ایمان مسلمانان و سنّت آنان*

محمد مجتهد شبستری

«سنّت» (معادل Tradition) برای مسلمانان هیچ گونه مفهوم ایمانی، عقیدتی ندارد. آنها می‌توانند به این مسئله و توابع آن چون «رویارویی سنّت و تجدد» فقط نگاه آنتروپولوژیک داشته باشند. در دهه‌های اخیر عده‌ای ازصاحب نظران بر این موضوع اصرار ورزیده اند که مفهوم سنّت و توابع آن برای مسلمانان در درجۀ اول یک مفهوم دینی ـ عقیدتی است و اصل و اساس ایمان اسلامی بر استمرار یک سنّت در معنای دینی، تاریخی، و زبانی ـ آن گونه که در مغرب زمین بوده ـ استوار گردیده است. صاحب این قلم چنین عقیده‌ای را خطا می‌داند و معتقد است این مفهوم از سنّت اختصاص به مغرب زمین دارد و سرایت دادن آن به جهان اسلام یک خطای علمی است. خطائی که موجب مشکلات زیادی در بررسی مسائل سنّت و تجدد و توسعه در کشورهای اسلامی گردیده است. هدف این مقاله یاری رساندن به تصحیح صورت مسئلۀ بحث سنّت و تجدد و توسعه در این کشورها است. موضوع مورد نظر ما وقتی به درستی روشن می‌شود که این چند مطلب را توضیح دهیم: معنای آنتروپولوژیک سنّت به طور عموم، معنای دینی ـ عقیدتی سنت در مغرب زمین آن طور که در مسیحیت فهمیده شده است، ابتناء معنای آنتروپولوژیک سنّت در مغرب زمین بر آن معنای دینی ـ عقیدتی، و در نهایت، ابتناء مسئلۀ رویارویی سنّت و تجدد در مغرب زمین بر آن سابقه و سنّت دینی.

در آنتروپولوژی گفته می‌شود انسان شدن از طریق سنّت‌مند شدن آغاز می‌شود و انجام می‌گیرد. در طی سنّت‌مند شدن است که انسان علاوه بر سرمایه‌ها و توانایی‌های ارثی بیولوژیک سرمایه‌ها و توانایی‌های جدید کسب می‌کند، دانش و حکمت می‌اندوزد، فرهنگ را می‌سازد، ارتباطات و بافت‌های زندگی مشترک را به وجود می‌آورد، گذشته را حفظ می‌کند و آن را به آینده منتقل می‌سازد و بدین گونه پیشرفت می‌کند و در پرتو سنّت است که انسان تاریخی زندگی می‌کند. بدون سنّت، تاریخ وجود ندارد و بدون تاریخ و سنّت انسان نمی‌تواند از مرحلۀ زندگی بیولوژیک فراتر رود و به صورت موجود فرهنگی تحقق پیدا کند. در کنار سنّت و تاریخ، زبان مطرح است و آنچه برای تکوّّّن سنّت و استمرار و انتقال تاریخی آن مهم‌ترین نقش را بازی می‌کند، زبان است.

تمام محتوا و شکل سنّت در واقع با زبان حفظ می‌شود. سنّت به وسیلۀ زبان تمام توان‌ها، تجربه‌ها، دیدها، موقعیت‌ها و پیشرفت‌های زندگی را برای آیندگان باز می‌گوید. واقعیت فرهنگی انسانیت به وسیلۀ زبان از گذشتگان به آیندگان می‌رسد. پس سنّت با قید تاریخی بودن و زبانی بودن، آن شکل‌های زندگی معنوی را به ما می‌رساند که بدون آنها ما در مرحلۀ قبل از زندگی انسان فرهنگی، یعنی مرحلۀ بیولوژیک باقی می‌ماندیم. و این چنین، زندگی انسانی ما در هر مرحله مدیون تکوّن و استمرار سنّت است؛ و وقتی مشروعیت معرفتی و نقش حیاتی سنّت از دست رود بحران سنّت و هویت به وجود می‌آید.

تجدّد موجود در مغرب زمین، پیدایش نقّادی عقلانی مداوم سنّت غربی، آن را دچار بحران و خطر کرده است. عقل مستقل و خود بنیاد فعلی غربی سنّت غرب را از بیرون آن نقد می‌کند این کار چنین صورت گرفته که نقّاد از فضای معرفتی و حیاتی سنّت بیرون آمده و از آن فاصلۀ معرفتی و تاریخی گرفته است. در این شرایط تاریخی، ضرورت زندگی با سنّت برای انسان غربی و عدم امکان جدایی مطلق از آن یک طرف، و ضرورت این جدا شدن به عنوان تنها امکان نقّادی برای عقل خود بنیاد از طرف دیگر، بحران به وجود آورده است. بدین گونه در مغرب زمین مسئله‌ای به نام رویارویی سنّت و تجدد در معنای آنتروپولوژیک آن ظاهر گردیده بر معنای دینی ـ عقیدتی آن استوار بوده است. این موضوع مهم هنگامی واضح می‌شود که معنای دینی مسئلۀ سنّت و تجدد در مغرب زمین را مورد توجه قرار دهیم.

معنای دینی رویارویی سنّت و تجدد به مغرب زمین اختصاص دارد و ریشۀ اصلی آن در تلّقی مسیحیت، به ویژه کاتولیک‌ها، از «سنّت دینی تاریخی» نهفته است. اصل و اساس ایمان مسیحی این است که خداوند در یک زمان تاریخی معین در یک فعل «خبر دادن از خود» به وسیلۀ عیسی بر انسان‌ها ظاهر شده، در بارۀ آنان داوری نهایی کرده و آنان را آمرزیده و از فنا نجات داده است. این حادثۀ تاریخی گرچه در یک زمان معین رخ داده، ولی برای همیشه و همۀ زمان‌ها رخ داده است. این حادثه «اخبار خداوند از خود» به وسیله شاهدان این حادثه تاریخی به صورت گزارش‌های ایمانی به نسل‌های پسین منتقل گردیده و این انتقال باید دائماً استمرار یابد. این انتقال دادن مستمر که هدف آن نجات یافتن همۀ نسل‌ها در همۀ عصرها است، خود عبارت است از تحقق و ادامۀ یک سنت مستمر دینی ـ تاریخی که همیشه حامل اخبار خداوند از خود است. در هر عصر فهم مسئلۀ اخبار خداوند از خود به وسیله مسیح، تنها به صورت فهم این سنّت تاریخی مستمر میسّر می‌شود. مسیحیان که در داخل این سنّت دینی ـ تاریخی مستمر قرار دارند، این سنت را در هر عصر، فهم می‌کنند. در هر عصر مسیحی بودن عبارت از فهم این سنّت مستمر تدریجی است، فهم به معنای رویارو شدن با مژدۀ خداوند (اخبار خداوند از خود) در داخل این سنّت، بدین گونه ایمان و الهیات مسیحیت، صد در صد به استمرار بدون انقطاع یک سنّت دینی ـ تاریخی ـ زبانی وابسته است. توجه به این واقعیت دشوار فهم، پاره‌ای از محققان زُبدۀ تاریخ و فلسفۀ تاریخ را به اتخاذ این نظریه سوق داده که تصوّر استمرار و معنا و جهت داری تاریخ به آن شکل که در فلسفه‌های تاریخ متأخر غرب دیده می‌شود با تصور «تاریخ نجات» مسیحی در ارتباط است. محقق آلمانی کارل لوژی در کتاب مهم خود: تاریخ جهان و تاریخ نجات نشان داده که پیدایش تصور استمرار برای تاریخ و هدف‌داری و معناداری آن به عنوان یک روند مستمر الوجود از تصور «تاریخ نجات» در مسیحیت ناشی شده و در قرون متأخر با قداست زدایی از این تصوّر فلسفه‌های تاریخ سکولار به وجود آمده است.

پس از پیدایش پروتستانیسم، اهمیّت تکیه بر سنّت تاریخی و کلیسا به عنوان حامل آن سنّت در میان مسیحیان پروتستان کاهش یافته است ولی مع‌ذلک، مسیحیت در هر شکل آن نمی‌تواند بدون سنّت دینی، تاریخی، زبانی قابل تصور باشد.

در طول قرن‌های متمادی سنّت آنتروپولوژیک مغرب زمین عیناً عبارت از همین سنّت دینی ـ تاریخی مسیحی بود. تا اینکه پدیدۀ تجدد پیش آمد. ظهور تجدد در مغرب زمین از درون سنّت مسیحی بود و در عین حال در برابر آن. چنان‌که قبلاً اشارت رفت، تجدد این بود که یک عقل انتقادی مستقل و خود بنیاد، همراه با تحولات اجتماعی و سیاسی جدید به ویژه دموکراسی سیاسی تدریجاً همۀ ابعاد زندگانی اروپاییان را فرا گرفت. مهم‌ترین مسئله‌ای که در این جریان به وجود آمد این بود که سنّت دینی، تاریخی و زبانی مسیحیت که حامل ایمان و عقیدۀ مسیحیت است به خطر افتاد. بحران عظیمی رخ داد که سنّت را هم در معنای آنتروپولوژیک آن و هم در معنای دینی و عقیدتی آن به زوال تهدید می‌کرد. این گونه بود که مسیحیان مغرب زمین رویارویی سنّت و تجدد را رویارویی دینداری و بی دینی تلقی کردند و رویارویی سنت و تجدد مهم‌ترین مسئله معنوی اروپا در قرن اخیر گردید و در قرن بیستم پاره‌ای از مکتب‌های فلسفی بر آن اساس روییدند و بالیدند.

با اینکه در قرن نوزدهم و بیستم در میان مسیحیان مغرب زمین کوشش‌های قابل توجه و پر ثمری برای عرضۀ الهیات در عصر تجدد به عمل آمده و «الهیّات مُدرن» پا به عرصه گذاشته، هنوزهم مسئلۀ جمع میان سنّت دینی، تاریخی و زبانی مسیحیت و مسائل معرفتی تجدد (مدرنیسم) مهم‌ترین مسئلۀ الهیات مسیحی به شمار می‌رود .

از بحث و بررسی کوتاه گذشته معلوم می‌شود که پیدایش مسئلۀ سنّت و تجدد و رویارویی آنها در مغرب زمین به هر دو معنای دینی و آنتروپولوژیک با مفهوم و محتوای تاریخی ویژه مسیحیت ارتباط صد در صد داشته است. اکنون می‌توانم این مطلب مهم را مطرح کنم که چون محتوا و ساختار اسلام با مسیحیت متفاوت است هیچ کدام دینی و عقیدتی سنّت و تجدد برای مسلمانان مطرح نیست.

در اسلام اساس ایمان و عقیده بر فهم یک سنّت دینی، تاریخی و زبانی مستمر استوار نگشته است. اساس مسلمان بودن در هر عصر تکیه بر سنّت به معنای فهم «فهمیده» گذشتگان نیست، گرچه این تغذیه به ایمان مسلمان کمک می‌کند. معنای مسلمانی در هر عصر برقرار کردن یک رابطۀ زنده و دگرگون ساز با خداوند در همان عصر است و خمیر مایۀ آن تجربه و فهم شخصی هر انسان از خداوند است نه یک سنّت دینی ـ تاریخی مستمر.

در اسلام نه «تاریخ نجات» مطرح هست و نه کلیسا به عنوان حامل و بستر این تاریخ نجات. در تصور اسلامی، خداوند در هیچ حادثۀ تاریخی ظاهر نگردیده است. وحی خداوند به پیامبران هم فعل خداوند و مخلوق او است نه ظاهر شدن وی بر انسان‌ها. شأن خداوند بالاتر از ظهور وی در یک حادثۀ تاریخی است.

درست است که وحی قرآنی یک حادثۀ تاریخی بوده است ولی در اسلام پیدایش قرآن  به معنای ظهور خداوند در یک حادثۀ تاریخی نیست. به علاوه از آغاز اسلام، مسلمانان هر عصر به خود اجازه می‌دهند در همان عصر به فهم و تفسیر قرآن بپردازند بدون اینکه فهم و تفسیر مسلمانان عصرهای گذشته برای آنان حجّت و الزام آور باشد. مسلمانان هر عصر، خود برداشتی از وحی و نبوت و قرآن و سنّت پیامبر(ص) و اصول اعتقادی دیگر داشته اند. علما کلام اسلامی هم گفته اند بر هر مسلمان واجب است اصول اعتقادی را با استدلال و اجتهاد شخصی خود به دست آورد نه با تقلید. بیشتر اعتقادنامه‌هایی که علمای اصول عقاید اسلامی برای عامه نوشته اند با روش استدلال نوشته شده اند .

الهیات اسلام آن گونه که علمای دینی مسلمانان آن را فهمیده اند بیان رابطۀ انسان و خداوند در هر عصر است نه تفسیر شهادت‌های ایمانی عدّه‌ای بر حادثۀ تاریخی آمرزش به وسیلۀ ظهور خداوند در تاریخ. در الهیات اسلام معنای «تسلیم» که اساس مسلمانی است تسلیم در برابر «حادثۀ تاریخی آمرزش» که یک بار اتفاق افتاده و استمرار دارد نیست، بلکه تسلیم در برابر ارادۀ تکوینی و تشریعی خداوند است که در هر عصر زنده و فعال است. چون بافت اسلام چنین است معنای دینی مسلمان زیستن در هر عصر، فهم سنّت مستمر گذشته و زیستن با آن نیست و سنّت دینی، تاریخی و زبانی به مثابه، اصل و اساس دوام اسلام و مسلمانی برای مسلمانان مطرح نمی‌باشد. چون این سنّت مطرح نیست تجدد به معنای پیدایش یک «آنتی تز» در داخل این سنّت و سپس رویارویی سنّت و تجدد در معنای دینی عقیدتی، هم برای آنان مطرح نیست.

در جهان امروز، کشورهای اسلامی یک مسئله دینی ـ عقیدتی به نام «اسلام و توسعه» دارند و یک مسئلۀ آنتروپولوژیک به نام «سنّت و توسعه». مسئلۀ اول این است که نسبت مسلمان زیستن (تجربه‌ها، نگرش‌ها و ارزش‌ها و زیست‌های دینی اسلامی) با توسعه چیست؟ این مسئله یک مسئلۀ درون دینی و الهیاتی است، پرسش اصلی آن این است که آیا می‌توان از نظر دینی اسلامی به توسعه نگریست، بدان نزدیک شد سخن گفت و با آن نسبتی برقرار کرد. مسئلۀ دوم این است که مجموعۀ عقاید و ارزش‌های دینی اسلامی رایج در کشورهای اسلامی که یک واقعیت است و از نظر آنتروپولوژی یک سنّت را تشکیل می‌دهد که مسلمانان این عصر با آن زندگی می‌کنند و با آن هویت دار می‌شوند با توسعه چه نسبت دارد؟ این مسئله یک مسئلۀ آنتروپولوژیک و جامعه شناختی است و پرسش اصلی آن این است که کشورهای اسلامی با سنّت دینی موجود خود چگونه می‌توانند راه توسعه را بپیمایند؟ در درون این سنّت، عوامل مساعد و نامساعد توسعه چیست؟ اگر توسعه اجتناب ناپذیر است برای تحقق آن چه باید کرد؟

سنّت به این معنا که در مسئلۀ دوم مطرح است اصلا ً مفهوم دینی و الهیاتی ندارد و صرفاً یک مفهوم آنتروپولوژیک و جامعه شناختی است. ممکن است پاره‌ای از صاحب‌نظران مسئله در توسعه به این نظر برسند که بخشی از سنّت اسلامی موجود با توسعه سازگار نیست و طرفدار تغییر این سنّت یا بخش‌هایی از آن شوند یا محققان دیگری سنّت موجود را با توسعه سازگار بیابند. مهم این است که بحث در پیرامون همۀ این نظرها بحث در موضوع «سنّت و توسعه» است نه موضوع «سنّت و تجدد» که حادثه‌ای مخصوص مغرب زمین است.

از تحلیل فوق چنین می‌توان نتیجه گرفت که دست متألهان مسلمان برای نقد سنّت دینی گذشته در هر عصر کاملاً باز است. آنان می‌توانند در هر عصر پیش فهم‌ها، علائق و انتظارات دینی باقی مانده از عصرهای پیشین را که در جامعه‌های مسلمان وجود دارد و مقدمات فهم کتاب و سنّت است نقد کنند .

ایمان مسلمانان به خدا همیشه می‌تواند یک «ایمان انتقادی» باشد. ایمان انتقادی آن است که به صاحب ایمان اجازه می‌دهد و او را مُلزم می‌کند که چشمان خودرا به سوی همۀ نقدهایی که از سوی علم و فلسفه متوجّه ایمان می‌شود باز نگاه دارد و ایمان خود را به گونه‌ای بفهمد و به گونه‌ای معنا کند که بتواند همیشه با علم و فلسفه در یک گفتگوی عقلانی به سر برد. ایمان انتقادی از علم و فلسفه اخذ نمی‌شود ولی همواره در گفتگو با آنها به حیات خود ادامه می‌دهد. در اسلام چون سنت بستر پیدایش و یا انتقال ایمان به خدا نیست و نبوت هم طریقیت دارد و نه موضوعیت (۱) هر گونه مدل مسلمانی که با ایمان به خدا به عنوان اساس مسلمان بودند سازگار باشد گرچه با سنت ناسازگار باشد قابل قبول است.

_______________________

(۱) در این باره نگاه کنید به مقاله قرائت نبوی از جهان (۱)

 

* این متن، اولین بار در سال ۱۳۷۶ش در کتاب ایمان و آزادی نوشته محمد مجتهد شبستری به چاپ رسیده است. ما به علت اهمیت موضوع آن را با تغییری بسیار اندک بار دیگر در این سایت منتشر می کنیم.