قرائت مولانا از جهان

جلا‌ل‌الدین رومی در مثنوی معنوی جهان را قرائت می‌کند، قرائتی داستانی عرفانی. مثنوی وی بیش از هر چیز یک «خواندن» است، خواندن جهان (که شامل انسان هم هست) به مثابه پدیدارهایی که معنای نهایی همه آنها «خدا» است. سبک این خواندن «حکایت» است و او یک حکایت‌کننده. او از آنچه بر جهان گذشته و می‌گذرد و به صورت پدیدارها آشکار می‌شود حکایت می‌کند.آموزه‌های عرفانی او در مثنوی معنوی نمی‌گویند که ماهیت جهان چیست؛ این آموزه‌ها بیش از هر چیز نشان می‌دهند که جهان مجموعه‌ای از اتفاقات و حوادث است که نسبت‌هایی با هم دارند. مولا‌نا این اتفاقات و حوادث و نسبت‌ها را حکایت می‌کند. شورمندی ملموس و بسیار اثرگذار که در حکایت وی دیده می‌شود نشان می‌دهد که این انسان با تمام وجودش با این اتفاقات و حوادث درگیر شده است. این درگیری طوفان‌ساز و اتفاقات و حوادث با هم نسبت می‌یابند و معنادار می‌شوند و مولا‌نا با این معنادهی این اتفاقات و حوادث را جاودانه می‌کند و آنها را از تطاول زمانه مصون می‌سازد، چون محتوای حکایت و روایت خود را در بیرون از زمان و مکان می‌نشاند. می‌توانیم بگوییم عرفان رومی در مثنوی یک عرفان حکایتی- روایتی- داستانی است. برای روشن‌تر شدن این نظر چند نکته را به اختصار توضیح می‌دهم:

۱٫ مولا‌نا جهان را می‌خواند. او در موارد نادری از مثنوی معنوی می‌گوید همه پدیده‌های جهان صورتهایی‌اند که معانی‌ای دارند. معنا با معناکننده و معنادادن معنا پیدا می‌کند و محقق می‌شود و معنادادن همان «خواندن» (قرائت) است. اگر مولا‌نا جهان را نمی‌خواند، نمی‌توانست بگوید جهان معنا دارد. «پیش معنی چیست صورت بس زبون/چرخ را معنیش می‌دارد نگون/گردش این باد از معنی اوست/همچو چرخی کو اسیر آب‌جوست» (مثنوی ۱/۳۳ و ۳۳۳۰) «صورت ظاهر فنا گردد بدان/عالم معنی بماند جاودان/ چند نازی عشق با نقش سبو؟/ بگذر از نقش سبو روآب جو/ صورتش دیدی زمعنی غافلی/ از صدف دری گزین گر عاقلی» (مثنوی ۲/۲۲/۱۰۲۰)

«درگذر از صورت و از نام خیز/ از لقب و زنام در معنی گریز» (مثنوی ۴/۱۲۸۵) ابیات زیادی در مثنوی جهان را «صورت‌های معنادار» معرفی می‌کند.

۲٫ سبک این خواندن حکایت است. حکایت، «گفتن از» چیزی یا کسی است و نه گفتن درباره چیزی یا کسی. گفتن از چیزی یا کسی در پی نسبتی می‌آید که با آن چیز یا کس پیدا می‌شود. بدون این نسبت گفتن از این گونه شکل نمی‌گیرد. با برقراری این نسبت همه چیز به این نسبت و صاحب نسبت برمی‌گردد و بدین طریق «گفتن از» همیشه زنده و جاندار است و نسبتی از گونه نسبت  «من و او» و  «من و تو» است و نه من و آن.حقیقت «گفتن از» … یک حقیقت وجودی Existental است. ‌مولا‌نا در اولین بیت از مثنوی معنوی کار خود را  «حکایت» می‌نامد. ‌

بشنو از نی چون حکایت می‌کند                               و از جدایی‌ها شکایت می‌کند

در ابیات دیگری از مثنوی معنوی می‌گوید:  «آن‌قدر حکایت گفته‌ام که خود حکایت گشته‌ام/ من سراسر به سخن حکایتی خود آغشته شده‌ام.»  «عقل جزوی گاه چیره گه نگون/ عقل کلی آمن از ریب المنون/ عمل بفروش و هنر، حیرت بخر/ روبه خواری، نه بخارا ای پسر/ ما چه خود را در سخن آغشته‌ایم/ کز حکایت ما حکایت گشته‌ایم/ من عدم و افسانه گردم در حنین/ تا تقلب یابم اندر ساجدین/ این حکایت نیست پیش مردکار/ وصف حالست و حضور یارغار/ ان اساطیر اوللین که گفت عاق/ صرف قرآن را بد آثار نفاق/ لا‌مکانی که در او نور خداست/ ماضی و مستقبل و حال از کجاست/ ماضی و مستقبلش نسبت به توست/ هر دو یک چیزند پنداری که دوست/ نیست مثل آن مثال است این سخن/ قاصر از معنی تو حرف کهن» وی در این ابیات پس از اینکه همه آنچه را که گفته حکایت‌ها می‌نامد در ابیات بعد هشیارانه محتوای این حکایت‌ها را از ظرف زمان بیرون می‌برد و اعلا‌م می‌کند این حکایت‌ها جاودانه‌اند و نسبیت زمانی آنها را نابود نمی‌سازد. برای اینکه روشن شود چگونه تقریبا تمام مثنوی‌معنوی را می‌توان حکایت دانست توجه به دو نکته مهم ضرورت دارد. یکی اینکه تقریبا تمام قطعه‌های ابیات مثنوی با یک داستان شروع می‌شود. دوم اینکه تقریبا همه حقیقت‌های عرفانی که پس از این داستان‌ها می‌آید به صورت اتفاقات و حوادث، نشدن‌ها و نسبت‌های آنها با یکدیگر بیان می‌شود و اینگونه همه آنها در روند شکل‌گیری یک  «داستان جهانی» معنا و جنب وجوش پیدا می‌کند و همه جهان یک  «داستان» و در عین‌حال یک  «تحقق ازلی و ابدی» دریافت می‌شود.تنها چند نمونه از ابیات مثنوی که این شدن‌ها و حوادث نسبت‌دار را به تصویر می‌کشد در اینجا می‌آورم و آنگاه به سرّ آغازشدن ابیات مثنوی یا داستان اشاره می‌کنم. در این ابیات درباره واقعیات سخن رفته ولی به صورت تصویری از حوادثی که با نسبت‌یابی خاصی اتفاق می‌افتد. مثلاً‌ درباره عقل کلی و جزیی:  «عقل دو عقل است، اول مکتبی/ که در آموزی چو در مکتب قلبی/ از کتاب و اوستا و فکر و ذکر/ از معانی و زعلوم خوب و بکر/ عقل تو افزون شود بر دیگران/ لیک تو باشی ز‌حفظ آن گران/ اوج حافظ باشی اندر دور و گشت/ اوج محفوظ او است کو زین درگذشت/ چون سینه آب دانش جوش کرد/ نه شود گنده، نه دیرینه، نه زرد/ ور تبعش بسته چو غم؟/ کو همی جوشد ز خانه دم بر دم/ عقل تحصیلی مثال جوی‌ها/ کان رود در خانه‌ای از کوه‌ها/ راه آبش بسته شد، شد بی‌نوا/ از درون خویشتن جو چشمه را» (مثنوی ۴/۶۸-۶۵-۶۳-۱۹۶۰)

یا مثلاً‌ درباره قلب: ‌ «ای دلا‌ زمنظور حق آنگه شوی/ که چو جز وی سوی کل خود روی/ آن دلی کز آسمان‌ها برتر است/ آن دل ابدال یا پیغمبر است/ پاک گشته آن زگل صافی شده/ در فزونی آمده وافی شده/ ترک گل کرده سوی بحر آمده/ رسته از زندان گل بحری شده/ دل نباشد غیر آن دریای نور/ دل نظرگاه خدا و آنگاه کور؟» (مثنوی ۳/۷۰-۶۱-۵۰-۲۲۴۳) یا مثلاً‌ درباره خدا و جهان  «خلق را چون آب‌دان صاف و زلا‌ل/ اندر آن تابان صفات ذوالجلا‌ل/ علمشان و عدلشان و لطفشان/ چون ستاره چرخ در آب روان/ پادشاهان مظهر شاهی حق/ فاضلا‌ن مرآت الا‌ هر حق/ قرن‌ها بگذشت و این قرن نویی‌ست/ ماه آن ماه است، آب آن آب نیست/ قرن‌ها بر قرن‌ها رفت ای همام/ وین معانی برقرار و پردوام/ آب مبدل شد در این جو، چند بار/ عکس ماه و عکس اختر برقرار/ جمله تصویرات عکس آب جوست/ چون بمالی چشم خود، خود جمله اوست» (مثنوی ۶/۸۳ و ۷۸-۳۱۷۲)

ویا مثلاً‌ درباره اضداد  «رنج و غم را حق پی آن آفرید/ تا بدین ضد خوشدلی آید پدید/ پس نهانی‌ها به‌ضد پیدا شود/ چونکه حق را نیست پنهان بود/ که بر نور بود آنگه نه رنگ/ ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ/ پس به ضد نور دانستی تو نور/ ضد ضد را می‌نماید در صدور/ صورت از معنی چو شیر از بیشه‌دان/ یا چو آواز و سخن زاندیشه‌دان/ از سخن صورت بزاد و باز مرد/ موج خود را باز اندر بحر برد/ صورت از بی‌صورتی آمد برون/ باز شد که اناالیه راجعون» (مثنوی ۱/۴۱-۴۰ و ۳۶- ۱۱۳۰) یا مثلاً‌  «چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد/ موسی‌ای با موسی در جنگ شد».

در همه ابیات ذکر شده که نمونه بسیار خردی از دریای بزرگ مثنوی معنوی است، مولا‌نا مخاطب را با صحنه‌های شگفت‌انگیزی از حوادث و شدن‌ها و روندهای نسبت‌دار مواجه می‌سازد که آنها حقایق عرفانی او هستند. ‌پس می‌توان گفت که مولا‌نا آموزه‌های خود را با داستان آغاز می‌کند و نخست فضایی داستانی می‌سازد، نه برای این است که فضا را برای تفهیم حقایق عرفانی آماده کند بلکه برای این است که حقایق عرفانی او خود از نسخ داستان‌پردازی، حکایت و روایت است. او این حکایتگری را از داستان‌های عامه فهم آغاز می‌کند و سپس مخاطب را با داستان‌های عرفانی خودش آشنا می‌کند. اگر این نگاه به مثنوی معنوی مولا‌نا را بپذیریم می‌توان گفت مولا‌نا در مثنوی معنوی یک  «حکایتگر خدا» است و عرفان او عرفانی داستانی است.

 


 

سخنرانی در کنگره بین‌المللی مولانا، ۱۳۸۸، تهران