من چه می گویم؟ اصلاح یک انحراف*

آنچه که بنده تعقیب کرده‌ام از بیست سال پیش ولی کیفیت بیان آن تغییر کرده است در مراحلی، یک سخن است و آن سخن این است که من به‌عنوان یک مسلمان وقتی نگاه می‌کنم به حادثۀ ظهور اسلام و ظهور پیامبر اسلام و آثاری که باقی مانده است مثل قرآن، مثل رفتار و سیرۀ پیامبر قضیه را این‌جور می‌فهمم، که آنچه اتفاق افتاده این بوده که پیامبری ظهور کرده و مردم را دعوت کرده به یک ایمان و از آن‌ها خواسته که این ایمان را بپذیرند و آن ایمان به خدای یگانه و بی همتا بوده و نفی خدایان دیگر که در کلمۀ توحید خلاصه می‌شود که تفصیل آن در جای خودش است.

اما این پیامبر که دعوت به این ایمان و حذف شرک کرده و برای جا انداختن آن متحمل بسیاری از ناراحتی‌ها و محرومیت‌ها شده، و در عمق بخشیدن به آن ایمان و گستردن آن سعی کرده، نه در مکه و نه در دوران حکومت خود در مدینه چگونگی‌های زندگی اجتماعی و سیاسی و خانوادگی و قبیلگی آن مردم را، این را که چه کسی از چه کسی باید اطاعت کند، زندگی‌های عمومی و اجتماعی‌شان را چگونه باید تنظیم کنند، اینکه افراد قبیله از رئیس قبیله اطاعت می‌کنند نه از کس دیگر، اینکه زن در داخل خانواده اطاعت کند از شوهر و رئیس خانواده شوهر است، اینکه برده‌ها از صاحبانشان تبعیت می‌کنند، اینکه کنیزها و غلام‌ها مِلک برده‌داران هستند، اینکه کجا باید جنگ کرد، کجا نباید جنگ کرد و بالاخره، آداب و رسومی را که با آن آداب و رسوم آن‌ها داشتند زندگی می‌کردند، به هم نریخته است. کاری که او کرده این است که یک سلسله اصلاحات اخلاقی در همۀ آن‌ها به قدر امکان انجام داده. مثلاً اگر قضیه این‌طوری بود که زن‌ها بر طبق سنت‌های عرب از شوهر اطاعت می‌کردند، نگفته من نظام خانواده را عوض می‌کنم و شوهر باید از زن اطاعت کند، اگر فرزندان از پدر اطاعت می‌کردند، نگفته من دارم این را به هم می‌زنم و باید پدران از فرزندان اطاعت کنند، اگر رسم بر این بوده که هر وقت مسئلۀ مهم جنگی یا غیر جنگی پیش می‌آمده، سرکرده‌های قبائل در یک جایی جمع می‌شدند و تصمیم می‌گرفتند که جنگ کنند، یا صلح کنند و تصمیم‌گیری در آن مورد با رؤساء قبائل بوده؛ این‌ها را به هم نزده است. این را که دست دزد را می‌بریدند به هم نزده، و قصاص کردن را به هم نزده است. در تمام این‌ها یک سلسله تعدیل‌ها و تصحیح‌های اخلاقی ایجاد کرده است. مثلاً گفته درست است که زن باید از شوهر اطاعت کند، اما‌ای شوهر تو حواست جمع باشد که باید رفتار معروف داشته باشی،‌ای برده تو باید اطاعت کنی، اما به صاحب برده گفته او را اذیت نکن و به برده ظلم نکن، در باب قصاص مثلاً اگر یک کس از یک قبیله‌ای را می‌کشتند آن قبیلۀ مقتول گاهی براساس حس انتقام‌کشی می‌گفتند اگر یک نفر از ما را کشتید ما چند نفر از شما را می‌کشیم، پیامبر گفته این انتقام‌کشی این‌جوری درست نیست، اگر یک نفر از شما کشتند، حق دارید فقط یک نفر را بکشید و نه بیشتر و آن هم تازه اگر نکشید، اگر عفو کنید بهتر است، دیه بگیرید و عفو کنید. این‌ها را من اسمش را می‌گذارم تصحیحات اخلاقی یا تعدیلات اخلاقی. همین‌طور است مردسالاری که یک سنت قوی عربی بوده به جای خودش باقی مانده، حاکم‌سالاری، که معنایش این بوده که رؤسای قبائل هرچه تصمیم گرفتند بقیۀ افراد قبیله می‌بایست تبعیت کنند، به جای خودش باقی مانده؛ و عقیده‌سالاری، که این بود که عقیدۀ دینی مقدم است بر خواسته‌های دیگر، یعنی همان دین‌سالاری، به‌جای خودش باقی مانده است. جامعۀ پیامبر قبل از آنکه او بیاید جامعۀ دین‌سالار بوده است، جامعۀ حجاز پیش از آنکه پیامبر بیاید به معنای امروزین کلمه اصلاً سکولار نبوده به هیچ وجه، اینطور نیست که پیامبر آمد یک جامعۀ سکولار را تبدیل کرد به یک جامعۀ دینی. در آن جامعه هم همه چیز با میزآن‌های دینی سنجیده می‌شده، با منافع بت‌ها تنظیم می‌شده، با منافع متولیان بتخانه‌ها تنظیم می‌شده و هکذا، این یعنی دین‌سالاری. پیامبر این‌ها را تغییر نداد، بعد از پیامبر هم باز مردسالاری بود، دین‌سالاری بود، و حاکم‌سالاری بود. البته او در این در این‌سالاری‌ها، یک رشته تعدیلات اخلاقی وارد کرد و گفت عادل باشید و ظلم نکنید. پس آن پیامبر رسالت خود را این طوری معنی نمی‌کرد که من آمده‌ام یک سیستم نوین زندگی اجتماعی بدهم، آمده‌ام یک سیستم نوین زندگی سیاسی بدهم و… این‌ها را جزء نبوت خودش نمی‌دانست. وقتی عده‌ای از رؤسای قبائل آمدند و بیعت کردند و با سلام و صلوات بردند، گفتند آقا ما از شما هم اجازه می‌گیریم در کارهایمان و او شد رئیس حکومت، حکومت به معنای آن روز. اما پس از آن هم اوضاع اجتماعی آن‌ها را به هم نریخت. قبائل حرمتشان در جای خود بود و رؤسای قبائل حرمتشان در جای خود بود، مردها حرمتشان در جای خود بود، باز زن‌ها درجه دوم بودند، باز برده‌ها درجه دوم بودند، همۀ این‌ها واقعاً از نظر حقوق انسان‌های درجه دوم بودند. وقتی شما به کسی بگویی تو باید تابع مولای خود باشی و هر چه او گفت همان است، حتی آن کسبی را که می‌کنی پولت مال مولای تو است، آن آدم از نظر حقوق درجه دو است. همۀ این‌ها را پیامبر قبول کرد بر اساس آن سنتی که بود و این‌ها را به هم نریخت، پاره‌ای از دستورالعمل‌ها را هم مثل قوانین ارث معین کرد و یک جاهایی اصلاحاتی کرد. تمام آن احکام اجتماعی، سیاسی، جزائی، خانوادگی و غیره که در قرآن و سنت رسول وارد شده همۀ آن‌ها عبارت است از یک سلسله شیوهای زندگی که مردم حجاز قبل از پیامبر هم داشتند و پیامبر هم در آن‌ها یک تصحیحات اخلاقی ایجاد کرد.

نتیجه‌گیری کلی من از این پدیدارشناسیِ ظهور حضرت محمد این است که از منظر آن نبوت، این که مردم با چه شیوه‌هائی می‌خواهند زندگی کنند، دستگاه سیاسی‌شان را چه‌جور می‌خواهند تنظیم کنند، قوانین جزائی‌شان را چگونه می‌خواهند سامان بدهند، نظام خانوادگی‌شان را چگونه می‌خواهند سامان بدهند، رابطۀ زن و مرد را با هم چگونه می‌خواهند تنظیم کنند و امثال این چیزها، کارهایی است که به خود مردم واگذار شده است. عقلایی پیدا می‌شوند و تنظیماتی ایجاد می‌کنند و این‌ها می‌شود سنت یا قانون و مردم با آن سنت یا قانون زندگی می‌کنند. فتوحات هم، که پس از پیامبر شروع شد، سپاه مسلمانان هرکجا می‌رفت (کاری ندارم به اینکه به دنبال این فتوحات رفتن اصلاً مسئلۀ درستی بود یا نبود، فعلاً نمی‌خواهم آن را تعقیب کنم) همین‌طور می‌شد، یعنی مسلمانان فاتح اهالی هر سرزمین را با سنت‌های خودشان به حال خودشان می‌گذاشتند و به هم نریختند ساختارهای اجتماعی و آداب و رسوم آن‌ها را. این موضوع حقیقتی است که این اواخر بعضی از کسانی که در سیستم حقوقی اسلام مطالعه کرده‌اند این‌ها را آورده‌اند و در تحقیقات خودشان. فاتحان می‌گفتند شما زندگی خودتان را بکنید و به ما جزیه بدهید. نمی‌گفتند که خدا یک سلسله سیستم‌های زندگی معین کرده و از آسمان فرستاده و موظف کرده همۀ انسان‌ها را که با این سیستم‌ها زندگی کنند. چنین مطالباتی نمی‌کردند و چنین سخنان نامعقول نمی‌گفتند.

اما متأسفانه در طول تاریخ، به‌تدریج یک انحراف بزرگ اتفاق افتاد که بر شیوۀ تلقی فقها مبتنی بود. این انحراف این‌گونه شروع شد که آن سنت‌ها و روش‌های زندگی، آداب، و رسوم که از قبل در میان اعراب بوده و در قرآن و سنت رسول هم پذیرفته شده بود، ازسوی آن آقایان یک سلسله احکام الهی ابدی که از طرف خدا معین شده است و همه باید از آن تبعیت کنند و همه به آن مکلف هستند، اعلام شد. این تلقی که تدریجاً در فرهنگ دینی مسلمانان جا افتاد به نظر من یک انحراف بزرگ بسیار پرضایعه است که در اسلام اتفاق افتاده است. من هرجا می‌گویم «اسلام تاریخی» منظورم همین تلقی پر ضایعه است، اینکه کسی بگوید آن شیوه‌های زندگی عربی همه احکامی است که از طرف خدا معین شده یا امضاء شده برای همۀ بشریت، برای همۀ عصر‌ها، برای همۀ جامعه‌ها، این را من یک انحراف می‌دانم و آن را نمی‌پذیرم. مطالعات من به من می‌گوید آن چیزی که پیامبر به آن دعوت کرده ایمان به خداوند یکتا و بی‌همتا است و هر کردار و رفتاری که از لوازم آن ایمان است با تمام مقتضیات آن و تغییراتی که در انسان ایجاد می‌کند، تغییراتی که در تصورات و تصدیقات انسان از جهان و انسان ایجاد می‌کند و یک سلسله تعدیلات و اصلاحات و تهذیب‌های اخلاقی که به دنبال آن می‌آید، یعنی همان که در آن حدیث شریف آمده است، که پیامبر فرمود «إنَّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارمَ الأخلاق»[۱] که در این مکارم اخلاق عدالت به‌طور کلی یک مفهوم اخلاقی بسیار بزرگی است.

من یکی از مشکلات فعلی مسلمانان امروز را در این می‌بینم که فکر می‌کنند این چارچوب‌های سیاسی و اجتماعی، نظام‌ها و عادات و رسوم که در طول این چهارده قرن در کتاب‌های فقهی به‌عنوان احکام ابدی الهی معرفی شده، در حالی که در اصل شیوه‌های عربی بوده، دستورالعمل‌های دائمی ابدی خداوند است و نباید هیچ وقت از آن‌ها تخلف کرد و مجاز نیستند که طرح‌های نو دراندازند و در عصر حاضر شیوه‌های زیستن خود را خودشان معین کنند. ما باید بدانیم مسلمانی ما با این قائم نیست که ارثت را چطوری تقسیم کنی، یا قانون جزایت چه باشد، یا سیستم اقتصادی و سیاسی‌ات چگونه باشد. مسلمانی با این‌ها قائم نیست، مسلمانی قائم است با ایمان به خداوند یکتا و بی همتا و هرگونه کردار و رفتاری که از مقتضیات این ایمان است. در عصر حاضر با تحولاتی که در دنیا ایجاد شده با وضعیتی که علم به‌وجود آورده با وضعیتی که صنعت بوجود آورده، با وضعیتی که عقلانیت‌های گوناگون بوجود آورده، مسلمانانِ امروز متناسب با وضعیتی که در آن وضعیت قرار دارند که هر کشوری و هر جماعتی در یک وضعیت فرهنگی و سیاسی، طبیعی، و جغرافیایی ویژه‌ای قرار دارد، باید ببینند بهترین سبک تنظیم عقلانی و عادلانۀ زندگی برای آن‌ها چیست و آن را انتخاب کنند.

آن‌ها باید چشمان خود را باز کنند و ببینند شیوه‌های بهتر برای زیستن انسانی در دنیای امروز چگونه است و آن را انتخاب کنند، در حکومت، در نظام خانواده، در حقوق جزاء، در اقتصاد، و خیلی قلمروهای دیگر. اما متأسفانه عموم مردم مسلمان که متوجه این مشکل‌ها نیستند، علما و فقها هم که زمام امور دینی و فرهنگی مردم را در دست گرفته‌اند، این‌ها هم که ماشاءالله اوضاعشان اجازه نمی‌دهد به این مشکلات فکر کنند. چون به محض آنکه بخواهند حرف جدید بزنند همه از دورشان پراکنده می‌شوند و مرید‌ها می‌روند، مرید همیشه آرامش می‌خواهد و به محض آنکه به مرید بگویی فلان عقیده و رفتاری را که تا به حال داشتی باید بگذاری کنار، او می‌گوید آقا شما اشتباه می‌کنی و من کنار نمی‌گذارم. چون او وحشت پیدا می‌کند، شما به این مسائل روانی توجه بفرمایید. اگر فقیه هم بگوید من می‌خواهم تغییر دهم مرید و مقلد نمی‌گذارد که او تغییر دهد. به قول دکتر داریوش شایگان «مریدان اجازۀ اصلاح نمی‌دهند». شما داستان مولانا را خوانده اید، چه کسانی شمس را فراری دادند؟ مرید‌های مولانا، چرا؟ برای اینکه وقتی می‌دیدند این آقا دارد در دامن شمس می‌افتد و حرف‌های دیگری می‌زند، آن چیزی که یک عمر آن را ساخته‌اند و به آن آویزان شده‌اند و این آقا را گذاشته‌اند آن وسط و به او پناه آورده‌اند، همۀ آن‌ها دارد از بین می‌رود و آن‌ها تنها می‌‌مانند. پدر شمس را درآوردند و او را فراری‌ دادند، همان مریدان.

این وضعی است که علمای اسلام دچار آن شده‌اند، عده‌ای این‌ها را احاطه کرده‌اند، یک عده مقلد، یک عده مرید و یک بساطی درست شده که به هم ریختن این بساط هم برای آن‌ها مضر است و هم برای این مریدها مضر است، برای خاطر اینکه تنها می‌مانند و پناهگاهی که برای خودشان درست کرده‌اند از دست می‌رود، آن وقت باید بیایند تازه تعیین کنند که چگونه باید زندگی کنند و رویاروشدن با این سؤال وحشت‌آور است. به قول اریک فروم، در کتاب گریز از آزادی، آزادی وحشتناک است. آدم گریز می‌کند از آن. اما در هر حال ما مسلمانان باید با این آزادی مواجه شویم، جسورانه و هیچ راهی جز این نداریم. ما باید از این پناهگاه‌های امن که برای خودمان درست کردیم و سرمان را در آن کرده‌ایم و فکر می‌کنیم هیچ مشکلی نداریم، بیرون بیاییم با وحشتناکی این آزادی‌ها رویاروی شویم و چشم‌هایمان را باز کنیم و ببینیم در دنیای امروز انسان‌ها مشکلاتشان را چگونه حل می‌کنند و ما هم همان‌طور حل کنیم. مثلاً اگر مشکلات حکومتی با حقوق بشر حل می‌شود که یک استراتژی است در دنیای امروز (نه حقوق طبیعی به معنای گذشته که دیگر دوره آن تمام شده است) آن را بپذیریم. انسان‌های متفکر در عصر حاضر به این نتیجه رسیده‌اند که باید به تک‌تک انسان‌ها بدون اینکه بپرسی دینت چیست، بدون اینکه بپرسی از چه نژادی هستی، بدون اینکه بپرسی سیاهی یا سفیدی، پسر کی هستی، مال کدام کشور هستی، تابع کدام دین هستی، به‌مثابۀ انسان بماهو انسان باید حقوقی قائل شد (نه اینکه از ذات او حقوقی بیرون می آید، این نیست معنای حقوق بشر در عصر فعلی)، و قوانینی وضع کرد تضمین‌کنندۀ آن حقوق باشد، خیلی مشخص به طوری که هرجا دیدی به حریم انسانی تجاوز می‌شود بگویی آقا، خانم، به موجب این قانون تو حق نداری این کار را بکنی تا این شفافیت در کار نباشد و هر انسانی به‌عنوان یک انسان حرمت نداشته باشد، اینکه بیایی کلی‌بافی کنی یا بگویی اگر فلان کس حاکم شد چون آدم بسیار اخلاقی است ظلم نمی‌کند، استبداد به خرج نمی‌دهد، این‌ها همه خیالات است که آدم می‌کند، ظلم می‌کند و از دیگران هم بدتر ظلم می‌کند. اگر عقلای جهان پذیرفته‌اند که در عصر حاضر حکومت دموکراتیک کم‌ضایعه‌ترین شیوۀ حکومت است، آن را بپذیریم و بیهوده و جاهلانه نگوییم خلاف اسلام است.

دوستان عزیز، من معتقد هستم مسلمآن‌ها هر کجا که هستند با سنت‌های گوناگون زندگی می‌کنند، یک سنت سنت‌های قومی و ملی آن‌هاست، سنت دیگر سنتی است که از دین آن‌ها مانده است، سنت در اینجا به معنای آنتروپولوژیک می‌گویم، یعنی آن آداب و رسوم، فرهنگ، ارتباطات که با آن‌ها زندگی کرده‌اند در گذشته. مسئلۀ سوم هم مواجهه با مدرنیته است در این دنیای جدید که شیوه‌های جدید زندگی پیدا شده است. مثلاً ما مسلمانان ایرانی در درجۀ اول یک سنت ایرانیت داریم، این سنت ایرانی بودن یک امر از پیش داده شده است و انتخاب ما نیست؛ من و شما و هیچ کدام، ایرانی بودن را انتخاب نکرده‌ایم، این یک وضعیت از پیش داده شده است. یک واقعیت است که ما ایرانی هستیم، نه اینکه خودمان را ایرانی می‌نامیم یا ایرانی می‌دانیم، این نیست معنای ایرانی بودن. همان طور که من پسرِ چه کسی هستم یک واقعیت است و آن را من انتخاب نمی‌کنم، این‌طور نیست که من خودم را پسر کسی می‌نامم، بلکه یک واقعیت است که پسر فلان کس هستم، همان‌طور ایرانی بودن هم یک واقعیت است.

ایرانی بودن چه به معنای ملیت باشد و چه به معنای اشتراک در یک حافظۀ فرهنگی (چنانکه بعضی از محققان می‌گویند) واقعیتی از پیش داده شده است. هیچ کس آن را انتخاب نمی‌کند و نمی‌تواند انتخاب کند. ما مسلمانان ایرانی در درجۀ اول باید به لوازم ایرانیت ملتزم شویم و آن را سامان دهیم که واقعیتی است طبیعی و داده شده از پیش. زیستن ایرانی عبارت است از زیستن اجتماعی ما ایرانی‌ها. این زیستن اجتماعی نظام سیاسی لازم دارد، نظام خانواده لازم دارد، قوانین لازم دارد که چگونه بزییم به‌عنوان زیست ایرانی و این اولین مسأله است که ما باید تکلیفش را معین کنیم. اگر ما تکلیف این مسأله را مشخص کردیم و در داخل یک زیست ایرانی قرار گرفتیم و این زیست ایرانی را با مکانیزم‌ها و ساختارهای سیاسی‌اش، اجتماعی‌اش، اقتصادی‌اش وغیره و تکلیفش را معین کردیم (و این میسر نمی‌شود مگر با التزام به لوازم سنن ایرانی و با استفاده از شیوه‌های جدید زیستن که در دنیای امروز بشر آن‌ها را کشف کرده در اقتصاد و در نظام اجتماعی، در حقوق، در قانون، در شیوه‌های حکومت و امور مهم دیگر). ما باید از این خواب کنونی‌مان بیدار شویم و بدانیم که باید باجرئت با دنیای جدید مواجه شویم، به فکر ساختن این ایرانیت در شکل‌ها و تجلیات گوناگون آن باشیم، اینجاست که فرهنگ ایرانیت و حقوق بشر و دموکراسی وارد محاسبات جدی ما می‌شود، اینجاست که این پرسش‌ها برمی‌آیند. اگر بخواهیم در این جامعه ستم نباشد و عدالت اجتماعی حاکم شود چه مکانیزم‌هایی را باید جا بیندازیم. اگر بخواهیم استبداد سیاسی و یا دینی نباشد چه ساختاری باید به وجود آوریم، اگر بخواهم زن‌ها در خانواده مظلوم نشوند نظام خانواده را چگونه باید تنظیم کنیم، آیا باید باز هم مثل گذشته بگوییم مرد رئیس و زن تابع؟ باز هم همین حرف‌ها را بزنیم! یا شیوه‌های بهتری برای زندگی هست؟ قانون جزاء را باید چه کار بکنیم، سیاست جزائی‌مان را چه کار باید بکنیم؟ اینجاها است که حقوق بشر و حکومت دموکراتیک و عدالت اجتماعی و مانند این‌ها وارد محاسبات جدی ما می‌شود، به‌عنوان نظام‌بخشی به زندگی انسان ایرانی و نه به‌عنوان مسلمان ایرانی. لطفاً گوش‌هایتان را باز کنید، باز تأکید می‌کنم این محاسبات به‌عنوان مسلمان بودن انجام نمی‌گیرد، به‌عنوان ممکن ساختن زیستن ایرانی انجام می‌گیرد (نباید اینجا گفت که آخر در قرآن دربارۀ این مسائل فلان حکم آمده، چون قبلاً گفتم که مفروض این است که آن حکم‌ها حکم‌های الهی ابدی نیست و سنت‌های عربی بوده که در قرآن حضور دارد و پیامبر هم آن‌ها را قبول کرده و چنانکه بارها گفته و نوشته‌ام هیچ دلیل قابل قبولی اعلام نشده که به ما بگوید همیشه باید با آن سنت‌های عربی زندگی کنید).

وقتی این تنظیمات انجام شد، آن وقت نوبت این می‌رسد که من ایرانی می‌خواهم ایمان برای خودم انتخاب کنم (چون ایمان ضرورتاً باید بر اساس انتخاب تحقق پیدا کند و ایمان تقلیدی غیر ممکن و مردود است). من چه ایمانی را انتخاب کنم؟ ایمانی را که محمد پیشنهاد کرده؟ ایمانی را که عیسی پیشنهاد کرده، ایمانی را که موسی پیشنهاد کرده؟ ایمانی را که در بودیسم هست؟ ایمانی را که در هندوئیسم هست؟ کدام ایمان را؟ ما باید جرئت انتخاب ایمان داشته باشیم. این از تنبلی ماست که می‌گوییم پدرهای ما این‌طوری عقیده داشتند و ما هم همان عقیده را داریم، این تنبلی است، تا ما مسلمآن‌ها در این کانال تنبلی داریم زندگی می‌کنیم همین است اوضاع ما، داعش که سهل است بدتر از داعش پیدا خواهد شد.

در این مرحله، نوبت انتخاب ایمان و ملتزم شدن به لوازم آن می‌رسد و در اینجاست که برای انتخاب ایمان به میراث و سنت دینی مراجعه می‌کنیم مراجعه‌ای انتقادی و انتخابی. در این مرحله ایمان و مسلمانی مان را خودمان معنا می‌کنیم و از گذشتگان تقلید نمی‌کنیم. البته این نقطه مقابل آن تفکری است که می‌گفت و می‌گوید ما پدرانمان را بر این عقیده یافتیم و به دنبال آن‌ها می‌رویم. یکی از مطالبی که پیامبر اسلام مکرراً روی آن تأکید می‌کرد این بود که بیایید این ایمان را که من به شما عرضه می‌کنم انتخاب کنید و بپذیرید. اعتقادات تقلیدی و موروثی پیشین خود را کنار بگذارید. مخاطبان می‌گفتند آقا گرفتاری برای ما درست نکنید، ما در داخل یک سنت تاریخی دینی زندگی کرده‌ایم و آن سنت دینی بت‌پرستی است. چگونه شما به ما می‌گویید این‌ها را بگذارید کنار؟! پیامبر می‌فرمود: آری، می‌گویم همۀ آن‌ها را بگذارید کنار.

امروز هم یک منادی باید به مسلمآن‌ها بگوید همۀ اعتقادات تقلیدی‌تان را بگذارید کنار، این بت‌هایی که تراشیده‌اید بگذارید کنار، این زندآن‌هایی که برای خودتان درست کرده‌اید بگذارید کنار، البته عده‌ای دادشان درمی‌آید از این سخنان، ولی باید به آن عده بگوییم آقا شما چرا آمده‌اید یقۀ من را که دو کلمه حرف جدید می‌زنم می‌گیرید. شما با داعش‌ها چه کار کردید؟ شما با القاعده‌ها چه کار کردید؟ کدام اعمال داعش را نفی کردید؟! کدام اعمال القاعده را نفی کردید؟! مگر همآن‌ها در فتواها و در کتاب‌های فقهی موجود نیست؟

به نظر می‌رسد همۀ مسلمانان جهان محاسبات خودشان را آن‌طور که گفتم باید تنظیم کنند. مسلمانان مصری‌ هم باید همین کارها را بکند، آن‌ها باید نخست مصری زندگی کردن را تنظیم کنند، فکر کنند که موجودیت مصری بودن را، که یک وضعیت از پیش داده شده است، چه جور باید تنظیم بکند. سوری باید این کار را بکند، اندونزیایی هم و… هر جا یک مجتمع مسلمان هست اول باید موجودیت ازپیش‌دادۀ غیر قابل تغییر خودش را با عنوان ملت یا حافظۀ فرهنگی مشترک تنظیم کنند. این حافظۀ فرهنگی مشترک یا ملیت را شما در هر کجا پیدا نمی‌کنید، مثلاً این دولت‌های مصنوعی ساخته شده در خلیج فارس و اطراف خلیج فارس ندارند چنین حافظۀ فرهنگی ملیت و ملی را، این‌ها ساخته شده‌اند، در تمام جهان اسلام شما اگر جست‌وجو کنید شاید به تعداد انگشتان دستْ سرزمین‌هایی را پیدا کنید که ساکنین آن‌ها از یک چنین حافظۀ فرهنگی یا ملیت، مثل آن چیزی که ما ایرانی‌ها داریم، بهرمند باشند و این سرمایۀ بسیار عظیمی است که ما داریم، البته این سخنان که گفتم به‌کلی غیر از آن سخنی است که آقایان فقها می‌گویند، و کاملاً غیر از این است که کسی بخواهد در چارچوب‌های سنتی نواندیشی کند، و من این تعبیرات را برای خودم نمی‌پسندم و خود را نواندیش و یا روشنفکر دینی نمی‌نامم. سخنانی که گفتم در چارچوب حفظ چهار منبع حجت در نزد فقها و امثال آن مبانی گنجاندنی نیست و من اصلاً از آن مبانی و بر اساس آن مبانی سخن نمی‌گویم.

[۱]. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳، ۶۸/ ۳۸۲؛ بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ سوم، ۱۴۲۴ق، ۱۰/ ۳۲۳.

* این سخنرانی در اردیبهشت ۱۳۹۵ انجام شده است؛ تاریخ بازنشر اینترنتی: ۴ آذر ۱۳۹۵٫ به نقل از: مجتهد شبستری، محمد (۱۳۹۶). نقد بنیادهای فقه و کلام؛ سخنرانی‌ها، مقالات و گفتگوها، نشر الکترونیکی، صص. ۲۱۵-۲۲۳