فایل صوتی و متن سخنرانی «مقتضیات دین داری در حوزه عمومی»
بنده به عنوان یک مُبلّغ در اینجا حضور پیدا نکردهام، نمیخواهم تبلیغ بکنم آئینی را و عقیدهای را، بلکه یک مسئله انسانی را میخواهم با شما در میان بگذارم به عنوان یک انسان علاقه مند به موضوع دین و مسائل آن و شما را به تأمل بیشتر در آن باره دعوت کنم. متأسفانه آن مراجع و آن محافل و آن نهادهای رسمی که باید به صورتی روشمند و قابل قبول به موضوع دین بپردازند و ابعاد گوناگون آن را بررسی کنند، آنها در خواب سنگینی فرو رفتهاند و نمیدانند در دنیا چه خبر است، بنابر این به آنها چندان امیدی نیست، ظاهراً در همین محفلها و امثال این محفلها است که باید به آن پرداخت و آنرا کاوید. موضوع سخن من این است که «مقتضیات دینداری در حوزۀ عمومی (فضای عمومی)» چیست؟
برای من موضوع دین یک مسئله انسانی است. من معتقد هستم و این اعتقاد از بررسیهای همه جانبهای برای من پیدا شده، که برای زندگی انسانی همانطور که فلسفه، علم، هنر، مؤلفههای ضروری برای درست زندگی کردن و با معنا زندگی کردن است، موضوع دین هم یک مؤلفۀ دیگر اساسی است در زندگی انسانی و تاریخ این را نشان میدهد. همانطور که آن سه مولفه باید کمک کنند به با معنا زندگی کردن و درست زیستن، دین و دینداری هم باید کمک کند به با معنا زندگی کردن و درست زیستن.
اگر اینطور است، همانطور که ما به فلسفه میپردازیم که فلسفه چیست؟ به علم و مسائل گوناگون آن میپردازیم که چیستند، همانطور که به هنر میپردازیم که هنر چیست؟ و مسائل گوناگون هنر را بررسی میکنیم، به عنوان یک انسان باید به این موضوع هم بپردازیم که دین و دینداری چیست که این همه در تاریخ بشر، وی را همراهی کرده به شکلهای مختلف درآمده و فوائدی و ضررهایی داشته، بیراهههایی در آن اتفاق افتاده، جنگهایی به نام دین پیدا شده، فرهنگهایی به نام دین تأسیس شده، تمدنهایی با انگیزههای دینی بوجود آمده است. ما از دین چه استفادهای میتوانیم میکنیم، دین چه کمکی به ما میتواند بکند برای با معنا زندگی کردن، برای درست زیستن، من از این منظر این موضوعات را مطرح میکنم و سالها است که از این منظر مسائل دینی را دنبال میکنم و تحقیق میکنم و آنها را عرضه میکنم، به عنوان یک انسان!
نکته دوم این است که علاوه بر آنچه گفتم در ایران کنونی، در جامعه کنونی ما پرداختن به موضوعات و مسائل مربوط به دین و دینداری برای ما یک وجوب اخلاقی دارد، اگر بخواهیم اخلاقی زیست کنیم نمیتوانیم این مسئله را دور و برش نرویم و بگوییم بحث در دین را گذاشتهایم کنار، بحث در سنت دینی را گذاشتیم کنار برای اینکه خیلی دلمان پر است، برای اینکه به نام دین به نام سنت دینی خیلی جفاها برما رفت، پس بنابر این دین را میگذاریم کنار. این تفکر بسیار ساده اندیشی است. ممکن است عدهای دیگر در این باره نیندیشند اما جامعه راه خودش را دارد میرود، این جامعه آمیخته است با دین، اعتقادات دینی، ارزشهای دینی، اگر ما تفکر و زندگی اجتماعی داشته باشیم نمیتوانیم کنکاش و بحث در دین و سنت دینیمان را کنار بگذاریم، گرچه به نام دین خیلی حوادث تلخ برای ما رخ داده است.
در جامعه ما امروز دین و دینداری و مسائل و موضوعات مربوط به آن درست یا نادرست، چه از آن دلمان خوش باشد و چه نباشد نقش بسیار مهم در سرنوشت ما بازی میکند، این یک واقعیت است و اگر ما چشمهایمان را روی هم بگذاریم این واقعیت تغییر پیدا نمیکند. در حالی که در تصمیم گیریهای سیاسی که سرنوشتهای ما و نسل آینده به آن وابسته است، در تصمیم گیریهای فرهنگی و جهتدهیهای فرهنگی که اتفاق میافتد و تعلیم و تربیت میلیونها کودک و نوجوان و جوان که در آنها اوضاع و احوال دین و دینداری موجود و اقدامات حکومت دربارۀ دین و دینداری اثر میگذارد، در سرنوشت اقتصادی و مقتضیات آن و بسیاری از قلمروهای حساس زندگی ما که در آنها دین و دینداری جامعه ما اثر می گذارد ما چطور میتوانیم به بحث دین و دینداری نپردازیم. ما به عنوان شهروندان ایرانی نمیتوانیم به بحث دین و دینداری خصوصا در حوزۀ عمومی نپردازیم. عدهای به نام دین با قدرتی که در دست دارند رقم میزنند زندگی آینده ما را، نسل آینده ما را، چگونه میشود این بحثها را کنار گذاشت. من تعجب میکنم از سخن کسانی که میگویند ما دیدیم چه اتفاقاتی افتاد، پس اصلاً بحث دین را از روی میز برداریم، نه نمیتوانیم بحث دین را از روی میز برداریم، دین و متولیان آن با اصرار و ابرام فراوان با ما کار دارند، ما باید چشم و گوشمان را بازکنیم ببینیم اینها با ما چکار دارند و چه میگویند؟ با ما چه میکنند و به نام دین جامعه ما را به کجا میبرند؟
ما نمیتوانیم به عنوان شهروند ایرانی آنچه را به عنوان دین و دین داری رسماً تبلیغ میشود و با تفسیر رسمی دین و دینداری به مقام عمل در میآید مسکوت بگذاریم، پرداختن به این موضوعات برای ما، حتی مهمتر از پرداختن به فلسفه است، مهمتر از پرداختن به علم است، مهمتر از پرداختن به هنر است. برای اینکه در جامعه ما اینها بیش از فلسفه و بیش از علم و بیش از هنر با انسانیت ما و سرنوشت فردی و اجتماعی ما سروکار دارد. علاوه بر این قلمرو دین، قلمروی است که سخنان مبهم، چند پهلو و تعبیرات چند معنایی در آن خیلی زیاد است و بسیار بیش از فلسفه، بیش از علم، بیش از هنر میتواند مورد سوء استفاده قرار بگیرد، موضوعات مربوط به دین ذاتاً غیر شفاف است چون دعوی دین فرا بردن و تعالی انسان است، وقتی این مدعا باز میشود، واژههایی در کار میآید، سخنانی گفته میشود که خیلی استعداد کژتابی دارد، نه تنها استعداد کژتابی در مقام نظر دارد، استعداد فریب دادن با آنها در مقام عمل را هم دارد. ماکیاولی میگوید شهریار از عدالت سخن میگوید، ولی درست نقطه مقابل عدالت عمل میکند. متولیان دین هم در طول تاریخ غالبا همینطور بوده اند، از خدا و درستی و پاکی سخن گفته اند، ولی در عمل درست نقطه مقابل آنرا عمل کرده اند به طوری که کسی نفهمد که چه اتفاق میافتد. سر و صدایی فراوان راه انداخته اند و غوغاسالاری کرده اند تا کسی نفهمد زیر پوشش این سر و صداها چه بر سر انسانها میآید. دین اینطوری است، و این کژتابیها در تعبیرات دینی و فریبهای عملی در مقام دینداری از مختصات دین است. فلسفه، علم و هنر اینطور نیست.
حالا من در جمع شما عزیزان درباره یکی از موضوعات مهم مربوط به دینداری که عبارت است از مقتضیات دینداری در حوزه عمومی (فضای عمومی) و برای جامعه ما مهم است سخن می گویم. دوستان گرامی در عصر ما در بسیاری از جوامع و نیز در جامعه فعلی ایران دینداری یک مسئله انتخابی است، این را از منظر جامعه شناسی دینی به شما میگویم، از منظر جامعه شناسی دینی تقریبا در همه جامعههای جدید جامعه آنقدر عرفی و دنیوی شده (سکولار) و قلمروهای گوناگون زندگی تحت عنوانهای متعدد به آگاهی درآمده و تقسیم کار چنان اتفاق افتاده که جامعه از زیر چتر واحد دینی بیرون آمده است. آنقدر سخنان گوناگون در باره دین و دینداری و در باره تفسیر دین گفته میشود، آنقدر مکتبهای دینی گوناگون و متفاوت بوجود آمده که آن چتر واحد دینی که همه چیز را میپوشانده، شکسته شده و کنار رفته است. به این جهت دین یک مسئله انتخابی شده است. در جامعههای عربی این مسأله کاملا مشهود است. اینطور نیست که کسی چون پدر و مادرش مسیحی یا یهودی یا بودایی و… باشد، مسیحی بشود، یهودی بشود یا بودایی بشود، این طور نیست. این را ما هم در جامعه شناسی دین میخوانیم، هم در روانشناسی دین میخوانیم که در آن جامعهها برای انسان بالغ و عاقل، دین و دینداری یک مسئله انتخابی است، اشخاص دین خود را خود انتخاب میکنند. این سخن معنایش این نیست که حتماً دینی غیر از دین پدر و مادر را انتخاب میکنند، نه ممکن است همان دین پدر و مادر را انتخاب کنند ولی انتخاب میکند که مثلاً مسیحی بماند و یا نماند، این انتخاب است و به همین جهت میگوید عضو کلیسا باشم و یا عضو کلیسا نباشم. با اختیار خودشان از عضویت کلیسا بیرون میآیند، از عضویت کلیسا بیرون آمدن یعنی من این دین رسمی را قبول ندارم، اگر هم از مسیح تبعیت کنم خودم یک درکی از مسیح دارم و از آن مسیح تبعیت میکنم نه از آن مسیح که آقای کشیش می گوید. خوب عدۀ زیادی هم در مرحله انتخاب به اینجا رسیدند که اصلاً دین را نمیخواهیم، بسیار خوب، آنها هم میگویند ما دین نمیخواهیم.
این جامعهها به این دلیل اینطور شده اند که سکولار شدهاند و جامعههای عرفی شده یا دنیوی شده هستند. در جامعه های دنیوی و عرفی شده یک مشخصه عمده وجود دارد و آن این است که دیگر همه چیز زیر چتر دین نیست. سابقاً چون همه چیز زیر چتر دین بود، آیینی زندگی میکردند، حتی در سیاست، حتی در اقتصاد. در دو سه قرن اخیر این طور نیست، دین تنها یکی از مؤلفههای زندگی آن جامعهها است، علم یکی از آنها است، فلسفه یکی از آنها است، هنر مؤلفۀ دیگری از آنها است. چنین جامعه ای را در جامعه شناسی دینی میگویند جامعه عرفی شده یا دنیوی شده (سکولار) که همه چیز زیر چتر دین نیست، ارزشهایی غیر از ارزشهای دینی هم وجود دارد، مؤلفههای بسیار مهم تعیین کنندهای غیر از دین هم وجود دارد. در چنین جامعههایی دین میشود یک مسئله انتخابی. کسی آنرا انتخاب میکند و یا آنرا رد میکند، این از مهمترین مقتضیات دینداری در حوزه عمومی آن جامعهها است. در آن جامعهها هیچ مقامی و اتوریتهای نمیتواند در حوزه عمومی تنها یک دین را به رسمیت بشناسد و بقیه را تحت فشار قرار دهد یا تفسیر معینی از یک دین را به رسمیت بشناسد و بقیه را تحت فشار قرار دهد و….
حالا باید دید در جامعه ما وضع چگونه است؟ آیا جامعه ما عرفی و دنیوی شده یا نشده؟ واقعیت این است که در حال حاضر جامعه ایرانی ما یک جامعه دنیوی و عرفی (سکولار) است. برخلاف آنکه عدهای میفهمند و بر زبان نمیآورند جامعه فعلی ما جامعه سکولار است. برای اینکه در جامعه ما همان اتفاق افتاده است که در جوامع دیگر اتفاق افتاده است. قلمروهایی غیر از قلمرو دین و ارزشهایی غیر از ارزشهای دینی در زندگی اجتماعی ما هم اکنون حضور دارد. هم سیاست ما اینطور است و هم اقتصاد ما اینطور است، هم هنر ما و ادبیات ما و علوم و فلسفه ما اینطور است. نگاه نکنید به این سرو صداهای غوغا سالاری دینی، واقعیت جامعه همین است که گفتم. مگر ما برنامه توسعه چهارم و پنجم و ششم نمینویسیم؟ مگر اقتصادمان را، مدیریتمان را برنامه ریزیهای علمی فرهنگی دانشگاههایمان را دنیوی و عرفی تنظیم نمیکنیم؟ جامعه عرفی و دینی یعنی همین، خوب خیلی سر و صداها هست که دین این را میگوید و دین آن را میگوید اما باطناً وضع چیست؟!
اگر سیاست دمکراتیک را دنبال میکنیم، چشم مان به علوم سیاسی است که حکومت دمکراتیک یعنی چه و لوازم آن چیست؟ اگر اقتدارگرا هستیم، موازین علمی اقتدارگرائی را دنبال میکنیم. خیال نکنیم اگر که حکومتی اقتدارگرا بود دیگر از موازین علمی تبعیت نمیکند، آنها هم از موازین علمی استبدادی تبعیت میکنند، استبداد هم موازین علمی دارد. سیاست ما امروز اصلاً آیینی و تئوکراتیک نیست. یک سیاست مدرن است. حکومت ما یک حکومت تئوکراتیک نیست، اشتباه نکنید، تئوکراسی در جامعههایی معنا داشت که قلمروهائی خارج از دین وجود نداشت، همه چیز با موازین و ارزشهای دینی سامان میگرفت. واقعیت جامعه ما اینطور نیست، البته پوشش چیز دیگری است، من با پوشش کار ندارم، واقعیت چیزی دیگری است و پوشش چیز دیگر. ما قانون اساسی داریم، قانون اساسی ما بر مبنای دولت ـ ملت نوشته شده، جامعه ای که قانون اساسی آن بر اساس دولت ـ ملت نوشته شده و در آن از حاکمیت ملت و انتخابات عمومی و تفکیک قوا و مفهومهایی از این قبیل سخن به میان آمده این جامعه، جامعه دنیوی و عرفی است. دنیوی است که ساختار دولت ملت را قبول کرده است. ساختار دولت ـ ملت چیزی است جدید و حادث، در زمان بنیانگذاران دین ما که دولت ـ ملت وجود نداشته است. جامعه ای که میآید اقتصادش را در قانون اساسی تقسیم میکند به سه بخش تعاونی، خصوصی، دولتی و این ساختار را تعیین میکند این جامعه عرفی و دنیوی است.
اینها که گفتم مقدمه مطلب بعدی است و آن این است که چون جامعه ما دنیوی و عرفی شده دین و دینداری هم در این جامعه هویت انتخابی پیدا کرده است. و ما باید در حوزه عمومی به لوازم انتخابی شدن دین تن دهیم، اگر بخواهیم از واقعیت چشم پوشی نکنیم. این وضع در جامعه ما، تقریباً از آن زمان که قاجار رفت و ما وارد دوران مشروطه شدیم، شروع شد. از آن هنگام در زندگی اجتماعی ما آن چتر واحد دینی شکاف برداشت و و آرام آرام کنار رفت و بسیاری از مؤلفهها و قلمروهای زندگی ما از زیر چتر دین بیرون آمد.
به همین جهت است که وقتی تاریخ مشروطه را مطالعه میکنید در آنجا برخورد میکنید به اینکه دقیقاً مسئله همین است، اینکه آقایان میگویند بعد از مشروطه اتفاقاتی افتاد و یک عده آمدند و مشروطه را از دست علما و دین گرفتند و در مسیر دیگری بردند این حرفها درست نیست. آنچه با رخداد مشروطه اتفاق افتاد این بود که با تحولات فرهنگی و اجتماعی قلمروهایی از زیر چتر دین بیرون آمد، حرفهای دیگری و بحثهای دیگری پیدا شد، ملیت مطرح شد که تا آن زمان نبود، رأی به معنای واقعی مطرح شد که تا آن زمان نبود، مجلس مطرح شد، برابری مطرح شد، آزادی مطرح شد که این مفهومها قبلاً در فرهنگ دینی ایران نبود. اینها اتفاقاتی بود که افتاد، نه اینکه عدهای آمدند و با سوء نیت و یا دسیسههای خارجیها مشروطه را از دست علما و دین گرفتند و بردند، اصلاً تفکر مشروطه عبارت بود از اینکه بسیاری از قلمروهای زندگی اجتماعی و سیاسی از زیر چتر دین بیرون برود و این بازتاب واقعیات اجتماعی بود. در یک چنین جریانی و در یک چنین اوضاع و احوالی دیگرانی سربلند کردند، قطبهای دیگری پیدا شدند، متولیان قلمروهای دیگری پیدا شدند، چتر واحد دینی جامعه کنار رفت، جامعه تحول پیدا کرد، قدری گسترده تر شد، تقلید سیاسی کم کم از بین رفت و یا ضعیف شد. اینها تحولاتی است که در جامعه واقع شد و همینطور آمد جلو و به همین جهت است که شما در آن دوران میبینید که آقایی طوری فتوا میدهد و آقای دیگری طور دیگر فتوا میدهد، یکی استبدادی است و یکی مشروطه ای است،نائینی در یک طرف قرار میگیرد، شیخ فضل الله نوری در طرف دیگر قرار میگیرد، این دسته بندیها پیدا میشود، این دسته بندیها به آن جهت پیدا شد که آن چتر واحد آئینی دینی بر اثر تحولات فرهنگی و اجتماعی شکست و کنار گذاشته شد، دیگر میبایست با عقلانیت به مسائل جامعه و سیاست نگاه میکردند. چیزهایی که بدیهی مثلاً تصور میشد دیگر از بداهت افتاد.
با چنین اوضاع و احوال که اتفاق افتاد جامعه ما هم در مسیر دنیوی شدن و عرفی شدن قرار گرفت. تفسیرها و قرائتهای گوناگونی هم از دین پیدا شد، این یکی آن یکی را تخطئه کرد، همین طور آمد جلو. شما میدانید آقای مدرس امضاء کننده قانون مجازات غیر اسلامی است در آن چند دوره از مجلس شورای ملی؟ همان قانونی که سی و چند سال قبل گفتند این قانون اسلامی نیست، و مال طاغوت و کفار است و آن را باید کنار بگذاریم. حاشیه همان قانون را مدرس امضاء کرده البته در آنجا نوشته، اضطرار این را ایجاب میکند که این قانون را تصویب کنیم. آن قانون عرفی و دنیوی آن را از کشورهای اروپایی گرفته بودند. یعنی چه مدرس در کنار امضاء خود مینویسد از باب اضطرار و ضرورت؟ یعنی آقا دیگر نمیشود قوانین جزائی فقهی را در عصر حاضر اجرا کرد (انسان عصر حاضر آنها را نمیپذیرد). مدرس توانست در مقابل رضا شاه به ایستد و با استبداد او مبارزه کند، اما اینجا نه ایستاد تا بگوید حتما باید دست دزد را برید و نه گفت حتما باید رجم کرد و نه گفت حتما باید شلاق زد در خیابان و در ملأ عام. آدمی مثل مدرس چرا اینها را نگفت؟ میترسید؟ آن آدمی که با آن شجاعت جلوی رضا شاه ایستاد و آخرش او را کشتند، آیا میترسید بگوید که من امضاء نمیکنم و این وظیفه شرعی من است؟ نه! او درک کرده بود که آن چتر واحد دینی از میان رفته و باید جور دیگر فکر کرد برای اداره جامعه و حکومت. پس از انقلابِ ۱۳۵۷ از مدرس خیلی تجلیل شد اما این کارهای مدرس اصلاً در مد نظر قرار نگرفت که این آدم اینکارها را هم کرده است.
ما هر چه جلوتر آمدهایم با بیشتر شدن اطلاعات نسل ایرانی و شهروندان ایرانی از تحولات دنیا و از فلسفهها از علمها و از هنرها نظرهای گوناگون در باره دین و دینداری و تفسیر دین و قرائت دین و با چه میشود زندگی کرد و با چه نمیشود زندگی کرد، روز به روز بیشتر شده است و مقتضای همۀ اینها انتخابی شدن دین و دینداری در جامعه ما است. امروز بیش از همه وقتها در جامعه ما دین شده یک مسئله انتخابی، میپرسند به حرف کی باید گوش کنیم، کدام دین را بپذیریم، تفسیر چه کسی را بپذیریم، قرائت چه کسی را بپذیریم، انکار این وضعیت انکار یک واقعیت اجتماعی است. امروز در جامعه ما بداهتها و یقینهای دینی به اندازه قابل توجهء از صحنه کنار رفته است. آن بداهتها و آن چیزهایی که اسمش را گذاشته بودند ضروری دین به مرور زمان متبدل شده است، چون جامعه متبدل شده است. از آن چتر واحد دینی قرون گذشته دیگر خبری نیست. در جامعه ما اکنون موضوع دین ودینداری یک مسئله انتخابی است، در بسیاری از خانوادهها الآن همین طور است، حتی در بسیاری از خانوادههای به اصطلاح مذهبی هم این طور است. به محض اینکه دختر یا پسر جوان کمی رشد فکری پیدا میکند صدها سوال دارد در برابر همان بداهتهای دینی و همان امور یقینی دینی. مگر شما در خانوادههای خودتان این وضع را نمیبینید؟ مگر اینکه از اول بر سر دختر و یا پسر زده باشند که حرف نزن، خفه شو، همین است که میگوییم و او هم تن داده باشد که نتیجه این کارها هم جز به وجود آمدن انسان پر از عقده روانی نیست. البته خوشبختانه دیگر خانوادههای این جوری کم هستند، معنای این حرفها این است که بابا، مامان، آقای معلم، آقای مربی، آقای واعظ، آقای مرجع تقلید، آقای حکومت من دین خودم را خودم میخواهم انتخاب کنم، الزاماً نمیخواهم به تو گوش کنم، تو هم حرفت را بزن تا ببینیم حرف حسابی داری؟ اگر حرف حسابی داشته باشی قبول میکنم. من فکر میکنم الآن در ۸۰% خانوادهها مطلب همین است که گفتم. حالا در رو دربایستی گیر کنیم و چیزی نگوییم، آن مطلب دیگری است ولی واقعیت این است. در واقع در ایران امروز یک حق انسانی مسلم پدید آمده و آن حق انتخاب دین است. این حق بر اثر تحولات فرهنگی و اجتماعی پدید آمده است نه اینکه میگویم این یک حق طبیعی برای هر انسان است. من از حقوق بشر سخن میگویم که با تحولات اجتماعی و فرهنگی پدید میآید و نه از حقوق طبیعی انسان در همه عصرها.
در چنین اوضاع و احوالی چند تا سوال اساسی مطرح است و آن اینکه خوب حالا که اینطور است، اگر قرار باشد هویت انتخابی دین و دینداری در جامعه ما حفظ شود باید به چند پرسش انسانی پاسخ داد و در حوزه عمومی و فضای عمومی اصولی را حتما باید مراعات کرد.
من چند سوال را عرض میکنم و اینها را برای این مطرح میکنم که شما روی آن فکر کنید. یکی از سوالهای جدی که در این زمینه مطرح است و شما از جاهای مختلف میشنوید این است که اصلاً چرا باید دین داشته باشم؟ وقتی این تسلط خانوادگی از میان رفته باشد که من تحت تاثیر پدر و مادرم فلان دین را قبول کنم و همان را که گفتند بپذیرم و بگویم خیلی خوب است. اولین سوال این است که اصلاً چرا باید دین داشته باشم؟ چرا؟
بعد از این سوال پرسش دیگری مطرح میشود که دین در طول تاریخ اصلاً مضر بوده و یا مفید بوده؟ پیامبران مضر بودند و یا مفید بودند؟ برای بشریت اسباب زحمت درست کردند یا اینکه دست آنها را گرفته اند و تا حدودی آنها را به زندگی شایسته انسان نزدیک کردهاند؟ اصلاً قضیه چیست؟ وقتی بداهتها رفت این سؤالها سر بر میآورند.
سؤال سوم این است که آیا باید حتماً سراسر یک دین را انتخاب کنم؟ آیا میتوانم از هر دین آنچه مورد قبول من است انتخاب کنم و آنچه مورد قبول من نیست را کنار بگذارم، میتوانم چنین کاری را بکنم؟ اینکه یکی از آن بالا بگوید آقا نمیشود چنین کاری کرد کافی نیست. دربارۀ اینها باید بحث بشود، آیا مثلا من میتوانم بگویم آن تعداد از قوانین فقهی اسلام تاریخی را که با حقوق بشر عصر ما منافات دارد من اصلاً نمیخواهم بپذیرم؟ این را میتوانم بگویم یا نمیتوانم بگویم؟ چرا نمیتوانم در این موارد این سخن را بگویم و به آن عمل کنم؟ البته یکی بلند میشود و میگوید آقا آن وقت تو مسلمان نیستی، اما سوال این است که چرا؟ باید گفت تو مسلمانی را گونهای معنا کرده ای و برای خودت تعریف کردهای و بعد هم به من میگویی تو مسلمان نیستی! بیا با من بنشین صحبت کن تا من بگویم که میتوانم هم مسلمان باشم و هم با حقوق بشر زندگی کنم یا اینکه اصلاً من میگویم من موحد هستم، از اینکه جهان یک باطنی دارد سخن میگویم، از الوهیت سخن میگویم، آیا حتما باید نام مسلمان، نام مسیحی، نام یهودی و … روی خودم بگذارم؟ من اصلاً این اسمها را روی خود نمیگذارم، من حرفم را میزنم و سازگار با آن میزیم. تو ببین من حرف درستی میزنم یا حرف درستی نمیزنم و ببین من درست میزیم یا درست نمیزیم؟ چرا اصرار داری که اسم مسلمان روی من بگذاری، مگر در زمان پیامبر اسلام مومنان را مسلمان مینامیدند؟
این دست و پا پیچهای که درست شده آیا تو مسلمانی، آیا تو یهودی هستی اینها از کجا پیدا شده؟ این دینهای هویتی، دینهای تاریخی، چرا باید دست و پای انسانها را ببندد؟ این دست و پا بستنها از نظر دین شناسی مربوط به این است که کسی بگوید هر دین ذات ثابتی دارد که نباید تغییر کند، اما سوال عمده دین شناسان امروز این است که آیا دینها ذات دارند؟ بسیاری از آنها امروز پاسخ منفی به این پرسش میدهند. خوب پس نمیتوان با اطمینان گفت ذات تعریف شده اسلام یا مسیحیت یا یهودیت یا بودیسم این است و تو باید این باشی و یا آن باشی و باید آن ذات را همیشه حفظ کنی. دین مسئلهای است مثل علم، مثل فلسفه و دائماً در حال تحول است و ذاتی ندارد. پس چرا این قدر وحشت میکنید وقتی این صحبت میآید که دین متحول میشود، دین متغییر میشود. این سوال یکی از موضوعات بسیار جدی است که باید بررسی شود.
در اینجا سوال چهارمی مطرح میشود که حالا فرض کنید من دل دادم و دینی انتخاب کردم، چگونه میتوانم دینداری کنم؟ وقتی دین انتخابی شد تکلیف این سوال را نیز من باید روشن کنم که چگونه میتوانم دینداری کنم؟ یعنی چگونه میتوانم سازگار با آن دین انتخابی خودم زندگی کنم؟ یعنی چگونه میتوانم شرایط و امکانات آنگونه زیستن را فراهم کنم که با آن دین که به آن دل دادهام سازگار باشد؟ چگونه میتوانم آن موانع و مشکلات را که بر سر راه دینداری من قرار دارد برطرف کنم؟
از این سوال چهارم یک سوال پنجم باز میشود که بسیار دامنه گسترده دارد و آن این است، که من تنها نیستم که دینداری میکنم و در دینداری میخواهم بر اساس انتخاب خودم عمل کنم، من تنها فردی از این جامعه هستم و فرض بر این است که سایر افراد جامعه هم میخواهند دینداری کنند، آن سوال چگونه میتوانم دینداری کنم یک درجه بالاتر میرود و تبدیل میشود به اینکه چگونه میتوانیم به صورت دسته جمعی دینداری کنیم به طوریکه هویت انتخابی دین و دینداری هم محفوظ بماند؟ اینجا بسیار حساس است، آیا فقط من دارم دینداری میکنم و آنچه را که تشخیص دادم حقیقت است به دنبال آن هستم و به دیگران میتوانم بگویم همه موظفید راه مرا باز کنید؟ نه من تنها دینداری نمیکنم و دیگران هم میخواهند با انتخاب خود دینداری کنند. اینجا مقتضیات دینداری در حوزه عمومی و فضای عمومی مطرح میشود. باید این دین داری در حوزه عمومی به گونهای باشد که همه بتوانند انتخاب کنند و وقتی قرار باشد همه بتوانند انتخاب کنند اینجا چندتا وظیفه درست میشود، هم برای من و هم برای حکومت و هم برای متولیان دین و هم برای دیگران. آن وظیفهها چیست؟ اولین وظیفه این است که من نمیتوانم هیچگونه ممانعت و مزاحمت برای انتخابهای دینی دیگران فراهم کنم، من نمیتوانم با مزاحمتها جلو انتخاب آنها را بگیرم. وظیفه دوم متوجه حکومت و مبلغان دین است. ظهور و بروز هر گونه نمادهای دینی، آراء دینی، شعائر دینی باید آزاد باشد. حکومت حق ندارد هیچ کدام از اینها را یک حمایت ویژه از آن بکند، وقتی حمایت ویژه بکند و آن حمایت را از ادیان دیگر نکند، انتخابی بودن دین را منهدم می کند، از میان میبرد ، امکانهای انتخاب را میگیرد. زیرا امکانات عمومی دینداری را با عدالت تقسیم نمیکنند. امکانات دینداری مانند امکانات اقتصادی و سیاسی است، همانطور که این دو نباید نابرابر تقسیم شود امکانات دینداری هم نباید نابرابر تقسیم شود. حکومت تبعیض در امکانات بیان تفسیرها گوناگون دینی را هم نباید انجام دهد. حکومت نباید یک تفسیر را حمایت کند و تفسیرهای دیگر را اصلاً نگذارد که معلوم شود آنها چیستند. یک تفسیر غیر قابل دفاع با انواع و اقسام وسائل ممکن در گوش مردم فرو کنند و قرائتهای دیگر را از صحنه خارج سازند. این کارها هویت انتخابی بودن دین را نابود میکند و دین و دینداری را به یک مسأله القائی و کلیشهای تبدیل میکند و روح آن را میکشد. چنانچه متولیان دین نیز از همه آنچه درباره حکومت گفتم باید اجتناب کنند.
راه صحیح این است که این آزادیها وجود داشته باشد، ما باید این راه را برویم، اگر بخواهیم از دین کمک بگیریم برای انسانی زیستن، برای با معنا زیستن، حالا شما خودتان مقایسه کنید که در جامعه ما مثلاً صدا و سیما، حکومت، گروههای متعصب، متولیان دینچگونه به این وظایف بی اعتنا هستند. آیا آنها برای دینداری در جامعه ما حق انتخاب باقی گذاشته اند؟!
در اینجا من باید عرض کنم، نقد آزاد دین و دینداری در حوزه عمومی از شرایط الزامی انتخابی بودن دین و دینداری در جامعههای جدید است. این نقد از نقد تشکیلات و نهادهای دینی جدا نیست، نمیشود اینجوری فکر کرد که ما فقط آرای دینی را نقد میکنیم و تشکیلات دینی، نهادهای دینی یعنی همان که اسمش در کشور ما مرجعیت و روحانیت است، از تیر رس نقد بیرون هستند. این فکر صد در صد نادرست است. متاسفانه روسوبهای چند صد سالهای آن تشکیلات و نهادها را منجمد کرده است. آنها از دنیا خبر ندارند که در دنیا چه خبر است، از دانشهایی که امروز بشر زندگیش را با آنها سامان میدهد تا دوام حیات پیدا کند خبر ندارند و با همان سنت دیرینه خویش خوش هستند و به چیز دیگر هم اجازه شیوع و رواج نمیدهند. در این شرایط این یک تصور خام است که بگوییم ما فقط مینشینیم و آراء و نظرات را نقد میکنیم و این کار جای خود را باز میکند. نه عزیزان من آنها نمیگذارند، قدرت دینی دست آنها است، نمیگذارد که تو آشکارا نقد کنی و نقد خود را رواج دهی و دین را انسانی کنی. این را دیده ایم و این یک مسئله ناپیدایی نیست. زمانی بنده و دوستانم خیال میکردیم که فقط باید این آراء را نقد کنیم اما به تدریج فهمیدیم که این کافی نیست. باید نهادهای دینی را هم نقد کنیم تا قدری تکان بخورند با نقد. آن تشکیلات، آن رسوب کردهها و آن منجمدها، را باید نقد کرد. چندی پیش من در یک سخنرانی به دانشجویان گفتم که جامعه شناسی کنید این نهاد روحانیت را، نهاد مرجعیت را و… که اصلاً اینها چگونه نهادهایی هستند؟ خروجی و محصولات آنها چیست؟ آثارشان چیست؟ چه میکنند؟ فوائد و مضراتشان چیست؟ اکنون هم میگویم این جامعه شناسی صد در صد باید رواج پیدا کند.
اینها به صورت بسیار فشرده مطالبی است که میخواستم عرض کنم شما باید به اینها بپردازید، من به دانشجویان عزیز توصیه میکنم نگویید که پرداختن به مسائل دین و دینداری به ما مربوط نیست. ما فقط به مسائل سیاسی میپردازیم، نه، یکی از مسائل خیلی مهم در جامعه ما پرداختن به همین مسائل دینی در دانشگاهها است، فکر کردن در باره این مسائل است و تحقیق در باره این مسائل است که از واجبات شما است.
_______________________________________
* متن تحریر شدۀ سخنرانی ایراد شده در دانشگاه صنعتی امیرکبیر در ۷ مهرماه ۱۳۹۴