهان نوشتهام قرآن تفسیر موحدانه پیامبر است با امداد الهی از هستی و معنا و بنیاد هستی، آینده هستی و آغاز هستی. موضوع قرآن این است که دین آدمی را نشان میدهد. وقتی از پیامبر چیزی بیش از این در دست نمانده ما چه دلیلی داریم که بگوییم پیامبر شیمی هم میدانسته فیزیک هم میدانسته، این هیچ دلیلی ندارد و این هیچ منقصتی برای کسی نیست. چه نقصانی است برای پیامبری که راه انسان را به سوی خدا باز میکند که شیمی و فیزیک نگفته باشد یا ندانسته باشد مگر این منقصت است؟ این بود پاسخ بنده به این سؤال.
سوال در مورد عصمت پیامبر توضیح ندادید.
سؤال اصلی در مورد عصمت پیامبر این است که شما در صحبتتان گفتید برخی کاستیها در وجود ایشان بوده است. سؤال ناظر به این بحث است.
جواب: ببینید خانمها و آقایان! من در مقاله قرائت نبوی از جهان مطلبی راجع به عصمت نوشتهام و آن این است که آنچه مسلم از قرآن و اظهارات خود پیامبر بهدست میآید. این است که پیامبر در آن وظیفه اصلی که برعهده داشته عصمت داشته است، به این معنا که او وظیفه اش دعوت به خدای یگانه بوده و هیچوقت از دعوت به خدای یگانه منحرف نمیشد، به دعوت به غیر خدا. شما سراسر قرآن را از اول تا آخر بررسی کنید یک جا نمیبینید که پیغمبر از این اصل منحرف شده باشد. یعنی به غیر خدا دعوت کرده باشد به غیر آن موحدانه زیستن دعوت کرده باشد، بله او در این دعوتش معصوم بود و از آن راه منحرف نمیشده است. این را نمیشود انکار کرد. اما معنایی بیش از این عصمت یعنی چه؟ باز دو تا مسأله در اینجا مطرح میشود در خود قرآن درباره برخی از انبیا گفته شده که فلان نبی فلانجا گناهی داشت و بعد استغفار کرد. درمورد آدم گفته شده است که (عصی)، معصیت کرد. در مورد خود پیامبر گفته شده که لیغفرالله ما تقَّدم مِن ذنبکِ و ما تأخَر (تا خدا گناهان پیشین و متأخرتر را بیامرزد). آیه قرآن است. بنابراین یک مسأله این است که آیا مرتکب گناه میشده یا نمیشده است؟ این مسأله محل اختلاف است در میان علمای مسلمان. پارهای بودهاند که گفتند بله ممکن بوده است از پیامبر هم گناهی سربزند. این مسأله همیشه در طول تاریخ یک مسأله اختلافی بوده است. و اگر فرضاً گناهی سر میزده به آن وظیفه اصلی ودعوت اصلی لطمهای نمیزده است. شاید بتوان گفت از «قل انما انا بشر مثلکم» هم اینطوری میتوان فهمید که ممکن است از یک انسان نبی خطا و گناه هم سر بزند. این یک مسأله. مسأله دیگری که بنده گفتم این بود از پیامبر اسلام نقل شده که در او هم تاریکیهایی پیدا میشد. این از خواص بشر بودن است این روایت به خود پیامبر مستند است که من برای شما خواندم که تاریکیهایی میآیند، وهمهایی میآیند، خیالهایی میآیند و من همیشه سعی میکنم اینها را کنار بزنم خوب این از خواص بشر بودن است. بشر یک چنین چیزهایی را دارد. این به نظر بنده هیچ لطمهای به وظیفه پیامبری نمیزند. او هم انسان است. آنچه که مهم است این است که انسان در تلاش مجدانهای باشد برای برکنار زدن این وهمها و خیالها. این مهم است. اصلاً من یک چیزی به شما بگویم و خواهش میکنم بروید و بعداً این مسأله را از این زاویه مطالعه کنید. شما فکر میکنید این همه عبادت که به پیامبر و اولیای خدا مثلاً حضرت علی نسبت داده شده، اینها یعنی چه؟ میشود نیایش مصنوعی کرد؟ میشود کسی در خودش احساس نقص و تاریکی نکند و باز نیایش واقعی بکند؟ چرا ما در این زمینهها هیچ نمیاندیشیم ؟ یک وقت نیایش کردن تقلید است بر اثر تربیت است. عادت است که خیلی از ما اینطور نیایش میکنیم. اما اگر کسی واقعاً نیایش کند و بخواهد پرواز کند. بخواهد از چهارچوب زندگی دنیوی بیرون برود و در درونش گشایشی پیدا شود، چه کسی اینکار را با تمام وجود انجام میدهد؟ اگر کسی همیشه درونش گشایش باشد آیا امکان دارد دوباره اینکار را انجام دهد؟ تحصیل حاصل کند به اصطلاح، اگر کسی تشنه نباشد دنبال آب میرود؟ ما از سویی به پیشوایان دین نسبت میدهیم که آنها از صمیم قلبشان نیایش میکردند. مثلاً در حالات حضرت علی گفته شده که طوری نیایش میکرد و چنان به خود میپیچید که آدم مار گزیده به خود میپیچد. این در نهجالبلاغه هست. آخر اگر کسی در خودش نقصی و یا ضعفی احساس نکند و تمام وجوش برانگیخته نشده باشد که از آن نقص و از آن ضعف بیاید بیرون میتواند اینچنین نیایش کند؟ اینکه ادا درآوردن میشود. اینها نشان میدهد که تصوراتی که ما درباره پیشوایان دین داریم خیلی تصورات ساده عوامانه بیمطالعه است. آنها هم محدودیتهای انسانی را داشتند و آنها هم میخواستند از این محدودیتهای انسانی بیرون بروند. نیایش آنها و نیایش ما فرقش در این است که آنها همتی عالی داشتند و همت، آن چیزی است که عرفا خیلی روی آن تأکید میکنند. همتی که آنها داشتند این بود که از درون خیز برمیداشتند به سمت مقصد اعلای خودشان. ما آن همت عالی را نداریم، لذا دائماً رسوب میکنیم، همان چیزی که اسمش کسالت است، بطالت است، تنبلی است خیز برداشتن از همت آغاز میشود این است فضیلت آنها نه اینکه محدودیت نداشتند والا این عباداتی که به آنها نسبت میدهند نیایشهای آنها معنا پیدا نمیکند ما بعضی دعاها را میخوانیم به ائمه نسبت میدهند، آنها در دعاها میآیند میگویند که خدایا من سپاسگزارم که تو اعمال ناشایست را که از من دیدی پوشاندی. این حرفها یعنی چه؟ مثلاً در دعای کمیل اگر درست یادم باشد این جمله هست «و کم من قبیحٍ سَترته» تو اعمال قبیح از من دیدی اما پوشاندی یا دعایی از این قبیل که «اللهم اجعلنی خیراً مما یظنُّون بی» خدایا مرا بهتر از آن قرار ده که مردم در باره من تصور میکنند یعنی من آن چیزی که مردم تصور میکنند نیستم آنها فکر میکنند من یکپارچه نورم مثلاً. من خودم میدانم اینطور نیستم. مرا بهتر از آن قرار بده. ببینید خیلی مسایل هست وقتی اینها را بررسی میکنیم میبینیم ما دچار مبالغات هستیم بهطوری که پیشوایان دینی خود را از انسانیت بیرون میبریم آنها را میان خدا و انسان قرار میدهیم حالا ریشههای این تفکر از کجا آمده است بماند. بهطور خلاصه باید بگویم مسأله تجسد مسیحیت در کلام اسلامی و فرهنگ اسلامی خیلی تأثیر گذاشته است.
سؤال یکی از حضار از میان جمعیت: شما گفتید قرآن تفسیر پیامبر به کمک امدادهای غیبی است و چرا میگویید قرآن علم شیمی و فیزیک ندارد درحالی که ما تفسیر علمی قرآن داریم و خیلی از علمها با توجه به آیات قرآن بیرون کشیده شده و اینکه من شک دارم که شما خدا و قرآن را کامل قبول داشته باشید چون که علناً میگویید که قرآن از طرف پیامبر است و آن را از طرف خدا نمیدانید و خیلی از حرفهای دیگر و اینکه شما میگویید. من اعتقاد دارم، بنده میگویم و ممکن است که اعتقادتان اشتباه باشد، نباید تلقین بشود به دیگران و تحمیل بشود که دیگران بفهمند که حرفهایتان درست باشد.
جواب: متشکرم. اینکه چرا میگویم تفسیر پیامبر است با امداد غیبی از جهان این را بنده بهصورت مشروح و مفصل در مقاله قرائت نبوی از جهان نوشتهام (اعتراض پرسشکننده) و این هم در اینترنت گذاشته شده و وقتی در اینترنت اسم بنده را بزنید آن مقاله میآید که به چند زبان دنیا هم ترجمه شده است. همان موقع هم که این مقاله منتشر شد تقریبا دو سال پیش، موافقان و مخالفان زیادی داشت. بعضیها آنطور که باید و شاید به آن توجه نکردند، فکر کردند وقتی میگوییم تفسیر، یعنی همانطور که یک آدمی مینشیند کتاب را تفسیر میکند پیامبر هم نشسته با علم و فکر خودش جهان را تفسیر میکند. خیال کردند منظور ما از تفسیر این است. درحالی که آنجا توضیح داده شده، منظور از تفسیر چه هست. نمود دیدن جهان، نمود خدا دیدن جهان، آن هم با امداد خدا به کلی غیر از آن چیزی است که از تفسیر در موارد عادی به ذهن میآید این سخن موافق داشت، و مخالف داشت چیزهای مختلفی نوشته شد آن را میتوانید در آنجا مطالعه کنید. ممکن است با آن موافق باشید و ممکن است مخالف باشید، اما راجع به آن مسأله دیگر که شما میفرمایید از قرآن میتواند علم شیمی بهدست آید علم فیزیک بهدست آید، اگر کسانی چنین چیزهایی نوشته باشند ما با کمال استقبال از آنها استفاده میکنیم، من ندیدهام کسی تا به حال چنین چیزی نوشته باشد، که قابل قبول باشد. شما آنها را معرفی کنید به دوستانتان و دیگران که بدانند در قرآن چنین چیزهایی هم هست. ما تا به حال چنین چیزی ندیدیم. اما مسأله سوم که میگویید من میگویم که اینطور میفهمم، این جلسه جلسه بحث علمی است، این جا یک مشت انسانهای عامی ننشستهاند که بنده برای آنها تبلیغ و تلقین کنم و یا برای آنها روضه بخوانم اینجا یک سری کسانی نشستهاند که تاحدودی اهل مطالعه هستند و بعد از این هم مطالعه میکنند. من نظرات خودم را اینجا بیان میکنم اینها نظرات من را نقد میکنند شما هم همین کار را بکنید و من به شما توصیه میکنم و به دوستان هم فکر شما توصیه میکنم که از مقلدبودن بیرون بیایید و هرچه میتوانید فکر خود را توسعه دهید (تشویق حضار) و این هیچ منافات ندارد با اینکه وقتی انسان بخواهد اهل فکر و اهل تعقل باشد از عدهای هم طلب ارشاد کند. تقلید کورکورانه غلط است و نه رهیافتن از کسی و طلب ارشاد از کسی. این اصلاً غلط نیست هر کسی بخواهد در زمینههای دینی در زمینههای علمی در زمینههای فلسفی اهل تأمل و فکر بشود قطعاً کسانی هستند که باید سراغ آنها برود و بخواهد که مرا ارشاد کنید من میخواهم اهل علم باشم اهل مطالعه باشم اما تقلید کورکورانه کار درستی نیست. اما اینکه عقاید دیگران به هم میخورد، عقایدی که با این بحثها به هم بخورد آن از لحاظ دینی هم به درد نمیخورد عقایدی که قرار باشد با یک سلسله بحثهایی به هم بخورد و سست شود، به درد نمیخورد. عقایدی به درد میخورد که پایهای داشته باشد محکم باشد بر مبانی استوار باشد و صاحب آن مبانی بنشیند و عقاید دیگران را گوش کند. قرآن میگوید «فبشِّر عبادیَ الذینَ یستَمِعُون القَول فیتّبعون اَحسنه» پیامبر ما هم که امشب به مناسبت ایشان اینجا گرد آمدهایم در زمان خودش دقیقاً همین کار را میکرد. با همه مینشست و گفتگو میکرد. خود قرآن تماماً گفتگو است از اول تا آخر گفتگو است. پس باید اول اعتراض به پیامبر بکنیم که چرا شما عقاید نصاری را آوردید اینجا ذکر کردید، قرآن عقاید نصاری را ذکر کرده عقاید یهود را در آنجا ذکر کرده عقاید مشرکان را در آنجا ذکر کرده عقاید بتپرستان را در آنجا ذکر کرده بعد هم پاسخ داده است.
سؤال: با توجه به تناقضات آشکاری که در رابطه حقوق زنان با حقوق بشر در قرآن مشاهده میشود به نظر میرسد روشنفکران دینی در این مسایل سکوت کردهاند و یا به اشارههای کوتاه بسنده کردهاند آیات شکبرانگیز در سورههایی مثل احزاب، نور، نسا در رابطه با زنان که متاسفانه منجر به تصویب قوانین تبعیض آمیز علیه زنان شده است را چگونه توجیه میکنید.
جواب: بنده در نوشتههای خودم در اینبارهها مطالبی آوردهام فرصت این که به اینها بپردازم نیست ولی شما را حواله میدهم به چهار تا مقالهای که در این زمینهها بهطور مبسوط نوشتهام میتوانید مطالعه کنید مقالاتی هم هست در کتاب قرائت نبوی از دین میتوانید مطالعه کنید فصلهایی هم هست در کتاب ایمان و آزادی که باز در ارتباط با همین مسایل نوشته شده است.
سوال: نوشتهاند با توجه به کمبود نظریهپردازان و این که ابوالحسن خرقانی آزاداندیشی دینی را بنیاد نهاد و مولانا آن را توسعه داد و حافظ به آن تکامل بخشید آیا میتوان برای رسیدن به اصل آزادی و کرامت دینی همراه با مسلمانبودن توأم با برقراری حقوق بشر از این بزرگان بهعنوان تئوریسین و نظریهپرداز استفاده کرد و چگونه؟
در پاسخ دوستی که این سؤال را نوشتهاند عرض میکنم این سؤال چنان ابعاد وسیعی دارد که نمیتوانم الان به شما بگویم آری و یا نه. من باید در این زمینه فراوان تامل کنم که آیا عمق و وسعت عرفانیای را که ما در پارهای از عرفا میبینیم میتوان برمبنای آن حقوق بشری که امروز از آن سخن میرود قرارداد. من عقیدهام این است که کرامت انسانی که در قرآن هست (و لقد کرمنا بنی آدم) و امثال، اینها را میتوانیم پشتوانه معنوی حقوق بشر قرار دهیم و نه اینکه سعی کنیم حقوق بشر را از آنها بیرون بکشیم این کار بهلحاظ علمی قابل قبول نیست.
سخنرانی دانشگاه صنعتی اصفهان
۴/۱۲/۱۳۸۷ به نقل از: سایت آینده
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* متن این سخنرانی به سبب مخالفتهای شدیدی که برانگیخت یک روز پس از ایراد شدن بدون تصحیح و تکمیل و با عجله تمام در سایت آینده و سپس در آدرسهای اینترنتی دیگر منتشر شد که اغلاط و نارساییهای فراوان داشت.
اینک متن کامل و تصحیح شده آن در اختیار خوانندگان قرار میگیرد