انسداد تفکر – پاسخ مجتهد شبستری به احمد احمدی

در روزنامه کیهان پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۶ آقای دکتر احمد احمدی مطلبی تحت عنوان ” مغالطه آشکار”  در نقد آن چه در روزنامه اعتماد ۵۹/۸۶ با عنوان نسبت حقوق بشر و حقوق الهی از اینجانب چاپ شده بود نوشته اند. برای روشن تر شدن محل نزاع میان دوگونه تفکر که یکی از اعلامیه حقوق بشر ۱۹۴۸ دفاع می کند و دیگری آن را معارض بنیاد اسلام می داند، ضرورت دارد بسیار اندیشید و نوشت. من از نقد ایشان استقبال می کنم و تصریحات ایشان را نمونه ی خوبی از تفکری تلقی می کنم که مدعی است اعلامیه ی حقوقی بشر بنیاد اسلام را به چالش می طلبد.

کسانی که این مباحث را در کشور ما تعقیب می کنند، قاعدتاً می دانند که من از اعلامیه ی حقوق بشر دفاع می کنم و معتقدم می توان آن را در فرهنگ مسلمانان جذب و هضم کرد، بدون آن که به بنیاد مسلمانی آسیبی وارد شود و در کتاب “نقدی بر قرائت رسمی از دین” در این باره شرحی نوشته ام.

آقای دکتر احمدی در نوشته ی خود نخست به این مطلب پرداخته اند که حقیقت “حق” همان “تکلیف” است. اینجانب در این نوشته ی مختصر وارد این بحث نمی شوم و همین قدر یادآور می شوم که اکثر فلاسفه حقوق چنین نظریه ای را نمی پذیرند و می توان شرح مباحث آن را در کتاب های فلسفه ی حقوق تعقیب کرد. آنچه در اینجا می خواهم توضیح دهم مربوط به آن قسمت از نوشته ی ایشان است که در آن به نظر خودشان یک “مغالطه ی آشکار” را نقد کرده اند.

پیرامون اظهار نظر آقای دکتر احمدی نکات زیر را به اختصار بیان می کنم.

۱- پاره ای گزاره ها در غوغای سیاسی جامعه ی ما نادرست فهمیده می شوند و از آن جمله این گزاره است که “دین را بطه ی انسان با خدا را تنظیم می کند.” آقای احمدی این جمله را چنین تفسیر کرده اند که من می گویم دین فقط دعا و عبادت است و حقوق خدا هم فقط حق دعا و عبادت است. این تفسیر درست نیست. معنای گزاره این نیست که درکتاب و سنت در رابطه انسان با انسان و اوضاع احوال زندگی اجتماعی آموزه هایی نیامده است. بدون تردید این آموزه ها وجود دارد اما مهم این است که همین آموزه ها هم مانند آموزه های مربوط به دعا و عبادت تکلیف انسان با خدا را تنظیم می کند. مفروض این است که از طریق این آموزه ها هم از انسان ها خواسته می شود در زندگی اجتماعی معیارها و ارزش هایی را ملاک عمل قرار دهند و این هم تنظیم رابطه ی انسان و خدا در حیطه ی زندگی اجتماعی است. این که گستره ی این معیارها و ارزش ها چقدر است و آیا می توان از این ها سیستم سیاسی یا اقتصادی استنباط کرد، مطلبی دیگر است مربوط به فهم و تفسیر کتاب و سنت که در این جا وارد آن نمی شویم. به نظر اینجانب چنین استنباطی قابل دفاع نیست و این را در جاهای مختلف توضیح داده ام. بنابراین من نمی گویم حق خدا فقط حق دعا و عبادت است.

۲- یک مسلمان معتقد به خدا و اعتبار دین، کتاب و سنت پس از آگاهی اطمینان آور و قانع کننده از حقوق و اوامر و نواهی خدا نمی تواند به آن ها بی اعتنا باشد و ایمان او ایجاب می کند آن حقوق را مراعات و به آن اوامر و نواهی عمل کند. ولی پرسش مهم این است که چگونه می توان در این باب به این اطمینان قلبی و اقتناع عقلی رسید؟

چگونه می توان محدوده ی آن حقوق و اوامر و نواهی را معین کرد؟ آیا صرف اینکه در طول تاریخ اسلام علمی به نام  علم فقه شکل گرفته که مدعی است تکلیف همه ی حقوق و اوامر و نواهی الهی را معین می کند، برای حصول این اطمینان قلبی و این اطمینان عقلانی کافی است؟ آیا واقعیت امر غیر از این است که فتاوای مورد اتفاق میان فقها بسیار اندک است، گرچه کتاب های فقهی بسیار حجیمی در این مورد نوشته شده است؟ آیا غیر از این است که با نظر دقیق اصولی و هرمنوتیکی حتی اجماعی بودن یک فتوا برای حصول آن اطمینان و آن اقناع کافی نیست؟ آیا غیر از این است که حتی آنچه نصوص کتاب و سنت نامیده می شود ظرفیت تفسیرهای متفاوت دارد؟

آیا حقیقت غیر از این است که حتی اجماع فقها بر یک فهم معین از کتاب و سنت ممکن است هیچ اطمینانی نیاورد؟ باید این حقیقت را پذیرفت که آنچه حقوق و اوامر و نواهی خدا نامیده می شود یک سلسله گزاره های بدیهی نیست تا گفته شود “پس معطل چه هستید؟ این ها را بردارید و مبنای حکومت قرار دهید.” (آن طوری که آقای احمدی می گویند.) اگر درباره ی معنای حقوق و اوامر و نواهی خدا بحث آزاد صورت گیرد آن وقت معلوم می گردد که چقدر حرف های ناگفته و پیچ و خم های ناپیموده در این باب وجود دارد.

این که ایشان می گویند چرا نباید از آغاز، کتاب و سنت را با همان شیوه ی یاد شده با دید جامع و حکومتی مبنا قرار داد، ناشی از یک نگاه بسیار ساده به مساله ای بسیار غامض و پیچیده، یعنی فهم و تفسیر کتاب و سنت است. ایشان آنچه را که به نام فروع فقهی روی هم متراکم شده به صورت بدیهی و مسلم نشان دهنده ی حقوق خدا می شمارند و می گویند معطل چه هستید، بردارید همین ها را مبنای حکومت قرار دهید. اگر مطلب به این سادگی بود، خوب بود. اینکه در کشور ما در شرایط انقلابی بر مبنای یک فتوای فقهی و رای گیری به آن حکومت تاسیس شده، یک واقعیت اجتماعی است. ولی اینکه چگونه می توان از طریق علم فقه اطمینان قلبی و اقتناع عقلانی به حقوق و اوامر و نواهی خدا پیدا کرد مطلب به کلی دیگری است و خلط این دو موضوع با هم انسداد تفکر می آورد.

۳- مدعای ما این است که چون تعیین تکلیف مبنای حکومت در یک جامعه منطقاً باید مقدم بر استنباط از کتاب و سنت فرض شود نمی توان مبنای حکومت را در این استنباطات جستجو کرد. باید قبلاً حکومتی برپا شده باشد تا در سایه ی آن به استنباط در کتاب و سنت پرداخته شود. سوال این ست که این حکومت ماقبل استنباط با چه ضوابطی باید سامان یابد که حکومت عادلانه تلقی شود. حقوق بشر اعتبار بخشیدن و تعهد به ضوابط مشخص است برای عادلانه کردن این حکومت ماقبل استنباط. تضمینی است مشخص برای حفظ افراد از تجاوزات دولت و جلوگیری نسبی از فساد و قدرت متمرکز. در این مقام و مرحله ی ماقبل استنباط از لحاظ فلسفی جز آنکه افراد جامعه از آن نظر که انسان هستند، به حقوقی انسانی متعهد شوند و دولت را به آن ملتزم سازند،  راه دیگری وجود ندارند. اگر در جایی بدون این تعهد و توافق حکومتی برپا شد، این واقعیت برای آن حکومت مشروعیت و اعتبار فلسفی نمی آورد. علاوه بر این آیا شروع کردن از کتاب و سنت ما را از مراعات و ملاحظه ی حقوق بشر فلسفی بی نیاز می کند؟ آیا جز این است که خود این عمل کار انسان ها و سامان دادن حکومت با کتاب و سنت هم ممکن است با تضییع حقوق انسان ها و استبداد دینی و غیره همراه شود؟ آیا این سامان دادن که روند سیاسی طولانی و پیچیده ای خواهد داشت، خود به ضوابط و تعهدات اخلاقی و حقوق انسانی نیاز ندارند؟ آیا جز این است که این روند سیاسی هم حقوق بشر لازم دارد؟

۴- چون اعتبار فلسفی حکومت جز بر تعهد و توافق شهروندان نمی تواند استوار شود، گفته شده حق حکومت کردن از آن انسان ها است. در اعلامیه ی حقوق بشر سازو کارهای اعمال این حق حکومت کردن در سی ماده بر مبنای سه اصل اساسی آزادی، برابری و مشارکت سیاسی همگان تدوین شده است. یک تفکر غیر قابل دفاع، درست در همین مقام موضع می گیرد و مدعی می شود حق حکومت کردن از آن خداوند است و حقوق بشر را معارض با حق خدا تلقی می کند. باید به این مطلب مهم توجه کنیم که حکومت کردن عبارت از مباشرت امور معینی در باب حکومت بر روی زمین و در جامعه های انسانی است و این کار فقط به انسان ها می تواند مربوط شود. خدا که بر روی زمین نیست و در جوامع انسانی زندگی نمی کند تا بتواند حکومت کند. حق حکومت کردن می تواند از آن کسی باشد که عملاً می تواند حکومت کند؛ چون درباره ی خدا عملاً حکومت کردن متصور نیست، گزاره ی حق حکومت کردن از آن خداوند است، معنای درست و قابل دفاع ندارد. چنانکه قبلاً گفتم، البته در کتاب و سنت آموزه هایی در باب حکومت وجود دارد، اما نمی توان از آن ها استنباط کرد که پس حق حکومت کردن از آن خداوند است. الزام فلسفی ما را وا می دارد مسائل حکومت را از تعهد و توافق خود انسان ها (حقوق بشر) آغاز کنیم و نه از کتاب و سنت و یا علم فقه. می خواهیم دچار انسداد تفکر نشویم.

۵- آقای احمدی درباره ی اعلامیه ی حقوق بشر به گونه ای حرف می زنند که گویی این اعلامیه ارتکاب هر عمل خلاف اخلاق را آزاد گذاشته و در حقیقت انسان ها را به مرحله ی حیوانیت محض تنزل داده است. این دعوی درست نیست. اعلامیه ی حقوق بشر برای دفاع از انسان در برابر ستمگری، آدمکشی، جباریت و طاغوتیت و بردگی اربابان سیاسی، دینی، اقتصادی تنظیم شده و برای انسان مقامی شامخ و کرامتی ذاتی اعتبار کرده است و همه ی این ها عالی ترین محتواهای اخلاقی را در بر دارد. در ماده ی ۲۹ این اعلامیه روی ضرورت التزام افراد جامعه به رعایت مقتضیات عادلانه ی اخلاقی و نظم عمومی و رفاه همگانی تاکید شده است. در کشورهای اسلامی حکومت های دموکراتیک می توانند برای مراعات مقتضیات عادلانه ی اخلاقی اسلامی قوانینی به تصویب رسانند که محدودیت هایی به وجود می آورد. این قوانین ناقض حقوق بشر نخواهد بود. اساس حقوق بشر در دفاع از آزادی اندیشه و بیان، آزادی فعالیت های سیاسی، برابری و تحقق مشارکت عمومی سیاسی و حفظ حقوق اقتصادی و اجتماعی افراد گذاشته شده و نه جواز دادن برای اباحه گری. حکومت های اقتدار گرا معمولاً چنین تبلیغ می کنند که حقوق بشر سند اباحه گری است تا مردم متدین با حساسیت اخلاقی دینی که دارند به مضمون اصلی و اساسی حقوق بشر توجه نکنند و آن را مطالبه ننمایند.

۶- این که پاره ای قدرت های بزرگ جهان برای فشار آوردن به دیگران و تامین منافع خودشان از حقوق بشر سوء استفاده می کنند، واقعیتی انکار ناپذیر است، اما آیا این واقعیت مجوز این می شود که مردم ستم کشیده توسط  حکومت های اقتدارگرا برای خود، دموکراسی و حقوق بشر مطالبه نکنند؟ این یک ترفند است که هر وقت دموکراسی و حقوق بشر مطالبه می شود، فریاد بر می آورند که دموکراسی و حقوق بشر بد است، چون غربی ها به نام آن دیگران را زیر فشار گذاشته اند. این سخن مثل این می ماند که بگوییم اسلام بد است، چون تروریست ها به نام آن آدم می کشند، این چه منطقی است؟

۷- دموکراسی و حقوق بشر نه تنها با اساس هیچ دینی معارضه نمی کند، بلکه تضمینی است برای تحقق یک حکومت دموکراتیک در عصر حاضر که در سایه ی آن ایمان ورزی انتخاب گرانه و اصیل سهل تر از هر حکومت دیگر امکان پذیر است.

منبع: روزنامه ی اعتماد ملی- یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۶

 

مقاله دکتر احمد احمدی

مغالطه آشکار

پنجشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۶

حجت الاسلام والمسلمین دکتر احمد احمدی

 

در روزنامه اعتماد ۸۶٫۵٫۹ صفحه اول، در سخنرانی جناب آقای محمدمجتهد شبستری با عنوان «نسبت حقوق بشر و حقوق الهی» (برای خواندن متن مورد نقد اینجا کلیک کنید.) آمده است: «…اعلامیه حقوق بشر یک فرآورده و قرارداد انسانی است که برای تعیین روابط انسان ها با یکدیگر تدوین شده و با حقوق خدا که رابطه انسان را با خدا معین می کند تفاوت دارد ولی تعارض ندارد…» در ادامه از قول رنه کاسن می گوید که: حقوق بشر در ارتباط انسان با انسان معنا و مفهوم پیدا می کند و نه در ارتباط انسان با خداوند… رابطه انسان با خدا را دین تنظیم می کند ولی رابطه و حقوق انسان ها در باب حکومت مسأله دیگری است که خودشان تنظیم می کنند»… مسأله این است که قدرت متمرکز فساد می آورد و باید برای آن فکری کرد قدرت مسأله ای انسانی است و از آسمان به زمین نیفتاده است… حق حکومت کردن خدا جزء آن حقوق بشر، نیست، چون معنایی قابل تصور ندارد. پس از این مرحله نوبت به چگونگی قرائت ما از کتاب و سنت و شریعت می رسد. این قرائت براساس الزام های اخلاقی باید به گونه ای انجام شود که مستلزم نسبت دادن احکام ضداخلاقی به خداوند نشود، از طریق این قرائت تعارض ناچیز پاره ای از موارد ناچیز اعلامیه حقوق بشر با شریعت هم برطرف می شود».

جمله به جمله این مطالب جای بحث فراوان دارد و این جانب اعلام می کنم که حاضرم در یک گفتگوی تلویزیونی پیرامون اصول و فروع یا مبنا و بنای یکایک آنها با جناب آقای شبستری بحث کنم، اما در اینجا به اقتضای مقام که اختصار است به چند نکته اساسی اشاره می کنم:
۱-حقوق بشر-
تا آنجا که اینجانب به کتابهای حقوق و فلسفه حقوق مراجعه داشته ام تعریف روشنی از حق بدست نداده اند و حتی برخی حق را تعریف ناپذیر دانسته اند. کسی که با بکار بستن نیروی بدنی خویش از بیابانی که هنوز کسی در آن راه نیافته پشته ای خار می کند، آن پشته خار حق او است و یا ملک او است که او به آن حق دارد۱به کسی هم که زنده به دنیا آمده و اصلاً هستی و تکون او با همان حیات او است و طبعاً هیچ کاری برای تحصیل آن انجام نداده است چرا که هر کاری که بخواهد انجام دهد پس از داشتن حیات است، می گویند حق حیات دارد، پیدا است که میان این دو، فقط اشتراک لفظی است. به عقیده من، ملک عبارت است از: «ارزش (یا امر ارزشمند) مولود فعل اختیاری». به این ملک، حق می گویند و به رابطه ای هم که میان پدید آورنده این ملک و این ملک برقرار می شود حق می گویند. براین اساس حق به معنای ملک، مولود طبیعی، عینی و واقعی انسان، یعنی نیروی تن یا اندیشه او است و همچنین است حق به معنای رابطه میان پدید آورنده ملک و آن ملک که این رابطه هم برخاسته از آن پیوند طبیعی است. براین اساس حق یا ملک یک امر اعتباری و قراردادی صرف نیست که از روی گزافه اعتبار کنند چرا که هر قدر ارزشی که با نیروی تن یا اندیشه پدید آمده، در میان آدمیان، بیشتر باشد ملک یا حقی که اعتبار می شود بیشتر و قوی تر است و هر اندازه کمتر، کمتر! این اصل و ریشه پیدایش حق است و انتقال آن به دیگری، خواه از راه داد و ستد و خواه از طریق ارث و مانند آن دنباله این و متفرع بر این است.
براساس این دیدگاه- که نیاز به شرح مبسوطی دارد- اعلامیه حقوق بشر، جز در موارد اندکی که مربوط به حق مالکیت است، سراسر وضع تکلیف است، یعنی گروهی برای پیشگیری از تعرض افراد به یکدیگر آنها را به تکالیفی مکلف کرده اند، مانند تکلیف عدم تعرض به حیلت کسی، به آزادی کسی، تکلیف برابر شمردن افراد در برابر قانون و… همه اینها تکلیف است چرا که پیدا است کسی برای تحصیل حیات یا آزادی یا برابری خویش با دیگران کاری نکرده است تا حقی- به معنای یاد شده- پیدا کرده باشد و این که بر این تکالیف لفظ حق اطلاق شده است مجازی است یعنی همان طور که افراد مکلفند حق به معنای یاد شده را مراعات و یا ادا کنند، همان طور هم مکلفند به حیات و آزادی دیگران تعرض نکنند. در مضامین دینی هم، حق در معنای مجازی تکلیف فراوان بکار رفته است چنان که در رساله حقوق امام سجاد علیه السلام کودک بر والدین حق دارد، چه حقی؟! مراد این است که والدین مکلفند او را تربیت کنند. مرحوم آیت الله خوئی رضوان الله علیه هم حق را به معنای تکلیف می دانسته اند.
بنابراین، آن چه به نام حقوق بشر آمده- جز در مواردی بسیار اندک، مانند حق مالکیت-اساساً حق نیست بلکه فقط تکلیف افراد است در برابر یکدیگر!!
۲- اما مغالطه بسیار آشکاری که در گفته آقای شبستری است این است که از همان آغاز حقوق خدا را منحصر به رابطه انسان با خدا، یعنی دعا و عبادت گرفته است با آن که اصل نزاع بر سر همین انحصار است. مسلمان می گوید خداوند برای همه امور فردی و اجتماعی بشر- و از جمله سیاست و حکومت و کشورداری- حکم دارد. دعا و عبادت نسبت به بقیه بخشهای دین، بسیار اندک است.
این همه احکام اجتماعی و حکومتی از جهاد و دفاع گرفته تا روابط امام و پیشوا با مردم و معاملات و… و به تعبیر روایات-حتی ارش خدش، یعنی تاوان خراش- همه اینها را از همان ابتدا کنار نهاده و می گوید: « حقوق خدا رابطه انسان را با خدا معین می کند» هرگز چنین نیست، این مصادره به مطلوب است، بلکه حقوق خدا از طریق وحی بیان می شود و همه شئون آدمیان را فرا می گیرد و این حق خدا است که در یکایک آن چه دستور داده- خواه دعاو خواه جهاد و سیاست و حکومتداری و معاملات و معاشرات و روابط خویشاوندان و همسران و…- همه جا باید اطاعت شود. اساساً نگاه دین آسمانی و بویژه نگاه اسلام به انسان و رابطه او با خداوند، آن چنان فراگیر و تام است که نمی توان آن را تکه تکه کرد- الذین جلعوا القران عضین: آنان که قرآن را تکه تکه کردند (برخی را پذیرفتند و پاره ای کنار نهادند) – در حقوق بشر هم رابطه انسان با انسان منحصر به باب حکومت نیست، همه جا را فرامی گیرد. اگر حقوق بشر اساس است باید آن را با همه لوازمش پذیرفت یعنی تنها در جائی که زیانی به دیگری می رسد محدود است و دیگر هیچ مرزی ندارد بنابراین خودکشی، ناسزا گفتن به همه مقدسات، از خدا گرفته تا… مجاز است- چرا که مدعی خصوصی ندارند و به همین جهت طرفداران حقوق بشر نمی توانند سلمان رشدی و امثال او را محکوم کنند- همچنین همجنس بازی، میگساری، قمار، خوردن گوشت خوک و موارد فراوان دیگر، که اگر حقوق بشر مبنا قرار گیرد- و جناب شبستری مبنا قرارداده اند، زیرا برپایه همین سطور بالاکتاب و سنت را براین اساس یعنی تنها در چهارچوب عقل عرفی می پذیرند.
باید همه آنها را پذیرفت و دین را کنار نهاد، آیا این تعارض نیست؟ کشاکش میان بود و نبود تعارض نیست؟
۳- از کسی که با کتاب و سنت و مبانی اجتهاد و احکام اولیه و ثانویه و احکام حکومتی و بسط ید حاکم اسلامی آشنا است شگفت است که پس از مبنا قرار دادن اعلامیه مزبور بیاید و بگوید: «پس از این مرحله نوبت به چگونگی قرائت ما از کتاب و سنت و شریعت می رسد. این قرائت براساس الزام های اخلاقی باید به گونه ای انجام شود که مستلزم نسبت دادن احکام ضداخلاقی به خداوند نشود کدام اخلاق؟ بیگمان باید مراد همان اخلاق سکولار باشد که همجنس بازی و ناسزا به خدا و رسولان وی را مباح می داند و حجاب زن را خلاف اخلاق، رئیس جمهور کشور کعبه آمال سکولارها متعرض منشی اداره اش می شود و فقط اعتراض به «أین» و «کیف» موارد تعرض است نه به اصل کار!! و بسیار چیزهای دیگر که دوستانی که در آن دیار زیسته اند بهتر می دانند و مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز!
۱-همچنین است کسی که با بکار بستن نیروی تفکر خویش ارزشی پدید می آورد.
چرا نباید از آغاز کتاب و سنت را با همان شیوه یاد شده با دید جامع و حکومتی مبنا قرار داد و موارد ویژه و حوادث واقعه را به عنوان احکام ثانویه و با اختیارات حاکم اسلامی بررسی و مشکل گشایی کرد؟ چرا عکس این عمل کنیم و ناگزیر شویم اساس دین را زیر سؤال ببریم؟
۴- در این سخنرانی پیاپی گفته می شود که قدرت متمرکز فساد می آورد، اما دموکراسی عدالت آفرین است. اگر این سخن در خلأ گفته می شد ممکن بود برخی کسان آن را باور کنند، اما این آقای بوش در بیخ گوش همه ما است، او رئیس جمهور مهد دموکراسی است. کدام دموکراسی مانع حمله وی به یک کشور جهان سومی شد؟ با کدام حق به عراق حمله کرد؟ هم اکنون در عراق روزانه بیش از صد نفر کشته و مجروح می شوند، میلیون ها نفر از خانه و کاشانه شان آواره شده اند و میلیون ها کودک معصوم گرفتار بیماری و سوءتغذیه اند؟ این عدالت دموکراسی کجا است؟ حدود شصت سال است میلیون ها فلسطینی از خانه و باغ و کشتزارشان رانده شده اند و در آوارگی بسر می برند و باعث اصلی این کار هم، همین کشورهای غربی اند که بانگ دموکراسی آنها به ثریا می رود. چهار سال است عراق غرق خون است و در آتش جنگ همان مهد دموکراسی می سوزد و به ویرانه ای تبدیل شده، اما نفسی از نای بانیان و مجریان دموکراسی برنمی آید. دموکراسی یعنی مردم سالار خودشان باشند و آن مردم هم هرکدام خواسته هایی دارند- و عموماً هم خواسته ها دنیایی است- بنابراین هرجا ببینند، نفت، هست، گاز هست، طلاهست، آهن هست، حبوبات هست و… به آنجا حمله می کنند و چون پای منفعت ملتشان در میان است، اکثریت آن ملت هم ناجوانمردانه چشم برهم می نهند و لب وانمی کنند. آیا مردم آمریکا و اروپا این صحنه های دلخراش عراق را نمی بینند؟ می بینید که صرف دموکراسی و اخلاق دموکراسی مشکل گشا نیست؟ تا وقتی که به گفته آن سیاستمدار غربی «انسان گرگ انسان است» سرانجام همین است. آری آن عدالت پندارین را یکی از همین گرگ ها -مانند بوش و بلر- باید پیاده کند و پیداست که او هم درنده خو شده است و از کوزه همان برون تراود که در اوست.
بنابراین در عین حال که کاچی به از هیچی است، اما تا آدمیانی فراتر از این گرگ خویان تربیت نشوند و به همه انسان ها با دیده تکریم ننگرند و به راستی در اجرای عدالت نکوشند فرجام کار همین است.
¤ نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی

 

منبع