توجه فرمایید

درماه‌های اخیر به مناسبت نشر سخنرانی دکتر امیرمعزی دربارۀ نگاه تاریخی به قرآن در حلقۀ دیدگاه نو، بحث نقد تاریخی قرآن مورد توجه جدی قرار گرفت. اما در این باب یک مسئلۀ اساسی مطرح است و آن این است که نقد تاریخی متون مبتنی بر یک «جهان‌بینی» ویژه است و تنها آن‌کس می‌تواند به نقد تاریخی متون مقدس و از جمله قرآن بپردازد که آن جهان‌بینی را پذیرفته باشد. در مقالۀ ذیل که به نقل از کتاب هرمنوتیک، کتاب و سنت در اینجا بازنشر می‌کنیم آن جهان‌بینی بادقت توضیح داده شده است.

 

متون دینی و جهان بینی نقد تاریخی

روش نقد تاریخی پیش از متون دینی دیگر در بارۀ متون دینی مسیحیّت به‌کار گرفته شده است، چون سرزمینی که در آن نقد تاریخی کشف و به‌کار بسته شد غرب است و دینی که در غرب وجود داشت مسیحیت بود. بنابراین اولین جایی که روش نقد تاریخی به‌صورت صریح در آن با تفکر دینی برخورد کرد غرب و عالم مسیحیت است. برای اینکه بدانیم این حادثه چیست و گسترۀ آن کدام است و چه عواقبی به‌وجود آورده، لازم است قبلاً جهان‌بینی روش نقد تاریخی را بررسی کنیم، آن‌گاه به ارتباط آن با متون دین مسیحیت بپردازیم. وقتی می‌گویم متون دینی مسیحیت، منظور عهدعتیق و عهد جدید است.

وقتی صحبت از نقد تاریخی به میان می‌آید، معمولاً از ۵ نوع نقد صحبت می‌کنند؛ اول نقد سند تاریخی است که در دست است، دوم نقد ادبی آن سند تاریخی است، سوّم نقد مطالبی است که در یک متن تاریخی به چشم می‌خورد، چهارم نقد شکلی آن متن است و پنجم نقد مؤلف است، یعنی نقد به‌وجودآورندۀ آن متن. اگر یک کتاب را در نظر بگیریم، کسانی که با روش نقد تاریخی کار می‌کنند، مسئلۀ اولشان این است که این کتاب چگونه سندی است و تا چه حد صحت دارد، به کدام قرن مربوط است، و سؤالاتی مانند این‌ها. نقد دوم در این باره انجام می‌گیرد که نویسندۀ این کتاب، مطالب را از کجا آورده، مال خود او است یا از جایی نقل می‌کند، منقولات تا چه اندازه صحیح است و منابع اولیۀ این کتاب چیست. نقد سوم این است که مطالبی که در این کتاب آمده است تا چه اندازه صحیح است. معمولاً معیارهای صحّت با داده‌ها‌ی علمی یا داده‌های فلسفی و یا داده‌های تاریخی سنجیده می‌شود. اگر مثلاً در یک کتاب یک مسئلۀ تاریخی نقل شده به صرف این که آن مطلب در آن کتاب نقل شده مورد پذیرش قرار نمی‌گیرد؛ باید دید آیا با حوادث دیگر تاریخی که مثلاً این حادثه نیز به همان عصر ارتباط دارد سازگاری دارد یا ندارد. یا فلان حادثه که نقل می‌شود با معیارهای علمی قابل اتفاق افتادن هست یا نیست. نقد چهارم نقد سبک و اسلوب است. ممکن است مطلبی در یک کتاب شکل نقل یک حادثۀ تاریخی داشته باشد، ممکن است شکل امر و نهی یعنی شکل دستوری داشته باشد، ممکن است صورت شعر داشته باشد. نقد اسلوب و سبک، نقد چهارم است. نقد نهایی و پنجم این است که مؤلف چگونه کسی است، یعنی شناختن مؤلف. مؤلف چه کسی بوده؟ کجا درس خوانده؟ معلومات او در چه سطحی بوده است؟ چه مقدار از معلومات موجود در متن می‌تواند به او مستند باشد و چه مقدارش نه. برای فهم متن باید صاحب متن را بشناسیم، برای فهم کلام باید صاحب کلام را بشناسیم.

نقد تاریخی در این ۵ مرحله در واقع یک روش فهم هست. همان‌طور که با روش‌های متداول در علوم طبیعی سعی می‌کنند عالم طبیعت را بفهمند. با روش نقد تاریخی سعی می‌کنند تاریخ را بفهمند. من یک کتاب را مثال می‌زنم. یک کتاب، یک حادثۀ تاریخی است. اگر یک کتاب را بخواهند بفهمند با نقد تاریخی می‌فهمند. در هرک دام از این مرحله‌ها نیز، زیرمجموعه‌ها و مسائلی مطرح هست، بخصوص دربارۀ نقد نهایی که ذکر شد. شناخت عصر مؤلف، دانش‌های عصر مؤلف، و فضای تألیف خیلی مهم هست. امروز روش نقد تاریخی روش بررسی‌های تاریخی است.

این روش نقد تاریخی بر یک جهان بینی استوار است. آن جهان بینی دارای سه اصل مهم است و کسانی می‌توانند نقد تاریخی بکنند که چنان جهان بینی‌ای داشته باشند. این جهان بینی تنها جهان‌بینی روش نقد تاریخی نیست، جهان‌بینی علوم تجربی و طبیعی هم هست. و اما توضیح آن اصول:

اصل اول این است که تنها حوادثی که مشابه دارند ممکن‌الوقوع هستند. ما چگونه حادثه‌ای را می‌توانیم ممکن‌الوقوع بشناسیم؟ برای معین کردن این مطلب، راهی جز مراجعه به حوادث مشابه که انسان آن‌ها را می‌شناسد نیست. ما تنها حوادثی را می‌توانیم ممکن‌الوقوع بشناسیم که نظیر آن حوادث را می‌بینیم که واقع می‌شوند،حادثه‌ای که نظیر ندارد نمی‌توان آن را ممکن‌الوقوع شناخت. اینجا باید این تعبیرممکن‌الوقوع را معنی کنم. ممکن‌الوقوع به دو معنی به کار برده می‌شود. یک معنا این است که ما در ذهن‌مان منعی برای وقوع آن نمی‌یابیم. یعنی امکان عقلی وقوع. معمولاً وقتی گفته می‌شود ممکن‌الوقوع، این معنای ازممکن‌الوقوع به نظرمی‌آید؛ اگر از ما بپرسند چه حادثه‌ای در عالم انسان یا عالم طبیعت امکان وقوع دارد می‌گوییم هرحادثه‌ای که ممتنع‌الوجود نباشد؛ به تعبیر فلسفی، یعنی هرحادثه‌ای که دلیل عقلی بر محال بودن آن نباشد، ممکن‌الوقوع است. این یک معنا برای ممکن‌الوقوع است.

معنای دوم ممکن‌الوقوع این است که آن‌طور که حوادث این عالم خودشان را به ما نشان داده‌اند فلان حادثه نیز امکان وقوع دارد. یعنی فلان حادثه از سنخ حوادثی است که تا حالا دیده‌ایم که واقع شده‌اند. این که چرا ممکن‌الوقوع در این معنای دوم را مورد بررسی قرار داده‌اند یک دلیل بسیار مهم دارد و آن دلیل این است که متوجه شده‌اند که مکانیسم وقوع حوادث در این عالم یک مکانیسم ویژه است. بسیاری از آن چیزها که ما عقلاً وقوع آن‌ها را ممکن می‌دانیم در این عالم واقع نمی‌شود و به اصطلاح سلسلۀ واقعیت‌هایی که عالم انسان و عالم طبیعت از آن‌ها ‌تشکیل شده برای خودش یک حساب ویژه دارد. برای این که این عالم، عالم مزاحمت‌هاست؛ حوادث مزاحم یکدیگر هستند و این طور نیست که هر حادثه‌ای که امکان عقلی دارد، امکان وقوع هم داشته باشد. این حقیقتی است که در فلسفۀ علم به آن توجه شده و بدین ترتیب علم از معنای ارسطویی کلمه درآمده و معنای امروزی به خود گرفته است.

چون عالم عینی عالم مزاحمت‌ها ست، شرایط ویژۀ وقوع یک حادثه،شرایط وقوع دیگری را نفی می‌کند. ظرف زمانی و مکانی پاره‌ای از حوادث میدان را ازپاره‌ای حوادث دیگر می‌گیرد. عالم، یک چنین عالمی است. به این جهت هست که بسیاری از مسائل ممکن است در ذهن ما امکان وقوع داشته باشند اما در عالم خارج واقع نشود. چون عدّه‌ای به این نکته آگاه شده‌اند به این نتیجه رسیده‌اند که در بررسی این مطلب که چه حادثه‌ای در عالم انسان یا در عالم طبیعت امکان وقوع دارد و چه حادثه‌ای امکان وقوع ندارد، صرفاً بررسی‌های عقلی کافی نیست؛ باید به خود عالم خارج رجوع کرد. یعنی در خود عالم خارج کشف کرد که سلسلۀ آن اموری که واقع می‌شوند چگونه سلسله‌ای است. در این سلسله چه اموری واقع می‌شوند و چه اموری واقع نمی‌شوند.اموری قابل وقوع‌اند که نظیر‌آن‌ها را می‌بینیم که واقع می‌شوند. بنابراین در اینجا امکان وقوع به معنای دوم مورد نظر است. این اصل را می‌گویند اصل مقایسه و مشابهت؛ یعنی این که حوادث جهان قابل مقایسه با یکدیگرند.

اصل دوم جهان‌بینی مورد نظر این است که کلیۀ حوادث جهان با یکدیگر یک ارتباط ناگسستنی دارند. همۀ حوادث با هم مربوط هستند و وقوع یک حادثه تغییراتی را در حوادث دیگر به وجود می‌آورد و حذف یک حادثه هم همینطور. اگر کسی وقوع حادثه‌ای را ادعا کند که هیچ گونه ربط عینی و خارجی با حوادث دیگر نداشته است، ادعای وی را نمی‌توان قبول کرد.هر حادثه‌ای باید با حوادث دیگر بخواند. وقوع هر حادثه به معنای وقوع حوادث دیگری است که اگر آن حوادث دیگر واقع نشوند آن حادثه هم واقع نمی‌شود. معنای این اصل این است که سلسلۀ علیّت در میان حوادث جهان پذیرفته شده است. فرضاً اگر نتوان از علیت فلسفی سخن گفت، علیت به مثابه یک نگرش در این جهان‌بینی مورد قبول است.

اصل سوم جهان‌بینی مورد بحث این است که نظام این جهان یک نظام بسته و خودکفایی است. عاملی از خارج این جهان به صورت مکمل یا رخنه‌پوش دراین جهان عمل نمی‌کند.هرحادثه‌ای که در جهان واقعاً اتفاق می افتد با حوادث دیگر خود این جهان قابل تبیین و تفسیر است. نمی‌توان وقوع حادثه‌ای را ادعا کرد که واقعاً با حوادث این جهان قابل تبیین و تفسیر نیست و سپس آن را به عامل یا عواملی خارج از این جهان نسبت داد. جهان یک نظام بسته است.

آن پنج گونه کار که در نقد تاریخی انجام می‌گیرد و قبلاً آن‌ها را یادآور شدم، مبتنی بر چنین اصولی است. مثلاً وقتی شما بررسی می‌کنید که فلان کتاب مربوط به کدام قرن است، ازجمله سؤالات شما این خواهد بود که این نوع کاغذ که این کتاب دارد در کدام قرن موجود بوده است. مثلاً اگر شما به دست بیاورید که فلان قرن هجری چنین کاغذی موجود نبوده، این کتاب را قطعاً نمی‌توانید متعلق به آن قرن بدانید، گرچه در پایان این کتاب تاریخ آن قرن ذکرشده باشد. این تاریخ مکتوب را محل تردید قرار می‌دهید، زیرا معلومات دیگر شما می‌گوید در آن قرن این کاغذ موجود نبوده است. شما این طور فکر و عمل می‌کنید به دلیل این که آن اصل جهان‌بینی را پذیرفته‌اید و نمی‌توانید برخلاف آنچه شواهد تاریخی و علمی نشان می‌دهد چیزی را قبول کنید. شما انتظار دارید همۀ حوادث تاریخی با هم بخواند و همۀ آن‌ها حوادثی هستند که شما مشابهش را در تاریخ می‌ بینید. همچنین اگر ببینید مؤلف یک کتاب مطلبی را به خودش نسبت می‌دهد و می‌گوید از کشفیات من است ولی دانشمند دیگری در همان شهر و درهمان سال‌ها همان مطلب را در کتاب خودش آورده است، در اینجا شما شک می‌کنید که واقعاً مطلب از چه قرار است و چه کسی از چه کسی آن مطلب را گرفته است. و نظایر این. تمام این نقدها مبتنی است بر آن سه اصلی که در آن جهان‌بینی پذیرفته‌اید. اگر آن سه اصل را در آن جهان‌بینی نپذیرفته بودید و مثلاً وقوع هرحادثه‌ای را در هر شرایطی ممکن می‌دانستید، در آن صورت این نقدها را نمی‌کردید. پیدایش علم تاریخ نیز پس از پیدایش این جهان‌بینی است. قبل از پیدایش این جهان بینی ما علم تاریخ نداشتیم، وقایع نگاری داشتیم، وقایع نگاری علم تاریخ نیست. در علم تاریخ نیز رابطۀ علی و معلولی حوادث عالم انسان مفروض گرفته می شود و کوشش می‌شود رابطۀ حوادث با یکدیگر کشف شود، همان طور که در علوم طبیعی هم روابط علی و معلولی حوادث مفروض گرفته می شود و سعی می‌شود روابط آن‌ها باهم کشف شود. ممکن است بگویید امروز در علوم طبیعی از علیت و معلولیت به معنای علیّت و معلولیّت عقلی و فلسفی سخن گفته نمی‌شود و علم، قوانینش بیشتر به قوانین آماری تحویل می‌شود و تنزل پیدا می‌کند. این سخن درست است و با آن مطلب که گفته شد منافات ندارد؛ امروز هم عالِم طبیعی هنگام تحقیق علمی ناچار است رابطۀ علّی و معلولی را به عنوان یک روش مفروض بگیرد. اگر دانشمند علوم طبیعی ارتباط غیرقابل گسستن حوادث را مفروض نگیرد، نمی‌تواند آزمایش بکند؛ تحقیق و آزمایش در صورتی امکان‌ پذیراست که انسان فکر کند در یک سلسلۀ به هم پیوسته رد پاها را تعقیب می‌کند. تاریخ هم همین طور است. بدون مفروض گرفتن آن سه اصل علم تاریخ نمی‌توانست به وجود بیاید. شما اگر بخواهید یک تحلیل تاریخی از یک انقلاب بدهید، یک تحلیل تاریخی از یک عصر معین بدهید، باید حوادث را به هم مرتبط بدانید تا بتوانید بگویید فلان حادثه در فلان زمان و فلان مکان در میان فلان مردم به این دلیل اتفاق افتاد که فلان حوادث دیگر اتفاق افتاده بود. علم تاریخ همین است و اگر بخواهید این کار را بکنید باید آن سه اصل جهان‌بینی را قبلاً پذیرفته باشید.

اگر فرض شود هر حادثه‌ای در هر شرایطی قابل اتفاق افتادن است و امکان وقوع عقلی ملاک قرار داده شود نمی‌توان تاریخ نوشت.

حال می‌رویم سراغ این مطلب که قبل از پیدایش جهان‌بینی نقد تاریخی متون، آن جهان‌بینی که مبنای نگرش به متون دینی مسیحیّت بود چگونه بود؟ ان جهان‌بینی کاملاً در نقطۀ مقابل جهان‌بینی نقد تاریخی قرار داشت. نگرشی بود که امروز در تعبیرات کلامی مسیحیت از آن به سوپرناتورالیسم تعبیرمی‌شود، یعنی نگرش«فوق طبیعی». این نگرش فوق طبیعی از چند اصل مورد قبول تشکیل یافته بود. اصل اول این بود که تمام کلمات و جملات کتاب مقدس ( عهد قدیم و جدید) به وسیلۀ روح القدس کلمه به کلمه به نویسندگان آن‌ها القا شده‌ است؛ بنابراین عقیدۀ کتاب مقدس فوق هرگونه انتقاد قرار داشت. نه محتوا و مطالب آن را می‌شد نقد کرد و نه سبک و شکل آن را.

اصل دوم این بود که کتاب مقدس نه تنها مأخذ نهایی هرگونه شناخت ایمانی و ارزشی‌ است، بلکه تمام علوم باید با کتاب مقدس سنجیده شوند و سخن کتاب مقدس در همۀ زمینه‌ها آخرین سخن است. هر نظر علمی در صورتی اعتبار دارد که موافق با کتاب مقدس باشد. تعارضاتی که میان محصولات علم تاریخ و علوم طبیعی و کتاب مقدس پیدا شد، نتیجۀ عقیده به همین اصل دوم بود.

عقیدۀ بسیاری از مسیحیان این بود که برای حل هر مشکلی در زندگی انسان کافی است که کتاب مقدس را باز کنند و پاسخ سؤالات را در آن جست‌وجو کنند. کتاب مقدس دربردارندۀ تمام پاسخ‌ها برای تمام سؤالات و تمام راه حل‌ها برای همۀ مشکلات شناخته می‌شد.

اصل سوم این بود که همۀ حوادث غیرعادی منقول در کتاب مقدس ( معجزات) در سطح و ساحت تاریخ تجربی واقع شده است. معجزات را حوادثی می‌دانستند زمانی و مکانی و واقع شدۀ به‌طور عینی در عالم خارج، وقتی آن حوادث را این گونه می‌انگاشتند نتیجه این می‌شد که تصور شود خدا، فرشتگان، ارواح خبیثه و شیطان و … در کنار سایر علل و عوامل در جامعه و تاریخ در سطح سایر عوامل عمل می‌کرده‌اند و می‌کنند. چنین نگرش و عقیده‌ای ‌معنایش این بود که حوادث عصر کتاب مقدس قابل محاسبه و پیش بینی نباشد و در نتیجه نمی‌توانستند تاریخی انتقادی برای عصر نوشته شدن عهد قدیم و عهد جدید بنویسند. هیچ نوع تاریخ منظمی نمی‌توانستند برای آن عصر بنویسند، زیرا در آن عصر که قرن‌ها را در برداشت و حوادث به سلسله نمی‌آمد و سامان منظم نداشت، هر چیز ممکن بود اتفاق بیفتد. تکوّن عهد عتیق چندین قرن طول کشیده‌ است و بنابر منقولات عهد عتیق و فهمی که از آن داشتند در آن دورۀ طولانی حوادث غیرعادی زیادی واقع شده که با سلسله حوادث عادی تاریخی ارتباط علیّتی نداشته است. گویی در مواردی سلسلۀ حوادث عادی قطع می‌شده است. با چنین تصوری نمی‌شد تاریخ نوشت. تاریخ نویسی در صورتی ممکن است که سلسلۀ حوادث را در همۀ برهه‌ها محفوظ نگاه بداریم.

این‌ها اصول آن نگرش به کتاب مقدس بود که قبل از پیدایش جهان‌بینی نقد تاریخی وجود داشت. منافات این نگرش با جهان‌بینی نقد تاریخی مسئلۀ واضحی است. قبول جهان‌بینی نقد تاریخی سه مانع عمده داشت. اگر آن را می‌پذیرفتند باید فهم و تفسیر مسیحیت در بارۀ سه مسئلۀ مهم تغییرمی‌یافت.

مسئلۀ اول نگرش به کتاب مقدس بود.می‌بایست پذیرفت که کتاب مقدس یک سند تاریخی مانند سایراسناد تاریخی است و وحی بودن الفاظ و محتوای آن معنا ندارد. وقتی همۀ حوادث تاریخی قابل مقایسه با یکدیگر و معلول یکدیگر باشد و عامل غیر تاریخی معنا نداشته باشد، هیچ پدیده‌ای نمی‌تواند تافتۀ جدا بافته باشد. معنای القا به وسیلۀ روح القدس مداخلۀ عامل غیر تاریخی در این جهان و بریده شدن سلسله‌های علل و ایجاد حفره در حوادث بود. این گونه تصوّردیگرقابل قبول نبود.

مسئلۀ دوم این بود که اگر آن سه اصل پذیرفته می‌شد دیگر نمی‌توانستند ازمعجزات به معنای پدیده‌های بدون قانون صحبت کنند، اگر کسی آن سه اصل جهان‌بینی نقد تاریخی را قبول کند حادثۀ بی‌قانون برای وی معنا نخواهد داشت، نه در عالم انسان و نه درعالم طبیعت. درحالی که می‌دانیم در کتاب مقدس حوادث غیرعادی زیادی به عنوان معجزات نقل شده‌است.

مسئلۀ سوم این بود که دین مسیحیت بر اصل ورود خدا در عالم تاریخ مبتنی است. ظهور عیسای مسیح یعنی ورود خداوند درعالم تاریخ برای نجات انسان.

این عقیده اصل سوم جهان‌بینی نقد تاریخی را که عبارت از عدم مداخلۀ عامل غیرتاریخی در حوادث تاریخی است، مستقیماً نقض می‌کرد. بنابر آن جهان‌بینی مجموعۀ عالم هیچ‌گاه پاره نمی‌شود و هیچ چیز از خارج این مجموعه در داخل این مجموعه وارد نمی‌شود، ولی حلول خداوند درجهان تاریخی یعنی پاره کردن این مجموعه و ورود در آن.

بدین ترتیب با پذیرفتن سه اصل جهان‌بینی نقد تاریخی سه مسئلۀ مهم در عقاید مسیحیت مورد تهدید قرارمی‌گرفت:(۱) وحی بودن الفاظ و محتوای کتاب مقدس (۲) معنای سنتی معجزه (۳) ورود خداوند در عالم تاریخ برای نجات انسان.

صورت مسئله این بود که از طرفی بدون آن جهان‌بینی که نقد تاریخی بر آن استوارا ست، علم تاریخ نمی‌توان داشت و از طرف دیگر آن جهان‌بینی با عقاید عمدۀ مسیحیت در تعارض بود، ولی در این تعارض و رویارویی آنچه اتفاق افتاد پیروزی جهان‌بینی و روش نقد تاریخی بود و بالاخره روش نقد تاریخی به کتاب‌های مقدس مسیحیت سرایت کرد و کسانی پیدا شدند که یکی پس از دیگری متون کتاب مقدس را با روش نقد تاریخی بررسی کردند. از بررسی کردن این کتاب‌ها به وسیلۀ روش نقد تاریخی بسیاری از مطالب کشف شد.

تئولوژی مدرن مسیحی یکی از ثمرات این رویارویی است. امروز در الهیات مسیحی کوشش می‌شود سه مسئلۀ مهم یعنی وحی، معجزه و ظهورخداوند برای نجات انسان به گونه‌ای تفسیر شود که با جهان‌بینی و روش نقد تاریخی در تعارض نیفتد. نظریه‌های تئولوژیک مهم و جالبی در این تفسیر جدید به وجود آمده است و می‌توان گفت الهیات مسیحی در دو قرن اخیر دچار تحول بنیادی شده است.

به نقل از: مجتهد شبستری، محمد (۱۳۹۹). هرمنوتیک، کتاب و سنت، تهران: انتشارات رایزن. صص. ۱۶۵-۱۷۲