در بارۀ عبادات، گناهان، محرّمات و احکام اجتماعی*

از من پرسیده‌اند که دربارۀ ابدی‌بودن حکم عبادات، که در متن قرآن آمده چون نماز، روزه، ‏انفاق و…، چه می‌گویم؟ آیا آن‌ها هم موقت است؟! پاسخ من این است که توصیه به این ‏عبادات در قرآن جعل قانون نیست، تا ابدی یا غیرابدی باشد. عبادت‌ها هویتی دارند که به هیچ‌وجه در چارچوب قانون و قانون‌گذاری نمی‌گنجند. عبادت کوششی انسانی است برای ‏پاک‌شدن درون و تعالی روحی. عبادت «آیین» (تکنیک روحی) دارد نه قانون. چون هویت ‏عبادت چنین است به‌کاررفتن صیغۀ امر چون «وَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ» (بقره: ۴۷) و یا «أَنْفِقُوا ‏مِمَّا رَزَقْنَاکمْ» (بقره: ۲۵۴) یا «کتِبَ عَلَیْکمُ الصِّیَامُ » (بقره: ۱۸۳) آن‌ها را از هویت ‏آیینی خارج نمی‌کند. و عبادت‌کردن نمی‌تواند مصداق عمل به قانون تلقی شود و چنان‌که ‏پیش‌تر گفتم شکل سمانتیکی متون مبیّن معناهای واقعی آن‌ها نیست.‏

مقتضای طبیعت این آیین‌های دینی این است که نوعی التزام و استمرار می‌طلبند وگرنه به‌‏طور شایسته اثربخش نمی‌شوند. بنابراین، غیرموقت‌بودن آن‌ها از این باب است که ‏تجربه‌های بشری نشان می‌دهد که این آیین‌های عبادتی، درصورتی‌که با زندگی سالم اخلاقی ‏همراه باشند، واقعاً تعالی روحی می‌بخشند و این اثر اختصاص به این عصر یا آن عصر و این ‏مکان یا آن مکان ندارد. اینکه در شکل‌های این آیین‌ها گاهی ایجاد چه تغییراتی ضروری ‏است مسئله‌ای است روان‌شناختی نه فقهی چون ضرورت آن‌ها دائر مدار تأثیرات روحی آن‌هاست.‏

در قرآن، در بارۀ نماز گفته شده: «إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکرِ» (عنکبوت: ۴۵)؛ ‏دربارۀ فلسفۀ روزه گفته شده: «لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ» (بقره: ۲۱)؛ دربارۀ فلسفۀ انفاق گفته شده: «لَنْ ‏تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» (آل عمران: ۹۲) و… این تعلیلات به‌خوبی نشان ‏می‌دهد که عمل به قانون مطرح نیست، سلوک معنوی مطرح است.‏

بیان گناهان هم در آیات قرآن حساب جداگانه‌ای دارد و گناهان ‏مورد نظر قرآن گناه برای همۀ انسان‌ها در همۀ عصر‌ها به حساب آمده‌اند و نه گناه برای مردم ‏این جامعه یا آن جامعه و این عصر یا آن عصر.‏

‏منشأ این تفسیر لحن و تعبیرات خود قرآن است، نه سلیقه‌ها و خواست‌ها و ‏تمایلات من یا هر مفسر دیگر. از باب مثال در آیات زیر که به گناهان مربوط است دقت کنید تا ببینید که نمی‌توان آن‌ها را ناظر به این عصر یا آن عصر، این جامعه یا آن جامعه ‏فهمید:‏

‏- إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکرِ وَالْبَغْیِ ‏یَعِظُکمْ لَعَلَّکمْ تَذَکرُونَ (نحل: ۹۰)؛‏

‏ـ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ (انعام: ۱۵۱)؛‏

‏ـ وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ (مائده: ۲)؛

‏ـ وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کانَ فَاحِشَهً وَسَاءَ سَبِیلًا (اسراء: ۳۲)؛

‏ـ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا (مائده: ۳۲).

این آیات وقتی در ارتباط با مجموع قرآن فهمیده شوند، تردیدی در این نمی‌ماند که گویندۀ ‏قرآن اوامر و نواهی اخلاقی را در این موارد جاودانی تلقی می‌کند. او در مقام بیان احکام جاودانی ‏برآمده و از مخاطبان می‌خواهد تسلیم آن احکام جاودانی شوند و از عمل به آن‌ها تخلف ‏نکنند. این امرونهی‌ها و ترغیب‌ها، که در چند آیۀ فوق بیان شده، در موارد زیادی از قرآن به ‏شکل‌های مختلف تکرار شده است. بررسی مجموع آن‌ها نشان می‌دهد مخاطب گویندۀ قرآن ‏در این موارد فردفرد انسان‌ها هستند از آن نظر که انسان‌اند. گوینده از آنان اهتمام به نیایش ‏و اجتناب از گناه و تقید به اخلاق می‌طلبد.‏

‏اما آیات احکام اجتماعی سیاسی قرآن، که بدان‌ها اشارت رفت، به گونه‌ای دیگر است. ‏مخاطب گویندۀ قرآن در آن آیات نه فردفرد انسان‌ها، بلکه یک «گروه انسانی» [۱] معیّن و مشخص است که در سرزمینی مشخص و در زمانی و مکانی ‏معیّن زندگی می‌کنند و اشتراک منافع زیستی دارند، عرف‌ها و قواعدی بر زندگی آن‌ها حاکم ‏است، اقتصادی مختلط از شبانی و کشا‌ورزی دارند، متشکل از قبایل‌اند و…. و همین تفاوت ‏مخاطب است که ایجاب می‌کند فهم تفسیری از آیات اخلاق و عبادات و گناهان و آیات ‏احکام اجتماعی سیاسی قرآن متفاوت باشد.‏

‏‏ارتباطات مفهومیِ تنگاتنگ میان بخش‌های مختلف قرآن نشان می‌دهد که گویندۀ قرآن، ‏علاوه‌بر خطاب به فردفرد انسان‌ها در باب اخلاق و عبادات و گناهان و مانند این‌ها، در ‏شکل‌های مختلف با یک گروه انسانی معیّن و مشخص در حال ‏گفت‌وگو، چالش و تعامل است. اوضاع و احوال اجتماعی-سیاسی آن جمع و جماعت (گروه ‏انسانی) در حال تغییر و تبدل است. از تعدادی انگشت‌شمار در طول چند سال به جمعیتی ‏کثیر و نهایتاً به یک «امّت» مبدل می‌شوند، از مستضعفین فی‌الارض‌بودن به حکومت‌گران ‏تغییر وضع می‌دهند. با گروه‌های انسانی دیگر معاهده برقرار می‌کنند، جنگ و صلح راه ‏می‌اندازند، ناگهان غنائم جنگی فراوانی به دستشان می‌رسد که وضع معیشتی آن‌ها را تغییر ‏می‌دهد و آخر سر به قصد فتوحات به مرزهای روم و ایران نزدیک می‌شوند و….‏

در روند گفت‌وگوها، چالش‌ها و تعاملات مستمر گویندۀ قرآن با این گروه انسانی در مقطع‌های ‏مختلف امرونهی‌هایی در باب تنظیمات اجتماعی-سیاسی صادر می‌شود. اما نه از این جهت ‏که افرادی از انسان هستند، بلکه از آن جهت که آن‌ها یک «مجتمع» هستند و مجتمع احکام و ‏قوانین الزامی لازم دارد تا بتواند به‌مثابۀ مجتمع ادامۀ حیات دهد. در این گفت‌وگو‌ها، تعامل‌ها و ‏چالش‌ها، تنها انکار اعتقادات شرک‌آمیز و تصدیق و ترویج توحید، جدل، موعظه، انذار و ‏تبشیر و دعوت به اخلاق و عبادت مطرح نیست، بلکه جنگ و صلح، معاهدات، تقسیم ‏غنائم، نکاح و طلاق، تقسیم ارث، چگونگی قصاص‌کردن، شهادت‌دادن، مجازات محاربان ‏و مفسدان فی‌الارض، سارقان، زناکاران، چگونگی تعامل با مشرکان، یهودیان، مسیحیان، ‏اطاعت از اولوالامر و بسیاری دیگر از این قبیل امور وجود دارد.‏

گویندۀ قرآن به آن‌ها می‌گوید دست دزد را ببرید، محارب را بکشید، زناکار را در ملأعام ‏شلاق بزنید، نفس را فقط در برابر نفس و چشم را فقط در برابر چشم قصاص کنید و نه ‏بیشتر، ارث را چنین و چنان تقسیم کنید. با مشرکان که با شما می‌جنگند بجنگید، ولایت ‏سیاسی را به مؤمنان بسپارید، مقررات نکاح و طلاق را که گفتم رعایت کنید، از اولی‌الامر ‏اطاعت کنید و غیره.‏

اگر آن مخاطبان به‌صورت یک مجتمع انسانی نبودند، این امرونهی‌ها هیچ معنایی نداشت. ‏نمی‌توان به فردفرد انسان‌ها، که مجتمع معیّن ندارند، گفت دست دزد را ببرید یا نکاح و طلاق ‏را فلان گونه انجام دهید. این دستورات را فقط خطاب به یک مجتمع معیّن می‌توان صادر کرد ‏که قدرت اجرایی دارد و می‌تواند به آن امرونهی‌ها جامۀ عمل بپوشاند پس مخاطب این ‏آیات یک مجتمع معیّن و مشخص بوده است.‏

[۱] – gemeinschaft

* به نقل از: مجتهد شبستری، محمد (۱۳۷۹). «تنقیح محل نزاع با فقیهان؛ حضرت محمد (ص) قانون‌گذار نبود و قرآن کتاب قانون نیست»، در: نقد بنیان‌های فقه و کلام؛ سخنرانی‌ها، مقالات، گفت‌وگوها، نشر الکترونیک. صص. ۸-۲۹۵