سخنرانی در یادبود مهندس بازرگان
به مناسبت سالگشت درگذشت مرحوم بازرگان، سخنرانی مجتهد شبستری در مراسم یادبود آن مرحوم که در سال ۱۳۷۳ ایفاد گردیده، بازنشر میشود.
آشنایی اینجانب با مرحوم آقای مهندس بازرگان به چهل سال قبل برمیگردد و در این مدت چهل ساله، چه از نزدیک و چه از دور خدمت ایشان علاقه و ارادت داشتم و ایشان را به عنوان یک رجل دینی متفکر سیاسی میشناختم و مورد احترام من بود و به همین جهت وقتی دوستان عزیز پیشنهاد کردند چند دقیقه صحبت کنم، با کمال میل پذیرفتم. امّا بعداً فکر کردم درباره چه نکتهای صحبت کنم. در این روزها دربارۀ آن مرد بزرگ سخنان زیادی گفته شده. بنظرم رسید روی نکتهای در اینجا به صورت مختصر مطالبی بیان کنم که شاید کمتر روی آن نکته تکیه شده باشد و علاوه بر این عنوان کردن این نکته را بهانه قرار میدهم تا در این محفل محترم به یک اصل و به یک مبنا که ما آن اصل و مبنا را امروز به ضرورت لازم داریم، اشارهای کرده باشم و این یکی از فیضها و نتایج و ثمرات این اجتماع باشد که به یاد مرحوم مهندس بازرگان تشکیل شده است.
من فکر میکنم یک نکتۀ بارز در زندگی آن مرحوم این بود که ایشان انسان با ایمانی بود که به خود جرئت فکر کردن میداد. معمولاً انسانهای با ایمان به خود جرئت فکر کردن نمیدهند. کم اتفاق میافتد انسانی پیدا کنیم که ایمان و تفکر را جمع کند و به آنچه ایمان دارد بیاندیشد و ایمان را منافی با تفکر نداند. ما انسانهای این چنینی خیلی کم داریم. معمولاً تودههای مؤمن کم تفکر هستند و متفکران، با ایمان مسأله دارند. نمیخواهم بگویم بیایمان هستند، با ایمان مسأله و مشکل دارند. غالباً این طور است. افراد معدودی پیدا میشوند که با داشتن ایمان میتوانند فکر کنند و بگونهای گفتگو میان ایمانشان و فکرشان برسند و عقل و دل را همواره با یکدیگر به گفتگو بنشانند و نه تنها احساس مشکل نکنند، بلکه دائماً شکوفاتر شوند و به عنوان انسانی فعّال در صحنه زندگی اجتماعی به دیگران نور و روشنایی ببخشند. هم عقلها را اشباع کنند و هم دلها را، بدون اینکه خود هم مسألهای داشته باشند. اینجور انسانها خیلی کم هستند.
من وقتی زندگی مرحوم مهندس بازرگان را مطالعه میکنم ایشان را مؤمنی که به خود جرئت فکر کردن هم میداد. این جرئت فکر کردن مسئلۀ مشکلی است. فکر کردن وحشتآور است، اضطرابآور است. ایمان پایبندی میخواهد. فکر به آزادی دعوت میکند. دل به عشق و سرسپردگی میکشاند. عقل به آزاد شدن از هر اصل جزمی و اندیشیدن مداوم دعوت میکند. جمع میان این دو در انسانهای نادر و استثنایی ممکن است.
از طرفی در زندگی ایشان ایمان به اصول و آرمانهای دینی و انسانی میبینیم و از طرفی دیگر نوشتن و فکر کردن و بحث کردن و حتی مقدسترین اصول را به گفتگو گذاشتن میبینیم. این مزیت ایشان است. امّا نکتهای که من میخواهم در اینجا به آن اشاره کنم و آن را بهعنوان یک اصل تلقی میکنم این است که جمع میان ایمان و تفکر که در اشخاص نادر ما آن را میبینیم، از کجا ریشه میگیرد؟
مهندس بازرگان تربیت خانوادگی دینیاسلامی داشت. دین اسلام دینی است که در طول تاریخ به گونهای شکل گرفته است که زمینه و امکان جمع میان ایمان و تفکر را به انسان میدهد. برای توضیح این مطلب به دو نکته اشاره میکنم: یکی اینکه دین اسلام نبوت خود را نبوت خاتِم معرفی کرده است؛ آخرین نبوت معین کرده است. دوم اینکه در روند تاریخی گسترش دین اسلام، هیچ مقام رسمی معین نشده و گفته نشده یک مقام رسمی معینی فقط تفسیرکننده دین است و دیگران حق تفسیر دین را ندارند. حتّی بنا بر عقیده شیعه بعد از غیبت امام دوازدهم مسأله باز چنین است. یعنی بنا بر اعتقاد همۀ مسلمانان در متن دین اسلام هیچ مقام رسمی معیّن نشده است که دین به او حق داده باشد تفسیر دین و وحی را به خود اختصاص دهد و این همان معنای صحیح سخنی است که گفته میشود باب اجتهاد در دین باز است.
امّا نکتۀ اول: در اسلام گفته شده است نبوت ختم شد یعنی چه؟ یعنی به نام خدا سخن گفتن ختم شد. یعنی اینکه انسانی بگوید سخن من سخن خداست قطع شد؛ یعنی اینکه انسانی بگوید خدا به من میگوید که از قول او به شما بگویم و آنچه را که به شما میگویم سخن خداست که به شما میگویم، نبوت در این معنا ختم شد. رسالت ختم شد و آن نبوت غیرتشریعی هم که عرفا بدان اشاره کردهاند آن رسالت نیست. اینکه عارفی خود به کشفهایی برسد آن رسالت نیست. رسالت این است که انسانی بیاید و بگوید خداوند به من میگوید که به شما چنین بگویم و این سخن من سخن خداست، این ختم شد. این ختم نبوت است. یعنی پس از این، هر انسان، هر سخنی که میگوید انسان است و با قوای عاقلۀ خودش سخن میگوید. با اندیشۀ بشری خودش سخن میگوید، گرچه دین را تفسیر میکند. این یک مسأله است. مسألۀ بسیار مهمی است در دین اسلام. عرض کردم بنا بر اعتقادات شیعه هم در دوران غیبت مسأله چنین است. یعنی پس از غیبت امام دوازدهم علیه السلام دیگر کسی نمیتواند سخن خود را سخن خدا اعلام کند.
مسألۀ دوم: در پارهای از ادیان در روند تاریخی آنها مقامات رسمی به وجود آمدهاند، مفسران رسمی دین هستند. مثلاً در مسیحیت کاتولیک گسترش دین به صورتی انجام گرفته است که یک مقام معیّن (پاپ) مفسّر رسمی است. دیگران باید از آن تفسیر تبعیت کنند، از آن فهم تبعیت کنند. خوشبختانه در گسترش تاریخی اسلام چنین حادثهای اتفاق نیفتاده است و متفکران در تمام سطوح اجتهاد و استنباط سخن گفتهاند و درمیان شیعه نیز در دوران غیبت همینطور است. تفسیر رسمی ما در اسلام نداریم و این خیلی مسألۀ مهمی است. مقام رسمی که تنها تفسیر او بهنام دین معتبر باشد و تفسیرهای دیگر معتبر نباشد؛ ما چنین مطلبی در اسلام نداریم و این را هم همه قبول دارند و این است آن چیزی که میگویند باب اجتهاد باز است. باب اجتهاد تنها در فقه باز نیست، در جهانبینی اسلامی هم باز است، در فلسفۀ اسلامی هم باز است.
این دو وضعیت که در اسلام بوجود آمده، میدان میدهد به انسان که فکر کند. یعنی این مسلمانان هستند که این پدیدۀ وحی دربرابر آنها قرار دارد و میتوانند بیندیشند تا آن پدیده بفهمند و فهم خودشان را از آن پدیده نو کنند. سخن نو بیاورند، بیان جدید آورند و این حق هر انسان با صلاحیت و هر مسلمان با صلاحیت است. این است آن زمینهای که در آن زمینه جمع میان ایمان و تفکر ممکن است. چون منع نشده، آزاد گذاشته شده است. خطابی است از سوی خدا به سوی انسانها و از آنها دعوت میشود که این پیام را بفهمید. شما بفهمید، خودتان بفهمید. هیچ مقام رسمی اجباری هم معین نشده است. یعنی شما مخاطب هستید. یعنی شما بفهمید، یعنی احترام به عقل شماست، احترام به فکر شماست و انسان جز اندیشیدن چه سرمایهای دارد برای فهم پیام خداوند؟ جز تأمل چه راهی دارد برای فهم پیام خداوند؟ حالا این تأمل تأمل عرفانی باشد یا تأمل فلسفی باشد یا اقسام دیگر تأمل باشد. به هرحال این زمینه در اسلام هست و در چنین زمینهای است که مردانی پیدا میشوند که در عین حال که مؤمن هستند میتوانند جرئت فکر کردن داشته باشند. مهندس بازرگان یکی از این کسان بود، یکی از مؤمنانی بود که جرئت فکر کردن هم داشت و به این جهت شما در طول تاریخ زندگی متفکرانه ایشان؛ تحولات فکری ایشان را هم میبینید. تحولات فکری نقص نیست، برای انسان متفکر تحولات فکری کمال است. جمود در یک فکر نقص است. انسانی که جرئت فکر کردن دارد، جرئت عمل کردن به فکر خودش را هم دارد. آن انسانهای ترسو و زبون هستند که نمیتوانند از فکرهای قبلی خودشان دست بردارند و فکر جدیدی عرضه کنند و در زندان جزمیتهای قبلی هستند. انسانی که جرئت فکر کردن دارد میتواند افکارش را عوض کند، آن را بیان کند، حریص باشد در بیان آن، صادق باشد در بیان آن. عرصۀ تفکر عرصهای نیست که در آنجا بشود مصلحت را بر حقیقت مقدم داشت. در عرصۀ تفکر همواره حقیقت مقدم بر مصلحت است. عرصۀ تفکر غیر از عرصۀ سیاستمداری است؛ خصوصاً عرصۀ تفکر دینی. من در پایان سخنم تسلیت عرض میکنم به همۀ دوستداران، علاقهمندان و همفکران مرحوم جناب آقای مهندس بازرگان و مخصوصأ خانوادۀ محترم ایشان.