فایل صوتی و متن سخنرانی «نبوّت محمدی و هویّت مسلمانی (۲)»

متن و فایل صوتی بخش دوم گفتگوی دکتر مجتهد شبستری با جمعی از علاقمندان بدین وسیله در اختیار مخاطبان قرار می گیرد.

فایل صوتی

سوال: تفاوت ادیان را هم بفرمائید.

پاسخ: من به عنوان دین شناس اگر از بیرون نگاه کنم، می‌گویم ادیان متفاوت فرق دارند و باید محدوده و مضمون هر دین را مشخص کرد. از باب مثال مسیحیت و اسلام را بگویم. به نظر من گفتمان دینی مسیحیت و گفتمان دینی اسلام یک فرق بسیار اساسی دارد. در اسلام برای هر انسان مستقیمأ الله مطرح است، اما در مسیحیت میان خدا و انسان مسیح حضور دارد. یعنی کسی بخواهد به خدا تقرب بجوید یا موحدانه زیست کند یا هرچی که اسمش را بگذارید، مرجعش عیسای مسیح است. در اسلام رابطۀ انسان و خدا مستقیم است به این معنا که هر انسانی می‌تواند مستقیماً ارتباط‌های معنویش را با خدا برقرار کند. در نیایش‌ها، در خواسته ها، در توکل‌ها، در امیدها. این از نظر دین شناسی مهمترین تفاوت این دو تا گفتمان اسلامی و مسیحیت است.

سؤال: مرجع دینی شان هم کتاب مقدس است.

پاسخ: بله. اینجا یک نکته خیلی مهم مطرح است. اینطور نیست که در مسیحیت، توحید مرجعش کتاب مقدس است و در اسلام ، توحید مرجعش قرآن است. یا اینکه قرآن در اسلام به جای عیسا در مسیحیت نشسته است. عقیده مسیحیت این است که خدا در زمان و مکان معینی متجسد شده و ظهور کرده و سخنی گفته که همان سخن‌های عیسای مسیح است. آن سخن این است که ای انسان‌ها آمرزیدم همۀ شما را. در اسلام وضعیت متفاوت است قول آمرزیده شده اید داده نشده است. در قرآن خدا این گونه معرفی میشود که اگر شما انسان‌ها اهل ایمان و عمل صالح شوید خدا شما را می‌آمرزد. این ها دو تا مطلب متفاوت است. کتاب مقدس محور ایمان مسیحیت است. چون این وعده دادن و اِخبار از طریق کتاب مقدس به دست انسانها می‌رسد ولی در اسلام محور ایمان، قرآن نیست، چون قرآن منتقل کننده یک وعده و اِخبار نیست. قرآن می‌گوید هر کس راهی مستقیم بسوی خدا دارد. این است آنچیزی که من در یک جایی گفته ام که قرآن در اسلام طریقییت دارد یا وحی در اسلام طریقییت دارد و نه موضوعیت. یعنی طریقی بوده است برای مطرح کردن این توحید بلاواسطه که پیامبر اسلام آنرا مطرح کرده است. ایمان به الله مطرح است در اسلام نه ایمان به محمد. این حرف را که در پاره ای از نوشته های بعضی از صاحب نظران می‌آید که محوریت در دین اسلام با محمد است، من این را قبول ندارم. محوریت در اسلام با الله است. خود قران انسانها را مستقیما متوجه الله می‌کند نه متوجه به خودش و نه متوجه به محمد. به همین جهت هم هست که خیلی کم از محمد در قرآن اسم برده شده است و موقعی هم که اسم برده شده خیلی ساده اسم برده شده است.

وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ «ومحمد، جز فرستاده‌اى که پیش از او [هم‌] پیامبرانى [آمده و] گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود برمى‌گردید؟»(آل عمران،۱۴۴). تمام شئونات، تمام مسائل حول و حوش الله مطرح هست. ما به الله ایمان می‌آوریم نه به محمد، نه به قران. اما در مسیحیت به عیسای مسیح ایمان می‌آورند که مظهر خداست. اگر کسی از قرآن هم خبر نداشته باشد، موحد (اهل اسلام) است. اما اگر کسی از کتاب مقدس خبر نداشته باشد، مسیحی نمی‌تواند باشد به هیچ وجه بله یک مسئله که ما داریم این است که آن کس که آمد این ایمانِ بلاواسطه به الله را به این شکل مطرح کرد و توضیح داد و همه امور را به خدا بازگرداند حضرت محمد بود. ما همه در داخل گفتمانی میزییم که حضرت محمد آن گفتمان را درانداخت و به این معنا ما همه محمدانیست هستیم، یعنی تابع محمد هستیم، یعنی گفتمان او را تعقیب می‌کنیم. در داخل گفتمان او زندگی می‌کنیم. اگر او در جزیره العرب آن روز این گفتمان را در نینداخته بود و این ظهور اتفاق نیفتاده بود ما امروز به این شکل مسلمان نبودیم. چون همه از آنجا شروع شد این قضایا. ما دنباله او در سیر تاریخی هستیم. اما محوریت ایمان ما با الله است نه با محمد. گفتمان دینی حضرت محمد مضمونش این است که به الله امید ببندید. به الله دعا کنید. الله شما را می‌آمرزد، الله شما را آورده، الله شما را خواهد برد و امثال اینها و ما ایمان داریم که آن کس که این گفتمان را درانداخته یعنی حضرت محمد لغو نگفته، دروغ نگفته، بیخود نگفته، اگر گفته از خدا باخبر شده، به او اعتماد می‌کنیم و می‌گوییم واقعا باخبر شده بود. که این پایه و اساس ایمان به محمد است. او درک نبوی خودش را از الله گفت و گفتمان را درانداخت. اما در عصرهای مختلف مضمون درک او از الله ممکن است ساحتهای گوناگون و «توسّع معنایی» پیدا کند. همینطور هم شد و جز آن درک ویژۀ او ساحتهای درک عرفانی پیدا شد از خدا که در قرآن نیست. ساحتهای درک فلسفی پیدا شد که در قرآن نیست. اما اگر شما بگویید محور ایمان در اسلام فقط همان خدای متشخص است که حضرت محمد آن را در قرآن معرفی کرد، در آنصورت، هر نوع تفلسف، هر نوع حرف جدید در مورد خدا و تجربه های ناب و تازه عرفانی از سوی خدا که در طول تاریخ از اسلام به وجود آمده باید کنار گذاشته شود.

واجب الوجود من جمیع الجهات و الحیثیات که فلاسفه مسلمان گفته اند در قرآن نیست ولی در میان مسلمانان هست. خدا در معنای «بی صورت» در قرآن نیست، ولی نزد عرفا هست. این‌ها مفهوم‌های جدیدی در یک فراخنای دیگری است. اگر امروز کسی بگوید خدا معنی معناها، یا معنی هستی است، گرچه اینها در قرآن نیامده اما او هم دارد از الله حرف می‌زند. یکی از عرفا شیخ محمود شبستری است او از خدای فراسوی کفر و ایمان سخن می‌گوید. در عین حال از خدا حرف میزند. عرفان و فلسفه اسلامی بخش غیر قابل انفکاک اسلام شده. درحالیکه آنها در قرآن نیست.

تاریخ شهادت می‌دهد که مسلمانان در طول تاریخ اسلام، در گفتمان توحیدی نظری و عملی حضرت محمد (قرآن) مشارکت کرده اند و آفاق معنایی آن را گسترش داده اند نه اینکه فقط تابع درک حضرت محمد از الله شده اند، بدون اینکه چیزی بر آن بیفزایند. این دو مطلب بسیار با هم فرق دارد. تبعیت محض مطرح نبوده، بلکه اهتمام به گفتمان او و مشارکت در آن مطرح بوده است. مشارکت کنندگان در یک گفتمان، گفتمان را گسترش می‌دهند و ساحت‌های جدید معنایی در آن می‌آفرینند ولی تابعان، هیچ چیز نمی‌آفرینند و فقط پیروی می‌کنند. در اصلاح هرمنوتیک قاره‌ای مشارکت در گفتمان این است که همه کوشش می‌کنند تا موضوع گفتمان (Sache) را در معنای جدیدی فهم کنند و نهایتا این انباشت معناهای پدید آمده از سوی مشارکت کننده‌ها است که یک گفتمان هرمنوتیکی را دائما فربه‌تر می‌کند. در این میان به ویژه تفسیرهای عارفان از قرآن مجید آفاق معنائی بسیار تازه‌ای را برای الله و توحیدِ مطرح شدۀ در قرآن گشوده است. مثنوی معنوی مولانا که بی تردید از بهترین‌ها و یا بهترین تفسیر قرآن است این افق گشایی معنایی توحیدی را به بهترین صورت انجام داده است. آن زبان عرفانی که عده‌ای از عرفا قرآن را بر مبنای درک خاص خودشان از آن زبان تفسیر کردند، آن زبان ابداع عرفاست و از این طریق بود که مهم‌ترین توسّع معنایی دربارۀ مفهوم الله در اسلام پیدا شد (در اینباره از باب نمونه نگاه کنید به کتاب تفسیر قرآنی و زبان عرفانی از پل نویا ترجمه اسماعیل سعادت).

محتوای قرآن نقل یک پیام نیست تا فهم آن بر مبنای مکانیسم تحقق ارتباط (Komonikation) انجام گردد، مفاد قرآن تجربۀ هرمنوتیکی نبوی یک انسان است که با مشارکت هرمنوتیکی در آن سخن و بر مبنای گفتگو تلقی کردن (Dialog) آن متن قابل فهم و تفسیر است. به نظر اینجانب روش تفسیری آقای ایزوتسو و یا آقای ابوزید که قرآن را در پاره‌ای از مراحل تحقیق خودشان (Komonikation) تلقی کرده اند و یا روش علامه طباطبائی که قرآن را بر مبنای تفسیر متن با خود متن تفسیر کرده است حق تفسیر قرآن را اداء نمی‌کنند زیرا آنطور که من تشخیص می‌دهم مفاد آن را به مثابه یک تجربه هرمنوتیکی نبوی تلقی نمی‌کنند، در حالی که فکر می‌کنم مثلاً جلال الدین رومی در مثنوی معنوی که قرآن را تفسیر می‌کند باشیوه مشارکت در گفتمان نبوی حضرت محمد آن را تفسیر می‌کند و در آن گفتمان افقهای معنایی جدید می‌گشاید و این ثمره به این جهت به دست می‌آید که گوئی او خود قرآن را هم مخزنی از «معناهای فهمیده شدۀ انباشته از سوی حضرت محمد» تلقی می‌کند که می توان آنها را با گشودن افقهای معنایی جدید دائما گسترش داد.

آنچه اینجانب در مقالات قرائت نبوی از جهان دنبال کرده ام کوششی بوده است برای گونه‌ای از فهم و تفسیر قرآن بر سبیل مشارکت هرمنوتیکی در گفتمان قرآن. نمی‌دانم تا چه اندازه در این کوشش توفیق یافته ام.