خدا، قدرت، زور

اگر در جامعه‌ای سه مفهوم «خدا»، «قدرت» و «زور» با یکدیگر درآمیخته شوند، در آن جامعه پایه‌های استبداد سیاسی –  دینی محکم و رنج‌های فراوان بر مردم آن جامعه وارد خواهد شد.

هرکدام از این مفهوم‌های سه گانه به قلمرو‌های ویژه‌ای متعلق است. و تحلیل عقلانی هریک از آن‌ها با دیگری به کلی متفاوت است و آثاری که بر هر کدام متربت است و انواع برخوردهایی که انسان‌ها با مصداق‌های هرکدام از آن‌ها باید داشته باشند از بنیان با یکدیگر تفاوت دارد. توجه کردن به تمایز‌های و تفاوت‌های اساسی موجب می‌شود که خدا در ساحت قداست و تعالی خود که بدون آن خدایی را نتوان تصور کرد، باقی بماند. قدرت موضوعی انسانی تلقی شود که در عین حال که برای دوام جامعه اجتناب‌ناپذیر است می‌تواند منشاء شر و فساد فراوان شود و باید با نقد دائمی آن و با سازوکارهای عقلانی کوشش کرد این شر و فساد به حداقل برسد. زور پدیده‌ای دیده می‌شود که هر کجا ظاهر شود آزادی مسئولانه انسان را تخریب می‌کند و انسانیت او را انکار می‌کند. توضیح مختصر این تمایز و تفکیک این چنین است:

خدا آن حقیقت نهایی است که انسان او را جست‌وجو می‌کند. خدا «اِله» است یعنی معبود است. و عبادات، نهایت خضوع دربرابر معبود و نهایت خدمتکاری برای تحقق اراده اوست. خدا مخدوم است و انسان خادم او. خدا کسی است که همه حمد از آن اوست. «شکر» دربرابر اوست و «صبر» برای اوست. «امید» تنها به او می‌توان بست. «توکل» تنها به او می‌توان کرد. به هیچ مطلوب و مقصود نهایی دیگر جز او نمی‌توان رضایت داد. هم و غم نهایی دیگری غیر از او نباید داشت. او شفای درد‌های انسان و معنابخش وی است. انسان با روی‌کردن به او از تباهی نجات می‌یابد. هیچ گزاره‌ای نمی‌تواند حقیقت او را بیان کند. همگان باید در تعبیر‌ها و گزاره‌هایی که درباره او به‌کار می‌برند، دائما تجدید نظر کنند و تعبیر و تفسیر جدیدی بیابند، سخن گفتن از او جز یک تفسیرگری دائمی و پایان‌ناپذیر از او نیست. این تفسیرگری می‌تواند راهنما داشته باشد، امام ممکن نیست که متولی داشته باشد.

اما قدرت (سیاسی)؛ قدرت سیاسی یک واقعیت اجتماعی است که انسان‌ها آن را پدید می‌آورند. قدرت سیاسی هم منشاء نظم اجتماعی است و هم منشاء تاثیرگذاری حکومت در تفکر و اعمال افراد جامعه است. خانواده یا پدر ومادر هم نسبت به فرزندان خود منشاء قدرت و اثرگذارند. انسان‌های الگو هم چه در ساحت علم و چه در ساحت هنر یا اخلاق در افراد اثر می‌گذارد. این قدرت‌های گوناگون «سرمشق گرفتن»، «دانستن» و «توانستن» افراد را شکل می‌دهند اما قدرت‌های سیاسی خصوصا در جامعه‌ها و دولت‌های جدید بیش از قدرت‌های دیگر در دامنه‌ای بسیار وسیع‌تر اثر می‌گذارد و با سرنوشت توده‌های عظیم انسانی ارتباط سازنده یا تخریب‌کننده برقرار می‌کند. قدرت سیاسی در صورتی می‌تواند سازنده باشد که در خدمت نیاز‌های اساسی جامعه چون معنویت، علم، صنعت، هنر و مانند این‌ها قرار بگیرد. در این صورت است که قدرت مشروع می‌شود.

هرگاه قدرت سیاسی در خدمت منافع حاکمان درآید و حفظ قدرت برای عده‌ای اصالت پیدا کند، از مشروعیت می‌افتد و ضد خود را پرورش می‌دهد و جامعه را دچار رنج و آسیب می‌سازد. بدین ترتیب قدرت سیاسی همیشه باید خادم باشد و نه مخدوم؛ با صراحت مورد نقد قرار گیرد و‌هاله قداست از پیرامون آن دائما زدوده شود. اگر قدرت سیاسی از خدام بودن به مخدوم بودن تبدیل شود، «زور» پا به صحنه می‌گذارد با همه عواقب شومی که دارد.

زور چیست؟ زور عبارت است از اِعمال قدرتِ نامشروع. اعمال چنان قدرتی که نه تنها به تأمین نیازهای اساسی افراد جامعه خدمت نمی‌کند بلکه انسانیت آن‌ها را با نفی آزادی مسئولانه آن‌ها تکذیب و تخریب می‌کند. زور به جای اقناع انسان‌ها آن‌ها را به تفکر معین و رفتار معین مجبور می‌سازد.

«هانا آرنت» فیلسوف سیاسی معروف در باب قدرت و زور می‌نویسد: «زور انسان‌ها را مکلف و مجبور می‌کند آنچه را غیر قابل اندیشیدن است، بیاندیشد».

دولت‌های زورمدار عصر حاضر ظاهراً دولت هستند، ولی جوهر آن‌ها ضد دولت مشروع است که از قدرت سیاسی مشروع نشات می‌گیرد. زور نه تنها علیه اشخاص است، بلکه علیه قانون هم هست. زور قانون را نابود می­کند. زور نه تنها زاده تنفر است، بلکه در سراسر جامعه تنفر تولید و پخش می‌کند. زور مطلقاً باید نفی شود.

اگر در آگاهی افراد جامعه میان مفهوم خدا، قدرت سیاسی و زور مرزبندی کاملاً روشن وجود داشته باشد و آنان در مقام عمل با هر کدام از این سه مقوله برخوردهای کاملاً متفاوت و متناسب با آن­ها نکنند، در آن جامعه خدا از قداست می­افتد. زور، قداست پیدا می­کند. قدرت مشروع سیاسی تخریب  می­شود و قانون فدای منافع اشخاص و گروه­ها می­گردد. کار به جایی می­رسد که زور به جای خدا پرستش می­شود. جامعه­شناسان دین می­گویند: سمبل­های دینی ممکن است در اثر اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی «فرسودگی» پیدا کنند و دیگر پیام معنوی ندهند. در این صورت ممکن است در همه جا واژه خدا به کار برده شود و سر و صدای خداپرستی و خداخواهی و خداجویی گوش فلک را کر کند، اما همه این­ها واقعاً از پیام معنوی خالی باشد و چیزی جز برای اعمال زور نباشد.

افراد جامعه باید بتوانند با آزادی مسئولانه خود، خدا را پرستش و تقدیس کنند، قدرت سیاسی را با صراحت نقد و عملاً کنترل کنند، اما زور را در همه انواع آن نفی و عملاً طرد کنند. درحال حاضر در عصر ما اصول بنیادین اعلامیه حقوق بشر ۱۹۴۸، تعیین کننده مرزهای قدرت سیاسی مشروع و زور است.

سخنرانی دکتر محمد مجتهد شبستری در برنامه یادبود دوازدهمین سالگرد شادروان مهندس بازرگان