سخنرانی در سمینار پرسش از امکان امر دینی در عصر حاضر

فایل صوتی سخنرانی محمد مجتهد شبستری در سمینار ملی «پرسش از امکان امر دینی در عصر حاضر: بازخوانی روایت بیژن عبدالکریمی از «امر دینی»» که به تاریخ ۲۹ مهر ۱۳۹۷ در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزاری گردید بدین وسیله در اختیار علاقمندان قرار می‌گیرد

 

متن سخنرانی

حالا که توفیق نشد خودم حضوراً خدمت برسم از طریق این تصویر مطالب کوتاهی را عرض می‌کنم. نویسندۀ محترم کتاب پرسش از امکان امر دینی در عصر حاضر جناب آقای دکتر بیژن عبدالکریمی در خلال بحث‌های متفاوت و متعدد، بحثی دارند با عنوان «انتولوژی به جای تئولوژی». من می‌خواهم در این زمینه مطالبی را بگویم و دربارۀ انتولوژی. اگر قرار باشد که انتولوژی به‌جای تئولوژی باشد کدام انتولوژی؟
شاید بتوان انتولوژی‌های گوناگون را معرفی کرد، ولی من انتولوژی سخن را پیشنهاد می‌کنم و آن را مبنای محکمی می‌دانم در عصر حاضر برای دینداری، به‌طوری‌که بسیاری از مشکلاتی که برای دینداری در جهان معاصر و عصر مدرنیته برای انسان‌های دیندار بوجود آمده و زیست دینی و زیست در جهان حاضر قابل جمع به‌نظر نمی‌رسد، با این انتولوژی شاید بسیاری از این موارد حل بشود.
قبل از آن که برسم به توضیح انتولوژی سخن، که منظورم چیست، همین حالا بگویم منظورم انتولوژی سخن بنیان‌گزار دین است.
چند مقدمه را دربارۀ دین باید عرض کنم و در رابطه با معنا و مفهوم دین: اولاً دین از غیب نیامده است؛ این‌طور نیست که خداوند دین نازل کرده باشد. دین هم مانند فلسفه، علم و هنر امری است انسانی و به‌وسیلۀ انسان‌ها در طول زندگی تاریخی اجتماعی آنها پدید آمده است و در متون دینی ادیان ابراهیمی که شدیداً مخالف بت‌پرستی و شرک بوده‌اند توصیه شده است که انسان‌ها دین‌شان را برای خدا خالص گردانند. بت‌ها را به هرمعنایی که قابل تصور است کنار بگذارند. این آن چیزی است که در متون ادیان ابراهیمی آمده است. امّا اینکه دین به معنای مجموعه‌ای از معرفت‌های مقدس، احکام مقدس و دستورالعمل‌های مقدس از جانب خداوند به‌سوی انسان آمده است، چنین سخنی با اینکه در اذهان عموم هست هیچ مبنا و اساس درستی در خود متون دینی ندارد. و من این را در کتاب نقد بنیادهای فقه و کلام آورده‌ام که خداوند دین نازل نکرده است، بلکه خداوند کتاب نازل کرده است و آن هم بر پیامبر اسلام و نه به دیگران که مخاطب او بودند. و منظور از آن کتاب که بر پیامبر اکرم نازل شده است کتابی با حروف، الفاظ، کلمات و اصوات نبوده است؛ آن کتاب هستی بوده است که کشف شده است بر پیامبر اکرم و پیامبر هستی را به‌نام خدا خوانده و همۀ موجودات را آیات الهی دیده است و کتاب هستی بود که بر او فرود آمد.

نکتۀ دیگر این است که باید توجه داشته باشیم که دین ذات ندارد و در این صدد برنیاییم که دین را تعریف کنیم به صورتی که ذاتش را تعریف کرده باشیم. این آخرین سخنی است که دین‌شناسان برجستۀ جهان الان می‌گویند: آنها می‌گویند بنا بر اینکه همۀ امور الان تفسیری دیده می‌شوند، ذات معیّن کردن نه تنها برای دین ممکن نیست، بلکه به‌طور کلی برای هیچ چیز نمی‌شود ذات معیّن کرد.
دین ذات ندارد، آنچه که هست و در زندگی انسانی دیده می‌شود دینداری‌های گوناگون می‌باشد که در طول تاریخ زندگی انسان‌ها به شکل‌های مختلف پدیدار شده‌اند. آنچه که پدیدار شده است انواع دینداری‌ها است و نه دین‌ها.

نکتۀ سوم این است که: یک اشتباه بزرگ این است که دین را با مقدسات تعریف کنیم و هر وقت صحبت از دین می‌شود یک سلسله مقدسات را ردیف کنیم و بگوییم که اینها دین هستند. مثلاً بگوییم دین عبارت است از: معرفت مقدسی که از عالم غیب می‌آید برای اینکه به ما انسان‌ها بشناساند صراط مستقیم زندگی را و ماندن در آن صراط مستقیم و داشتن یک دینی که آمده و دارای دستورهای روشن برای عمل در سه ناحیۀ انتولوژی، رویکرد و وظیفه است. و کار این دین با این تعریف این است که به زندگی انسان جهت بدهد. و یا بگوییم که دین عبارت است از حرمت‌گذاری به کتاب‌های مقدس، زمان‌های مقدس، مکان‌های مقدس، انسان‌های مقدس و اشیاء مقدس و ای‌نطور چیزها. این تعریف‌ها در رابطه با دین تعریف‌های قابل دفاعی نیست. ما مسلمان‌ها دچار این اشتباه شده‌ایم که دین را تعریف کرده‌ایم به معرفت مقدس، زمان‌های مقدس، انسان‌های مقدس، کتاب‌های مقدس و مجموعۀ اینها در دین. این اشتباه مخصوص ما نیست و در ادیان دیگر هم بوده است و به‌خصوص در آرای مسیحیت این اشتباه فراوان بوده است و عواقب این تعریف و نگاه نادرست به دین در جهان معاصر آشکار شده است. بعد از آن‌که فلسفه و علم سیطره‌شان را در همۀ زمینه‌های زندگی دنیوی انسانی پوشانده است و پاسخ مسائل انسان‌ها را می‌دهد و اگر قرار باشد از یک معرفت نامشروط و اوامر نامشروط و امثال اینها صحبت شود، برای اینکه زندگی انسانی بر روی پایه‌ای استوار شود.

حالا آن امر نامشروط را فلسفه و علم در اختیار قرار می‌گذارند و این مشکلات فراوانی ایجاد کرده است برای دینداری و جای دین گم شده است. به این معنا که چه نیازی به دین داریم و فلسفه و علم این نیازه را برآورده می‌کنند.

و این است این مشکلی که پیدا شده به جهت تعریف‌ها و تصورات غلطی که در رابطه با دین داشته‌ایم و دیگران داشته‌اند. بدین ترتیب است که به دلیل این نوع تعریف‌ها دین مزاحم زندگی دیده می‌شود و مزاحم ساختن جهان با علم و فلسفه دیده می‌شود. و سؤال می‌شود که در جهان معاصر جای دین کجا است؟ و اگر فلسفه و علم بخواهد با دین وارد گفتگو بشود با چه چیز گفتگو بکند؟ و نیز روشن نیست که اگر قرار باشد که دین، نهیلیسم موجود در جهان معاصر را ازاله کند و یک اساسی برای زیستن انسانی عرضه بکند به چه معنا است؟

در اینجا است که به نکتۀ پنجم می‌رسم و آن این است که یک انتولوژی داریم که من از آن انتولوژی سخن تعبیر می‌کنم و این انتولوژی سخن برمی‌گردد به سخن بنیان‌گزاران ادیان. اگر به متون مقدس آغازین مراجعه کنیم، یعنی متونی که از بنیان‌گزاران ادیان ابراهیمی (یهودیت مسیحیت و اسلام) مانده است، و ببینیم که دینداری بنیان‌گزاران به چه معنا بوده است و محمد به چه معنا دینداری می‌کرده است و دینداری‌های آنها (محمد، عیسی و موسی) چگونه بوده است و چه معنایی داشته است، اگر این سوال را برای خودمان مطرح کنیم، آنجا به چند مطلب می‌رسیم: یک مطلب این است که دینداری آنها هیچ‌گاه به معنای عرضه کردن معرفت مقدس نبوده است و دینداری آنها به این معنا بوده است که از این نقطۀ اعتراف و شهادت آغاز شده است.
بنیان‌گزار دین اعتراف می‌کرد به یک واقعیت و شهادت می‌داده است به یک واقعیت و اعتراف می‌کرد به خداوندی خدا، به اینکه این سخن را خدا بر زبان او می‌گذارد که حق خداوندی خدا را ادا کند. و اعتراف این بوده است که «خدایا! تو هستی که مرا با این سخن آشنا می‌کنی که اعتراف کنم و تو این سخن اعتراف را بر زبان من می‌گذاری و به من می‌رسانی که من به خداوندی تو اعتراف کنم.»

دینداری آنها از نقطۀ اعتراف و شهادت دادن آغاز شده است. او اعتراف می‌کرد به خداوندی خدا. و این یک سخن است و اعتراف به اینکه این سخن از سوی خود این آدم نیست. و این‌طور نیست که خود او ناگهان به این فکر بیفتند که اعتراف به خداوندی خدا بکند، بلکه خدا است که این سخن اعتراف به خداوندیِ خدا را به او رسانده است، گویی که خداوند می‌خواهد بنیان‌گزار به خداوندی خدا اعتراف کند.

نقطۀ شروع دینداری آنها از اینجا می‌باشد. و بعد از آن شهادت، شهادت نزد دیگران که چنین واقعه‌ای اتفاق افتاده است. اینها پنهان نکرده‌اند و با دیگران در میان گذاشته‌اند که چنین واقعه‌ای اتفاق افتاده است که خدا با ما چنین کرده است و این واقعه را با دیگران در میان گذاشته‌اند. عده‌ای این سخن را که بنیان‌گزار می‌گوید فهمیده‌اند و به او ایمان آورده‌اند و عده‌ای این را نفهمیده‌اند و به او ایمان نیاورده‌اند. و بنیان‌گزار گفته است که آنهم دست شما نیست که این سخن را بفهمید یا نفهمید و خداوند است که اگر بخواهد کسی این سخن را می‌فهمد و یا اگر نخواست آن شخص سخن را نمی‌فهمد.

در اینجا گفتنی است که این بنیان‌گزاران که این سخن را می‌گفته‌اند در بحران می‌زیستند و نه در آرامش. بحران به این معنا که تجربۀ آنها این بوده است که این واقعیت که آنها در این واقعیت قرار گرفته‌اند از سوی خداوند است و این تواناسازی به اعتراف هر لحظه ممکن است که قطع شود و این یعنی در بحران زیستن، و نمی‌دانستند که تا کی ادامه خواهد داشت و بین خوف و رجا و بیم و امید زندگی می‌کردند. بیم از آن که دیگر نیایید این سخن و امید به این که تواناسازی به این سخن بیاید.

آنها نمی‌دانستند که اراده و مشیّت خداوند چگونه است و به چه تعلق گرفته است و آنچه را که مربوط به خود آنها بود را اطمینان نداشتند و موجب این بود که آنها در بحران میان خوف و رجا و بیم و امید زیست کنند و برخلاف آنچه ما تصور می‌کنیم که به آنها مطالبی رسید و سخنی رسید و آنها واصل و خاطر جمع شدند، اینگونه نبوده است و سراسر زیست آنها زیست در بحران بوده است؛ نه تنها زیست شخصی آنها در بحران بوده است، بلکه جهان برای آنها یک نوسان بین عدم و وجود تلقی می‌شده است. تجربه‌شان این بوده که جهان بین وجود و عدم در نوسان است. بنابراین جهان هم در بحران است؛ یعنی جهان هم موجودیت‌اش تضمین شدنی نیست، یعنی خداوند برای آنها در تجربه‌شان موجود کننده و معدوم کننده هر دو بود، میراننده و زنده کننده هر دو بود. یک چنین وضعیتی موجب این بود که جهان، نشانه‌ها و تجلیات یا نمودهای خداوند دیده بشود. هرلحظه که نمود جهان آشکار می‌شد نشان خدا آشکار می‌شد. و ممکن بود همان موقع پنهان شود و ممکن بود جهان همان لحظه معدوم شود و دیگر ادامه‌ای وجود نداشته باشد. و به این طریق ذات خداوند بر آنها پوشیده بود و آنها از مشیّت و ارادۀ خداوند بی‌خبر و اینگونه زیسته‌اند و به این ترتیب هم جهان و هم زیست‌شان یک زیست بحرانی بوده است.
این مطلب بعدی آن اعتراف و شهادت است و نکته‌ای که اینجا مطرح می‌شود این است که جای انتولوژی سخن اینجا است و از مطلب این نتیجه را می‌گیرم که این اعتراف و این شهادت و این زیستن در بحران و این تفسیر دینی جهان، یک مجموعۀ سخن است که انتولوژی خودش را دارد.
اینکه می‌گوید سخنی که بر زبانم گذاشته می‌شود از سوی خدا است و اینکه می‌گوید در بحران زیست می‌کنم و اینکه می‌گوید جهان در بحران است و در نوسان میان وجود و عدم و جهان نشانه‌ها و آیات الهی است، که این‌ها مجموعۀ سخنانی است.
سخن تأثیر انتولوژیک دارد وسخن خود یک انتولوژی دارد و هستی و وجود دارد. منظور من وجود الفاظ و کلمات نیست. این در طول تاریخ تفسیر شده است. سخن پیامبر اسلام در طول تاریخ تفسیر شده است، چون خودش هم هویت تفسیری داشته است و هر چیز که هویت تفسیری داشته باشد، آن باید تفسیر بشود. آن چیزی که استمرار دین را تضمین می‌کند انتولوژی سخن است؛ یعنی سخن تفسیر می‌شود و آن دوباره تفسیر می‌شود و این تفسیرها همچنان ادامه پیدا می‌کند و یک رودخانه و جریان نیرومند عظیمی از سخن و تأثیر سخن به‌صورت سنت انباشته می‌شود و درطول تاریخ ادامه پیدا می‌کند. و بنابراین ما انتولوژی این سخن را داریم و می‌توانیم بر مبنای انتولوژی و تفسیرهای این سخن بسیاری از بناها را بر این مبنا بسازیم و این تفسیرها همواره راه را باز می‌گذارد برای تجدد وحی (اگر تعبیر وحی را اینجا به‌کار می‌بریم)، در حالی که اگر شما بفرمایید که مسئلۀ تفسیری نیست و یک سلسله گزاره‌های ثابت بوده است و دائماً باید با آن گزاره‌ها سر کرد (آنطور که گفته‌اند معرفت ثابت مقدس). این‌گونه راه را بسته‌ایم بر وحی مجدد. وحی مجدد در جریان جاری و در جهان و برای انسان در صورتی است که شما همه چیز را تاریخی ببینید و از طریق تاریخی دیدن راه را باز کنید بر وحی مجدد.
من انتولوژی سخن را پیشنهاد می‌کنم برای جهان اسلام. من اگر بخواهم یک مثال بزنم که انتولوژی سخن را با آن بیان کنم می‌توانم این را بگویم که این تأثیری که الان سخن مولانا در مثنوی معنوی در جهان معاصر بر روی هزاران انسان  می‌گذارد، این تأثیر برای چه است؟ این تأثیر، تأثیر انتولوژی سخن است و به تعبیر دیگر هستی سخن است.
یک سخن از مولانا بیرون آمده و آن سخن در طول تاریخ زاد و ولد کرده تفسیرهای گوناگون شده است و امروز هم تفسیرهای گوناگون می‌شود و رابطۀ ما با مولانا یک رابطۀ انتولوژیک می‌باشد؛ منتها این انتولوژی، انتولوژی سخن است. این یک مثال است که گفتم، وگرنه چطور می‌شود تفسیر کرد این تأثیر بسیار گسترده‌ای را که او در انسان معاصر دارد؟

سلام بر همه شما