«پرواز در ابرهای ندانستن»

متن کامل مصاحبه محمدمجتهد شبستری با نشریه کیان در شماره تیر و مرداد ۱۳۷۹ (شماره ۵۲) پیرامون «ایمان دینی»، بدین وسیله بعد از ۱۷ سال در اختیار مخاطبان قرار می‌گیرد.

 

™ موضوع و محور گفتگوی ما «ایمان دینی» است. به عنوان اولین سؤال لطفاً بفرمایید تعریف و تلقی جنابعالی از مفهوم ایمان چیست؟ اگر دین را متشکل از سه رکن مهم اعتقادات، آداب و تجربه‌­های دینی بدانیم، به نظر جنابعالی ایمان چه نسبتی با این ارکان سه گانه دارد؟

تعریفی که بنده از ایمان عرضه می‌­کنم تعریفی درون دینی است. به این معنا که سعی می‌­کنم از ایمانی که در سنت ادیان وحیانی، و خصوصاً دین اسلام، با فهم مؤمنان از آن، شکل گرفته سخن بگویم. اساساً ایمان در قلمرو ادیانی پدید آمده است که خودشان را به نوعی به وحی مستند می­‌دانسته‌­اند. به همین دلیل در ادیان هند و خاور دور موضوعی به نام «ایمان» وجود ندارد و حتی پاره­‌ای از مفسران آن ادیان با «ایمان» مخالفت هم می‌­کنند، زیرا معتقدند ایمان در طول تاریخ بشر به جنگ و خون‌ریزی منجر شده است. با در نظر گرفتن توضیحات فوق به‌نظر می­‌رسد برای آنکه بتوانیم تعریفی از ایمان به دست آوریم باید به دو منبع مراجعه کنیم: اولین منبع عبارت است از متون دینی به معنای اعم؛ یعنی کتاب، سنت و نظریه‌­های متکلمان، عارفان و بعضی فیلسوفان متکلم. منبع دوم، تجربه‌­های دینی مسلمانان است که از آغاز، یک بستر تاریخی را پدید آورده و ایمان در این بستر تاریخی جریان و سیلان داشته است. شاید بتوان گفت تفسیر تجربه‌­های ایمانی، بیش از هر جای دیگر، در نظریه پردازی‌های عارفان جلوه کرده است و رهیافت عقلانی به ایمان، چه از طریق بحث‌های عقلی و چه از طریق مراجعه به کتاب و سنت برای فهم مسأله ایمان، در آثار متکلمان و مفسران و علمای اخلاق ظاهر شده است.به هر حال، مهم این است که برای یافتن معنای ایمان در سنت اسلامی باید به کلیت این سنت مراجعه کنیم و کافی نیست فقط به دنبال این باشیم که ایمان در آیات قرآن یا در روایات چگونه معنا شده است یا متکلمان در این بابت چه گفته‌­اند؛ باید به ایمان زیست‌شده‌­ای که مسلمانان از آغاز تاکنون، با تمام فراز و نشیب آن، داشته­‌اند نیز مراجعه کنیم. مراجعه به آرای متکلمان یا آیات کتاب و سنت یا روایات برای پیدا کردن معنای ایمان به این دلیل کافی نیست، که آنچه که ما در این مآخذ داریم داده‌­های تاریخی است و داده‌­های تاریخی همواره به گونه‌­ای سمبلیک از واقعیاتی که در گذشته اتفاق افتاده است، حکایت می‌­کنند ولی هرگز خود آن واقعیات را نمی‌­توانند به ما نشان دهند.

با ظهور پیامبر اسلام جریانی پدید آمد که می‌­توانیم آن را تحول در وضعیت روحی و روانی و نوع نگاه به زندگی بنامیم. با ظهور پیامبر اسلام چنین تحولی در مخاطبان پیامبر و هم‌عصران او به وجود آمد. وحی پدیده‌ای بود که در قالب داده­‌های تاریخی-زبانی به مردم عرضه شد. به این ترتیب، هم پدیدار شدن وحی، هم مواجهه مردم با آن و هم شخصیت خود پیامبر اکرم، واقعیت‌هایی تاریخی هستند که ما راهی مستقیم برای شناخت آنها نداریم. ما برای نزدیک شدن به آن واقعیات فقط یک راه تاریخی داریم. آیات قرآن در بطن یک فرهنگ شفاهی نازل می­‌شد و ما از اینکه در آن فرهنگ شفاهی میان پیامبر و مخاطبانش چه ارتباطاتی برقرار می‌­شد، بدرستی خبر نداریم، زیرا آن فرهنگ شفاهی، پس از پیامبر به یک فرهنگ مکتوب تبدیل شده است و قرآنی که امروزه در دست ماست در واقع صورت مکتوب آن فرهنگ شفاهی است. این سخن که قرآن موجود صورت مکتوب قرآن شفاهی است، سخن جدیدی نیست. متکلمان قرون دوم و سوم در این باره بحث می­‌کردند که آیا قرآنی که در دست ماست، عین کلام خداوند است یا «حکایت» آن کلام است که بر پیامبر ما نازل شده است. آنها حتی برای «حکایت» مراتبی هم قائل می­ش‌دند. این مطلب را درباره متون مکتوب دیگر هم می‌­توان مطرح کرد. مثلاً می‌­توان پرسید آیا ابیات دیوان حافظ عیناً همان چیزی است که حافظ سروده یا حکایت آن چیز است که حافظ سروده است.

ابزارها و روش‌های ما برای شناختن این کتاب (قرآن) و فهمیدن معنای آن، ابزارها و روش‌های شناخت یک فرهنگ مکتوب است. در حالی که فهم یک فرهنگ شفاهی ابزارها و روش‌های کاملاً متفاوتی می‌­طلبد. یعنی نحوه مشارکت در یک فرهنگ شفاهی کاملاً متفاوت از نحوه مراجعه به یک فرهنگ مکتوب است. گفت‌وگوی حضوری و دو جانبه پیامبر و مردم در طول ۲۳ سال فعالیت نبوی پیامبر اسلام (ص) و شرایط متحول اجتماعی آن دوره یک فرهنگ شفاهی را تشکیل می‌­داد که اکنون ما هیچ راهی به آن فرهنگ شفاهی نداریم. آنچه امروزه در اختیار داریم، مجموعه‌­ای از سمبل­‌های معنادار (متن قرآن) است که از آن فرهنگ شفاهی به گونه‌­ای حکایت می­‌کنند.

ایمان نیز حادثه‌­ای است که در آن زمان رخ داده است. همان‌طور که یک مرتبه چشمه­‌ای از جایی می­‌جوشد و آبی زلال سرایز می­‌شود، ایمان اسلامی نیز تجربه‌­ای بود که با ظهور نبوت پیامبر در تاریخ معینی آغاز شد و جریان پیدا کرد. حال برای آنکه به منشأ و ماهیت این پدیده پی ببریم دو راه وجود دارد: یک راه، رجوع به آن داده­‌های تاریخی است که به شکل‌های مختلف اعم از آیات قرآن، روایات و نظریه­‌های عارفان و متکلمان اکنون در اختیار ماست و دلالت این داده‌­ها سمبل‌گونه است. راه دیگر، یافتن چیستی ایمان زیست‌شده مردم مسلمان است. یعنی یافتن چیستی تجربه‌­ای که متولد شده و در طول ۱۴۰۰ سال از یک نسل به نسل دیگر منتقل شده است.

پیدا کردن مفهوم ایمان، پیدا کردن موضوع گفت‌وگوی پیامبر اسلام با مخاطبان عصر خویش است. پیامبر با آن مخاطبان درباره حقیقت ایمان گفت‌وگو و به آن دعوت می­‌کرد. امروز ما به دنبال تعیین موضوع آن گفت‌وگو و فهمیدن آن هستیم. دقیقاً نمی‌­دانیم آن حقیقت که درباره­‌ی آن گفت‌وگو می‌­شد چه بود. حافظ می‌­گوید:

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود               تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

چه کسی می‌­داند آن «قصه گیسو» چه بود؟ چه کسی می­‌داند آن «قصه ایمان» که پیامبر اسلام آن را بازگو می‌­کرد چه بود؟ ما که از مخاطبان آن مجلس قصه نبوده­‌ایم برای رسیدن به آن راهی جز نظریه‌پردازی تاریخی نداریم.

اکنون با در نظر گرفتن اینکه هم صورت مکتوب آن فرهنگ شفاهی و هم ایمان زیست شده مسلمانان هر دو داده‌­های تاریخی هستند، نمی‌­توانیم دقیقاً و با قاطعیت بگوییم که ایمان اسلامی چه بوده است و ناچاریم درباره آن نظریه‌پردازی کنیم. در مقام نظریه‌­پردازی، به نظر بنده ایمان دینی در جایی پدید آمد که «خطابی»، که آن را خطاب خداوند نامیده‌­اند،ـ وجود داشته باشد. تا زمانی که انسان سخنی نشنود یا چیزی خود را بر انسان آشکار نکند و از این طریق توجه و التفات انسان را طلب نکند، ایمان ظهور نمی­‌کند. جوهره اصلی ایمان عبارت است از مجذوب شدن یا منعطف شدن یا تعلق خاطر پیدا کردن به یک مرکز خطاب کننده، به گونه‌­ای که این تعلق، واپسین دلبستگی یا هَمّ آدمی را تشکیل بدهد. به نظر بنده ایمان در سنت اسلامی چنین چیزی بوده است: مجذوبیت در برابر یک خطاب و منعطف شدن، اقبال کردن و گوش سپردن به او. این اقبال به گونه‌­ای است که وجود شخص مؤمن را تسخیر می­‌کند و به صورت «هَمّ نهایی» آدمی درمی‌­آید (شاید تعبیر هَمّ از همه تعبیرها گویاتر باشد). و این ممکن نیست مگر در جایی که خطابی متوجه انسان باشد. خطاب در معنای عام کلمه هر نوع عملی است که از انسان توجه و التفات بطلبد. ایمان اسلامی در چنین وضعیتی متولد شده و می­‌شود. یعنی خطابی رخ می‌­دهد و شخص متوجه و مجذوب آن می‌­شود؛ ایمان یعنی همین اهتمام مجذوبانه. اگر شخص با خداوند به منزله‌­ی مجهولی از مجهولات روبه‌­رو شود و بخواهد این مجهول را نیز همانند سایر مجهولات حل کند، حتی اگر این وضعیت به اعتقاد به خدا منجر شود، شخص بیرون از ساحت ایمان است. متکلمان سعی کرده­‌اند این اهتمام مجذوبانه به خطاب خداوند را با تحلیل‌های عقلانی توضیح دهند و در واقع کار علم کلام همین بوده است. مثلاً گفته‌­اند ایمان «تصدیق ما جاء به النبی» است؛ ایمان تصدیق آن چیزی است که پیامبر آورده است. آنها غالباً به بعد معرفتی ایمان توجه کرده­‌اند. ولی عارفان سعی کرده‌­اند بیش از هر چیز به تجربه زیست‌شده انسان مؤمن توجه کنند و به همین جهت در تعریف ایمان از واژه‌­هایی مانند اقبال و اعراض استفاده کرده­‌اند. مثلاً گفته‌­اند ایمان اقبال به خداوند است و نقطه مقابل ایمان یعنی کفر اعراض از خداوند است. در اینجا سؤال مطرح می­‌شود که اقبال یا اعراض در چه وضعیتی متصور است. اقبال و اعراض در جایی متصور است که کسی خودش را نشان دهد. اگر کسی خودش را نشان ندهد، نمی‌­شود به او اقبال کرد. در مفهوم اقبال یا اعراض، وجود و حضور کسی که متعلق اقبال یا اعراض است، مفروض است. ممکن است کسی خودش را به ما نشان دهد. این نیز نوعی خطاب است؛ به سوی من نگاه کن. هنگامی که این خطاب رخ داد، آن مجذوبیتی که گفتم، محقق می‌­شود و این مجذوبیت و اهتمام مجذوبانه عین ایمان است.

 

™ آیا این یک تلقی نخبه‌گرایانه از مفهوم ایمان نیست؟ زیرا کثیری از کسانی که در چارچوب یک سنت دینی مؤمن خوانده می­‌شوند، ممکن است مورد چنان خطابی قرار نگیرند و چنان مجذوبیتی را تجربه نکنند.

اگر بخواهیم درباره حقیقت ایمان سخن بگوییم، مطلب همان است که عرض کردم. کما اینکه سخن گفتن درباره عشق هم به همین نحو است. اما اگر بپرسید خداوند از بندگانش چه چیز را می­‌پذیرد و چه چیز را نمی‌­پذیرد، این سؤال دیگری است. اگر به متون دینی مراجعه کنیم می­‌بینیم خداوند از سر گذراندن چنین تجربه­‌ای را از همه نخواسته است و دست کم طبق نظر بعضی عالمان دین، خداوند به کسانی که براساس تربیت یا تقلید به سلسله­‌ای از اعتقادات و اعمال و ارزش‌ها التزام دارند، وعده نجات اخروی داده است. اما هنگامی که در جست‌وجوی حقیقت ایمان به قرآن رجوع می­‌کنید، با یک سلسله مقولات وجودی (اگزیستنسیال) سروکار پیدا می‌­کنید. در قرآن از نوعی تجربه سخن گفته می­‌شود: مؤمنان کسانی هستند که پدیده‌­های عالم را آیات خدا می­‌بینند؛ کسانی هستند که به آسمان و زمین نگاه می­‌کنند و می­‌گویند خداوندا اینها را به باطل نیافریده­‌ای؛ کسانی هستند که وقتی سخنان پیامبر را می‌­شنوند اشک از چشمانشان سرازیر می‌­شود. در واقع این قبیل آیات در مقام بیان حقیقت ایمان هستند و تجربه‌ای را توضیح می­‌دهند. به هر حال، باید چند بحث را از یکدیگر تفکیک کرد: اول اینکه واقعیت و حقیقت ایمان چیست؛ دوم اینکه چه کسی را می‌­توان عضو امتی به حساب آورد که پیامبر اسلام تشکیل داده است، یعنی چه کسی مسلمان محسوب می­‌شود؛ و سوم اینکه خداوند در عالم آخرت با انسان‌ها چگونه رفتار خواهد کرد.

 

™ به نظر می‌­رسد در جهان جدید کمیت و کیفیت مورد خطاب خداوند قرار گرفتن تغییر کرده است، یعنی تجربه‌های عمیقی که گاه تا سطح تجربه­‌های نبوی ارتقا پیدا می­‌کرد، الان کمتر رخ می­‌دهد و زمینه برای آن اهتمام مجذوبانه کمتر فراهم است. در این صورت آیا می­‌توانیم از بحران ایمان در جهان جدید سخن بگوییم؟

من تردید دارم که از سر گذراندن تجربه­‌های ایمانی در جهان حاضر کمتر از جهان گذشته باشد. به نظر من باید حساب دین به منزله تجربه‌­های ایمانی را از حساب دین به منزله یک سنت اجتماعی -که منشأ احساس همبستگی اجتماعی است- جدا کرد. اگر دین را به معنای اخیر بگیرید، یعنی به معنای نهاد تحقق یافته‌­ای که همه چیز را زیر پوشش خود می‌­گرفت و تکلیف همه فعالیت‌های اجتماعی، حتی علم و فلسفه را مشخص می­‌کرد، موافقم که این سیطره کاهش یافته است. یعنی نهاد دین در جهان قدیم تسلط و اتوریته‌­ای داشت که امروزه ندارد. اما اگر سؤال شود که آیا پانصد سال پیش تعداد انسان‌هایی که در سراسر دنیا تجربه‌­های ایمانی را از سر می‌­گذراندند بیشتر از امروز بوده است، بنده واقعاً نمی‌­توانم به این سؤال پاسخ مثبت بدهم و بگویم امروزه این تجربه‌­های ایمانی کمتر شده است. من آماری در این زمینه ندارم، اما گاهی با آثار مکتوبی مواجه می‌­شوم که معلوم است نویسنده اثر در حال از سر گذراندن تجربه ایمانی عمیقی است. ممکن است کسی فکر کند در غرب بحران ایمان وجود دارد، اما انسان وقتی آثار پُل تیلیش یا کارل بارت یا بعضی دیگر از متکلمان مسیحی غرب را که مرکز جهان جدید است می‌خواند، می‌­بیند آنها به نحو جدی و به قوت تمام درگیر یک تجربه ایمانی هستند. با توجه به چنین شواهدی بنده نمی­‌توانم عرض کنم که اکنون در غرب وضعیتی بحرانی برای ایمان به وجود آمده است.

در پاسخ به بخش دوم سؤالتان، یعنی نسبت ایمان با آن ارکان سه گانه، باید عرض کنم ایمان گونه‌­ای تجربه دینی است که درگزاره‌­های اعتقادی نمود پیدا می‌­کند. یعنی هنگامی که شخص مؤمن درصدد بیان تجربه خویش برمی‌آید، گزاره­‌های اعتقادی به وجود می‌­آیند. به عبارت دیگر، اعتقاد در مرتبه دوم است. به همین دلیل است که در متون اصلی دینی وحیانی هیچ تأکیدی روی کلمه اعتقاد نمی­‌بینید. در قرآن حتی یک بار هم این واژه به کار نرفته، در حالی که تعبیر ایمان صدها بار به کار رفته است. و البته این موضوع قابل مطالعه­‌ای در تاریخ اسلام است که در میان مسلمان‌ها از چه هنگامی از اعتقاد بحث شده است و اشخاص از عقیده یکدیگر پرسیده­‌اند. در آغاز چنین بحث‌هایی وجود نداشته و بعدها پیدا شده است. بنده در جای دیگر گفته‌­ام که مرزبندی‌های درون‌دینی و مرزبندی‌های برون‌دینی هنگامی رخ داده که مسلمان‌ها ناچار شده­‌اند هم مرزهای داخلی خودشان را معین کنند، هم مرزهای بیرونی‌­شان را. آنگاه این پرسش‌ها پیش آمده که اصول اعتقادی مسلمان‌ها چیست، اصول اعتقادی غیرمسلمان‌ها چیست؛ اصول اعتقادی شیعه چیست؛ اصول اعتقادی اهل سنت چیست و هکذا. یکی از قدیمی‌ترین کتاب‌هایی که در این زمینه نوشته شده کتاب‌های اعتقادات و یا تصحیح اعتقادات است. ما حتی در قرن اول و دوم در روایات منسوب به ائمه کمتر به این واژه برمی­‌خوریم. اما متأسفانه امروزه اعتقاد نوعی تقدم نسبت به ایمان پیدا کرده است و مدام می‌­پرسند عقیده تو چیست؟ در حالی که در آغاز مسأله این بوده است که حقیقت ایمان چیست؟ البته انسانی که این تجربه را از سر می­‌گذراند، وقتی بخواهد آن را به صورت گزاره­‌هایی بیان کند، می­‌گوید معتقدات من این‌هاست. اساساً تنظیم گزاره­‌های اعتقادی برای سروسامان بخشیدن به دینی است که تحقق تاریخی پیدا می‌­کند، نه برای سروسامان بخشیدن به ایمان.

در باب نسبت ایمان و عمل دینی نیز باید بگویم که عمل دینی در واقع تراوش آن تجربه است. کسی که این تجربه را از سر می­‌گذراند، خواه ناخواه به گونه خاصی زندگی می­‌کند. کسی که اهتمام مجذوبانه­‌ای به یک «خطاب» دارد، زندگی­اش را با آن اهتمام مجذوبانه متناسب می­‌کند و در برابر صاحب خطاب عبودیت را پیشه خود می‌­سازد. در اینجاست که عمل دینی پدید می­آید.

 

™ به این ترتیب عمل دینی محصولی تجربه دینی یا ایمان دینی است. حال، این سؤال پیش می‌­آید که آیا عمل دینی نیز به نوبه خود زمینه را برای حصول تجربه­‌های دینی بعدی آماده می­‌کند؟

البته همین طور است. شما هر اهتمامی را دنبال کنید آن اهتمام شدیدتر می‌­شود؛ دنبال کردن هر اهتمام با مجموعه‌ای از اعمال امکان­‌پذیر است. زیرا این اهتمام، به کلیت وجود آدمی مربوط می­‌شود و ایمان، تجربه‌­ای است که سراسر وجود آدمی را فرامی‌­گیرد و به همین دلیل در اعمال انسان به گونه­‌ای خود را آشکار می­‌کند و با آن اعمال تقویت می­‌شود.

 

™ با توجه به ارتباط وثیقی که میان تجربه از یک سو و اعتقاد و عمل از سوی دیگر وجود دارد، آیا تحول تجربه‌های دینی موجب تحول اعتقادات و اعمال دینی هم می­‌شود؟

از نظر تاریخی قضیه از همین قرار بوده است. گزاره‌­های اعتقادی به صورت‌ها و مضمون‌های گوناگون بیان شده­‌اند. گزاره‌­های اعتقادی‌­ای که عارفان بیان کرده­‌اند با گزاره­‌های اعتقادی و متکلمان و گزاره­‌های اعتقادی اهل حدیث مضموناً متفاوت است. ممکن است صورت‌ها شبیه یکدیگر باشند، اما وقتی این طوایف مرادشان را توضیح می‌دهند، می­‌بینیم که یک اهل حدیث چیزی می‌­گوید، یک متکلم معتزلی چیز دیگری می‌­گوید و یک متکلم اشعری چیزی دیگر و یک عارف چیز دیگری و قس علی هذا. شما همین جمله «خدا وجود دارد» را در نظر بگیرید و ببینید چه تفسیرهای متعدد و مختلفی از آن داده شده است. بنابراین در اینکه در گزاره­‌های اعتقادی تکثری وجود دارد، شکی نیست. و این بدان معناست که گویا آن خطاب به گونه‌­های مختلف شنیده می­‌شود. اما این نکته را نیز باید بگویم که تنوع و تکثر گزاره­‌های اعتقادی علل گوناگونی دارد و علت این تنوع صرفاً تنوع تجربه­‌های دینی و ایمانی نیست.

 

™ به نظر شما ایمان دینی چه رابطه­‌ای با شک و نقد دارد و شک ورزیدن چه تفاوتی با شکاکیت و نسبیت گرایی دارد؟

در اینجا باید میان چند مطلب تفکیک و تمایز قائل شویم. یک نکته این است که کسی که ایمان دینی پیدا می­‌کند ناچار است نوعی نقادی پیشه کند. البته این نقد از نوع نقد فلسفی نیست، ولی به هر حال گونه‌­ای نقد است. کسی که این اهتمام ایمانی را پیدا می­‌کند و می­‌کوشد اهتمامش را حفظ کند، برای این کار باید از بسیار توقف‌ها، از جمله توقف در گزاره­‌ها یا جزم‌های گوناگون پرهیز کند. اگر به حالات کسانی که تجربه ایمانی را از سر می­‌گذرانده‌­اند، کسانی که این خطاب (یا به قول مولانا «خبر») را شنیده‌­اند، رجوع کنیم، می­‌بینیم که این افراد دائماً در حال عبور بوده‌­اند؛ عبور از هر گزاره‌­ای که ناظر به موجودات و حادثه­‌های محدود است. این صاحبان تجربه و صاحبان خبر دائماً در پی آن بوده­‌اند که تا جایی که ممکن است از زندان‌های انسان یعنی تاریخ، جامعه، زمان و زبان فراتر بروند. دعوی آنها این بوده است که این خطاب را از فراسوی تاریخ، جامعه، حواس و زبان می­‌شنوند این خطاب متعالی یا متعال (transcendence) است و از سنخ خطاب انسان‌ها به یکدیگر نیست. اما در عین حال که این خطاب در ورای محدودیت‌های زبانی، تاریخی، اجتماعی و حسی قرار دارد، برای مواجه شدن با آن راهی غیر از ریختن آن در همین ظرف‌های محدود انسانی وجود ندارد. کسی که وضعیت وجودی­‌­اش چنان است که دائماً می­‌خواهد، به تعبیر مولانا، دیوار زندان را سوراخ کند یا باز به تعبیر مولانا می­‌خواهد از طریق نردبان به آسمان برود، چنین شخصی خود یک نقاد است. یعنی به هیچ چیز بسنده نمی‌­کند و در هیچ جا متوقف نمی‌­شود، به هر مقامی که می‌­رسد می‌­گوید این اصل نیست، باید از این فراتر بروم. به نظر من، این رادیکال‌ترین نقد ممکن است: هیچ گزاره‌­ای را گزاره نهایی ندانستن و برای هیچ گزاره‌­ای اعتبار نهایی قائل نشدن و هیچ حقیقتی را حقیقت نهایی ندانستن و دائماً پرده‌­های پندار را دریدن و حجاب‌های نور و ظلمت را کنار زدن. البته سنخ این نقد با سنخ نقد فلسفی متفاوت است. زیرا مسأله و دغدغه این کسان گوش سپردن و شنیدن یک خطاب و خبر است و راه افتادن و رفتن در پی آن خطاب. به همین دلیل، اینها یک حرکت وجودی می­‌کنند، نه حرکت استدلالی فلسفی؛ نمی­‌خواهند برهان بیاورند تا به اثبات خدا برسند، بلکه خبری شنیده­‌اند و دنبال آن خبر به راه افتاده­‌اند. من همیشه تحت تأثیر این ایه قرآن بوده­‌ام که: ربنا اننا سمعنا منادیاً ینادی للایمان ان آمنوا بربکم فامنا (آل عمران، ۱۹۳). به نظر من این آیه از آیات بسیار دل‌انگیز قرآن است که امروزه برای ما بسیار معنادار است: خداوندا ما شنیدیم ندایی را که ما را فرا می­‌خواند به ایمان و به این فراخوانی پاسخ دادیم. پس ایمان همانا شنیدن آن خطاب و پاسخ مجذوبانه دادن به آن است و رفتن به دنبال آن و آینده را هم با امید، نه با استدلال، پر کردن. مسأله معاد هم برای مؤمنان یک مسأله استدلالی فلسفی نیست. بلکه امید است به اینکه این خبر در نهایت ما را به جایی خواهد رساند. به همین دلیل امید و اعتماد نقش مهمی در ساختار ایمان دارد. اینکه گاهی تصور می‌­شود ایمان جازمیت مطلق است و نقد را در نقطه مقابل آن می­‌نشانند، درست نیست. زیرا، به توضیحی که گفته شد، در خود ایمان و خاستگاه آن یا، به تعبیری، در مشی انسان مؤمن گونه‌­ای نقد زیربنایی وجود دارد.

اما درباره نسبت ایمان با نقد فلسفی باید بگویم که اگر قرار باشد شخص تجربه‌گرِ ایمان تجربه­‌های خودش را بیان کند، این اعتقادات و گزاره­‌ها خواه‌ناخواه در معرض نقد فلسفی قرار می­‌گیرد تا اعتبار فلسفی­‌شان ارزیابی شود. این گزاره­‌های اعتقادی در دوره­‌های مختلف به گونه­‌های مختلف -بسته به موضع معرفت شناختی شخص نقاد- مورد نقد قرار گرفته است. در گذشته فلاسفه گزاره‌­های اعتقاد بیان شده به بوسیله متکلّمان را، از موضع فلسفی انتولوژیکِ کلاسیک خودشان نقد می­‌کردند و بسیاری از آن گزاره­‌ها را به آن شکلی که از سوی متکلمان عرضه می‌­شد، قبول نمی­‌کردند و به جای آن گزاره‌­های دیگری پیشنهاد می­‌کردند. اکنون نیز گزاره‌­های اعتقادی به گونه­‌ای دیگر و از مواضع معرفت‌شناختی دیگر نقد می‌­شوند.

قدر مسلم این است که تجربه‌­گر ایمان، نمی­‌تواند بگوید من گزاره­‌های اعتقادی خودم را بیان می­‌کنم و به این که چه نقدی بر آنها وارد می­‌شود اهمیتی نمی­‌دهم. وظیفه معرفتی یک مؤمن این است که به نقدها توجه کند و گزاره­‌های اعتقادی خود را به محک نقد بزند، اما این سخن بدان معنا نیست که استدلال‌های فلسفی می‌­تواند ایمان تولید کند. ایمان چنان که من می‌­فهمم در درون سنت‌های دینی، نوعی عکس‌العمل و پاسخ به یک خطاب است و آن خطاب ربطی به برهان‌های اثبات صانع و یا سایر بحث‌های متافیزیکی ندارد. اما کسانی که می­‌گویند ما با چنین خطاب و خبری سروکار داریم، باید اجازه دهند دیگران بیان آنها را نقد کنند. این نقد موجب می‌­شود گزاره­‌های اعتقادی هر زمان بتواند با حقیقت تجربه ایمانی سازگار گردد.

 

™ جنابعالی فرمودید مؤمن واقعی برای هیچ گزاره یا باوری اعتبار نهایی قائل نمی‌­شود. آیا این اعتبار نهایی قائل نشدن شامل گزاره­‌های دینی هم می­‌شود، از جمله این گزاره محوری دینی که خدا وجود دارد یا واجد فلان اوصاف است؟

بله. زیرا اگر گفتید خدا وجود دارد و واجد فلان اوصاف است؛ نمی­‌توانید به این گزاره کلی بسنده کنید، بلکه باید آن را معنا کنید و وقتی به معنا کردن آن مبادرت ورزیدید وارد عرصه تفسیر می‌­شوید و در این مقام است که برای هیچ تفسیری نمی­‌توانید اعتبار نهایی قائل شوید.

 

™ سؤال من این است که اگر فرد مؤمن اعتقادات و باورهای دینی را واجد اعتبار نهایی نداند، آیا در ایمان‌ورزی او اختلال ایجاد نمی­‌شود؟

ابتدائاً باید عرض کنم که تجربه ایمانی یا تجربه مورد خطاب قرار گرفتن به گونه‌­ای است که هر آن ممکن است این تجربه یا آن خطاب ناگهان در میانه راه قطع شود. تجربه ایمانی مانند برخی تجربه‌­های روزمره ما نیست که شرایط آنها در اختیار و ضبط و مهار خودمان باشد. مثلاً تجربه‌­ای که بنده اکنون از درجه حرارت این اتاق دارم، تجربه‌­ای است که شرایط آنها در اختیار خود من است زیرا می­توانم درجه حرارت را کم یا زیاد کنم. یعنی من به این تجربه احاطه دارم. اما در تجربه ایمانی داستان به گونه دیگری است. تجربه‌گرِ ایمان مطلقاً احاطه‌­ای به متعلق تجربه ندارد بلکه متعلّق تجربه، تجربه‌­گر ایمان را احاطه می‌­کند. آن خطاب ناگهان صاحب این تجربه را احاطه می‌­کند و در می‌نوردد و او را دنبال خود می­‌کشاند.

تجربه­‌گر ایمان غالباً در میان ابرها راه می­‌سپرد گرچه وضعیتش به گونه­‌ای است که نمی­‌تواند راه نرود. ولی در عین حال وی به آن خطاب اعتماد می­‌کند. در اینجاست که اعتماد نقش بنیادین خود را در ایمان نشان می­‌دهد زیرا تا اعتماد وجود نداشته باشد، ایمان پدید نمی‌­آید.

یکی از عرفای مسیحی قرن چهاردهم کتابی نوشته است با عنوان ابرهای ندانستن[۱]. نویسنده برای آنکه شناخته نشود، اسم خود را روی کتاب نیاورده است. او می­‌گوید میان انسان و خداوند برای همیشه ابرهای ندانستن وجود دارد. این ابرها هیچ گاه کنار نخواهند رفت و انسان هیچ‌گاه نخواهد دانست که خدا چیست و کیست. تنها راه نجات انسان این است که در میان ابرهای نداستن با نوکِ تیزِ پیکانِ عشق کور حرکت کند. این انتظار که ابرها روزی کنار زده شود، حداقل در این زندگی، انتظار بیهوده‌­ای است. تعبیر «ابرهای ندانستن» نه تنها برای عشق که برای ایمان هم تعبیر مناسبی است. یعنی انسان مؤمن در فضا و موقعیتی کاملاً ابرآلود قرار دارد. آدمی که در چنین وضعیتی حرکت می­‌کند، از یک سو بلاتکلیف است، زیرا بنابر محاسبات خودش نمی‌­داند به کدام سو می­‌رود، و از سوی دیگر بلاتکلیف نیست زیرا مجذوب است و صاحب اعتماد نمی­‌تواند نرود. کسی که دنبال خبر و خطابی راه افتاده و به قول حافظ دائماً «بانگ جرسی» را از دور می‌­شنود و به دنبال آن است، هر لحظه ممکن است در میانه راه از رفتن بازماند. ممکن است شک‌های مختلف به او روی آورند و او را از ادامه دادن راه منصرف کنند. یک دسته از این شک‌ها، شک‌هایی است که از ناحیه نقدهای فلسفی مطرح می­‌شود؛ شخص از خود می­‌پرسد نکند دچار توهم شده باشم، نکند مثلاً من خطاب ضمیر ناخودآگاه خودم را می­‌شنوم و آن را خدا می‌­پندارم!

همانطور که می­‌دانید، مهم‌ترین نقدی که علیه دین مطرح شده این است که دین نوعی توهم است. انسان از روی صفات خود تصویر خدایی را ساخته و سپس آن تصویر را برون‌فکنی کرده است و برایش موجودیت و واقعیتی قائل شده و آن را می­‌پرستد. فوئرباخ، مارکس و فروید هر کدام به زبانی همین سخن را می­‌گفتند.

ممکن است چنین نقدهایی شخص مؤمن را دچار شک کنند، اما سنخ شک ایمانی، شک فلسفی نیست. زیرا ایمان ماهیت فلسفی-استدلالی ندارد. ایمان نتیجه یک سلسله مقدمات فلسفی ندارد تا شک آن هم از نوع شک فلسفی باشد. شکی که عارض شخص مؤمن می­‌شود، از جنس یأس است؛ نوعی از دست‌دادن امید و اعتماد است، به همین دلیل اگر بخواهیم این شک را از لحاظ روانی مقوله‌بندی کنیم، در مقوله یأس می­‌گنجد. مفهومی که در نقطه مقابل ایمان قرار می­‌گیرد، یأس است، نه شک فلسفی. حقانیت ایمان از سنخ حقانیت فلسفی نیست، بلکه از سنخ حقانیت معنادهی به زندگی است. در ایمان، خداوند که صاحب آن خطاب است، اساس معناهاست.

اما یأس در ایمان ممکن است علل و عواملی غیر از نقدهای فلسفی داشته باشد. ممکن است شخص تا جایی با اعتماد پیش برود اما دگرگونی عمیق در خود احساس نکند یا اینکه حادثه بسیار تلخی در زندگی­اش اتفاق بیفتد یا مصیبتی شدید برایش پیش بیاید که از رحمت خداوند خیرخواه مأیوس شود. اما وظیفه انسان مؤمن این است که دائماً سعی کند بر این یأس غلبه کند و آن را درنوردد.

 

™ آیا این یک وظیفه ایمانی است؟

تجربه‌­گران ایمان می­‌گویند ایمان چنین حرکتی است، یا انجام می­‌دهیم، یا انجام نمی­‌دهیم. اگر در عرصه ایمان انتظار داشته باشید که تکلیف‌مان برای همیشه مشخص شود و همه چیز مانند آفتاب برایمان روشن شود، این اتفاق نخواهد افتاد و به همین جهت در ایمان عزم و اراده لازم است. روایتی از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده است که من همیشه تحت تأثیر آن بوده­‌ام: الصبر من الایمان کالرأس من الجسد نسبت صبر با ایمان به منزله نسبت سر است با بدن. صبر این است که علی‌رغم عوامل گوناگون که انسان را به یأس می­‌کشاند، شخص اعتماد و امید خویش را از دست ندهد. این نوع یأس حتی برای انبیاء هم پیش می‌­آمد. در قرآن آمده است: حتی اذا استیئس الرسل و ظنوا انهم قد کذبوا جاء هم نصرنا (یوسف، ۱۱۰). این آیه درباره برخی از پیامبران وارد شده که به قدری مشقت و مخالفت از سوی قومشان می­‌دیدند که گاهی دچار یأس می‌­شدند و گمان می­‌کردند آنچه به آنها وحی شده و آن را خطاب خداوند می‌­دانسته‌­اند، وَهم بوده است. این نکته مهمی است که ممکن است مانع و عوامل بازدارنده چنان شدید باشند که حتی نبی هم که خطاب از سوی خداوند شنیده و جازم شده است، در میانه راه دچار یأس و تردید شود. البته مفسران خواسته‌­اند این آیه را به گونه­‌ای معنا کنند که دلالتش این نباشد که پیامبران گمان کردند دچار خطا شده‌­اند، به همین دلیل این آیه را این گونه معنا کرده­‌اند که قوم آنها خیال کردند که ایشان دروغ می­‌گویند؛ اما به نظر من این معنا درست نیست.

بنابراین شک در ایمان به معنای یأس است و ممکن است بر مؤمن عارض شود. مؤمن هم باید دائماً با آن مبارزه کند. شک به این معنا با ایمان قابل جمع است. معمولاً انسان گاهی در حالت غلبه ایمان است، گاهی در حالت غلبه شک. مهم این است که شخص سعی کند بر شک خود غلبه کند و به راهش ادامه دهد. این حالتی است که ما از آن به دغدغه داشتن تعبیر می­‌کنیم و بدین ترتیب شخص مؤمن همیشه به یک انتخاب دست می­‌زند و علی‌رغم عروض یأس، محتوا و متعلق ایمان خود را، یعنی همان اهتمام به خطاب و صاحب خطاب و اعتماد به وی را از نو انتخاب می­ک‌ند. او یک انتخاب‌گر دائمی است که رفتن خود را مرتباً انتخاب می­‌کند.

در اصول کافی این روایت آمده است که پاره­‌ای از اصحاب یکی از امامان یا پیامبر خدمت ایشان آمدند و گفتند گاهی درباره حقانیت ایمان‌مان بر ما وسوسه عارض می­‌شود، پیامبر یا امام در جواب گفتند اگر این وسوسه‌­ها عارض نمی­‌شد، شما آن قدر به خداوند نزدیک می­‌شدید که می‌­توانستید روی آب راه بروید! بنابراین در متون دینی ما این قبیل حالات، طبیعی تلقی شده است.

 

™ جنابعالی فرمودید از جمله عواملی که ممکن است انسان را دچار شک کند این است که شخص در مسیر ایمان‌ورزیدنش پاسخ مناسب را دریافت نکند یا حوادثی برایش رخ دهد که به لحاظ وجودی او را نسبت به ادامه دادن مسیر سرد کند. به این ترتیب شما نوعی آزمون‌پذیری فردی و جمعی و تاریخی برای ایمان قائل می‌شوید.

اگر منظور شما از آزمون‌پذیری این است که اگر شخص به مقامی یا تحولی نرسید، مأیوس شود و نتیجه بگیرد که آن خطاب صحت و اصالت ندارد، پاسخ من منفی است. تجربه­‌گرانِ ایمان چنین آزمون‌پذیری ای را قبول ندارند. می‌گویند این راهی است که به هر حال باید رفت، نمی­‌گویند اگر جواب نگرفتی ادامه نده؛ می­‌گویند خودت را بکاو و اشکالاتت را رفع کن. از نظر آنها ایمان ابطال‌ناپذیر و نامشروط است. البته کسانی این مسائل را به صورت عوامانه‌ای در می­‌آورند و ایمان را مثل معاملات بازاری تلقی می­‌کنند. ایمان را به سطح مسائل ابطال‌پذیر تنزل می‌دهند و می­‌گویند هر کس در هر سطحی باید زود جوابش را بگیرد. در حالی که تجربه­‌گران ایمان خودشان چنین تلقی­ای ندارند.

اگر به نتیجه رسیدن به این معنا باشد که قضایایی روشن شود، پرده­‌هایی بیفتد این امر به گفته برخی عرفا در بعضی مراحل تجربه عارفانه ایمان امکان‌پذیر است. اما این یک نوع تجربه ایمانی است، تجربه‌­های ایمانی دیگری هم وجود دارد؛ ممکن است انسان یک عمر با دغدغه بسر ببرد و نداند چه بر سرش خواهد آمد. خاطره­‌ای برای‌تان نقل کنم. چند سال پیش که پل ریکور به ایران آمده بود، در جلسه دوستانه­‌ای از ایشان پرسیدم شما که یک عمر در هر منوتیک دینی کار کرده­‌اید و آثار ارزنده و عمر با برکتی داشته‌­اید، آیا از زندگی‌تان راضی هستید؟ ایشان کمی فکر کرد و گفت الان نمی‌­توانم چیزی بگویم، هنگامی که می‌میرم می‌­توانم به پاسخ این سؤال برسم؛ آنجاست که می‌توانم بدانم خداوند با من چه می­‌کند. این ایمان است، یعنی هیچ‌کس نمی‌­تواند به آن معنای ابطال‌پذیر جواب بگیرد. کسانی که گفته‌­اند ایمان خطر کردن است، در واقع خواسته­‌اند بگویند معلوم نیست چه اتفاقی خواهد افتاد. این را نیز بگویم که به نظر من لازمه این خطر کردن انکار بعد معرفتی ایمان نیست، زیرا در ایمان نوعی خطاب حاضر است و خطاب وجه معرفتی نیز دارد. اما درباره شکاکیت باید بگویم، شکاکیت یک وضعیت فلسفی است. و از آنجا که ایمان یک وضعیت فلسفی نیست، نسبتی با شکاکیت ندارد.

اگر مرادتان نسبت‌گرایی مطلق باشد، از آنجا که گزاره‌­های اعتقادی بنا به ادعا بهره­‌ای از معرفت و صدق دارند، این نسبیت‌گرایی نزد انسان مؤمن مردود است. اما اگر نسبیت‌گرایی به این معنا باشد که هر گزاره‌­ای پاره‌­ای از حقیقت ایمانی را در بردارد و نه تمام آن حقیقت را، این نسبیت‌گرایی مورد قبول مؤمنان است.

 

™ آیا حصول و بقای ایمان مستلزم پذیرش پاره‌­ای پیش­فرض‌های فلسفی، انسان‌شناختی، جهان‌شناختی و… است؟ اگر پاسخ مثبت است، لطفاً ضمن اشاره به برخی از این پیش‌فرض‌ها بفرمایید، که این پیش‌فرض‌ها و پیش‌فهم‌ها در جهان جدید تا چه حد مقبول و موجهند؟

تردیدی در این نیست که تجربه­‌گر ایمان پیش‌فرض‌های فلسفی، انسان‌شناختی و جهان شناختی خاصی دارد. ذهن خالی از پیش فرض‌ها نمی‌­تواند به تجربه ایمانی نائل شود. مثلاً اگر به نوع معرفت‌شناسی: رئالیسم خام، رئالیسم انتقادی و رویکرد هرمنوتیکی توجه کنیم، امروزه متکلمان برای بیان تجربه‌­های ایمانی و گزاره­‌های اعتقادی بسته به رویکردی که انتخاب کرده‌­اند، از پیش‌فرض‌های فلسفی این مکاتب استفاده می­‌کنند. تاریخ نشان می­‌دهد که در هر دوره­ای پیش‌فرض‌های فلسفی خاصی در صورت‌بندی و بیان ایمان مؤمنان نقش داشته است. مثلاً کسی که ایمان را شنیدن خطاب و خبر می‌­داند، پیش‌فرض‌های فلسفی هرمنوتیکی دارد. اگر کسانی رویکرد دیگری به ایمان داشته باشند، پیش‌فرض‌های فلسفی دیگری برای آنها مطرح می­‌شود. مثلاً کسی مثل پانن‌برگ سخت تحت تأثیر نظریه‌­های عینیت‌گرایی علمی است و می­‌خواهد یک سیستم الهیاتی متناسب با آن تأسیس کند و ایمان را در آن چارچوب بفهمد. یا کسان دیگری مثل بنیان‌گذاران الهیات رهایی‌بخش در ساختن سیستم الهیاتی‌شان و بیان معنای ایمان تحت تأثیر مکتب فرانکفورت هستند.

 

™ در واقع ایمان ورزیدن تاکنون بر پیش‌فرض‌ها و پیش‌فهم‌هایی مبتنی بوده است. به نظر می‌­رسد با تحولات عمیقی که در جهان جدید رخ داده، در پاره­‌ای از آن پیش‌فرض‌ها تردید به وجود آمده است. یعنی پیش از این تلقی­‌هایی از انسان، جهان و خدا وجود داشته که امروزه آن تلقی‌­ها عوض شده است. سؤال ما این است که آیا این تحولات در عرصه پیش‌فرض‌ها تأثیری در عرصه ایمان گذاشته یا نه؟

امروزه درک‌ها و تلقی‌­های دیگری مطرح شده و این تلقی­‌های جدید پیش‌­فرض‌های فلسفی جدید برای درک فراهم کرده است. مثلاً اکنون در عالم مسیحیت سه نوع تفسیر از کتاب مقدس وجود دارد: یک تفسیر از پیش‌فرض‌های فلسفی هرمنوتیکی استفاده می‌­کند، تفسیر دیگر از پیش‌فرض‌های فلسفی مکتب فرانکفورت و تفسیر سوم از پیش‌فرض‌های فلسفی پوزیتیویسم و نئوپوزیتیویسم بهره می‌­برد. اما در عالم اسلام از آنجا که هنوز کلام جدید پدید نیامده است، درخصوص پیش‌فرض‌های فلسفی متناسب با آن بحثی صورت نگرفته است. نظر بنده در این خصوص این است که برای تأسیس کلام جدید اسلامی، پیش‌فرض‌های فلسفی هرمنوتیکی مناسب‌تر از بقیه است.

 

™ جنابعالی در کتاب ایمان و آزادی در بحث از احیای دین گفته­‌اید که احیای دین در گروه احیای ایمان است. سؤال ما این است که احیای ایمان در گرو چیست؟

احیای ایمان در گرو این است که بتوانیم آن خطاب و خبر را بشنویم. دست‌کم یک چیز را می­‌توانم بگویم و آن اینکه فراهم کردن شرایط مناسب در زندگی انسان‌ها برای شنیدن خبر و خطاب، شرط احیای ایمان است. انسان‌ها در هر شرایطی خبر و خطاب را نمی­‌شوند. این خطاب هنگامی به گوش جان شنیده می­‌شود که بتواند خلائی را در زندگی معنوی آدمی پر کند و جان آدمی را فربه‌­تر سازد.

متأسفانه اکنون در وضعیتی هستیم که آنچه به نام خبر و خطاب خداوند عرضه می­‌شود نه تنها خلائی را پر نمی‌کند، بلکه بیشتر تلاشیِ شخصیت به وجود می‌­آورد. این امر به روان‌شناسی دین و روان‌شناسی ایمان مربوط می‌­شود که بررسی شود که انسان‌ها در چه شرایطی برای شنیدن خبر و خطاب آمادگی می‌­یابند. عارفان ما در گذشته می‌گفتند یکی از شرایط مهم این امر، فراغت بال و فراموش کردن محیط است.

 

™ بنا به اعتقاد دینداران خداوند چندین بار، و از قضا همه در جهان قدیم، بر انسان‌هایی خاص که ما آنها را پیامبران خدا می‌­دانیم، آشکار شده و این تجربه‌­های نبوی متون مقدسی را پدید آورده است. یعنی به تعبیر جنابعالی آن خطابی که به پیامبران شده، در متون مقدس بازتاب پیدا کرده و حکایت آن خطاب را پدید آورده است. به نظر می‌­رسد از آن پس ایمان «متنْ محور» بوده است. سؤال ما این است که با توجه به پژوهش‌های جدید درباره متون مقدس و مباحث هرمنوتیک مدرن آیا همچنان می‌­توان بر «ایمانِ متن محور» پای فشرد یا باید از بدیل‌های دیگری سخن بگوییم؟

شکی نیست که مباحث جدید هرمنوتیکی تلقی ما را نسبت به متن دگرگون می‌­کند، اما تجربه ایمانی هیچ گاه نمی‌تواند از متن بی‌نیاز باشد. منظورم از متن کامل سنت است؛ یعنی نه تنها متون دینی بلکه تجربه زیست‌شده مسلمانان را نیز بخشی از متن می‌­دانم. متن کل آن چیزی است که اکنون سنت مسلمانان را تشکیل می‌­دهد و بنابراین ما هیچ گاه از این متن بی‌نیاز نیستیم. زیرا خطاب خداوند را تنها از درون این متن می­‌توان شنید. اینکه با چه روشی این خطاب را بشنویم و رویکرد ما برای شنیدن آن چه باید باشد، اموری است که متحول می­‌شوند. مثلاً زمانی تصور می‌­شد که برای شنیدن خطاب باید آیات و روایات را به نحو ظاهری معنا کرد و هیچ‌جایی برای مَجاز در نظر نگرفت. اما پاره­‌ای از مفسران بر این باور بودندکه مَجاز نیز در متن مقدس راه یافته است و باید آن را در دریافت خطاب لحاظ کرد. یا پاره‌­ای عارفان بر کسب قابلیت معنوی برای دریافت خطاب تأکید می‌­کردند و همه اینها نظریه‌­هایی در مورد چگونگی شنیدن خطاب بود. به هر حال همه این نظریه­‌ها معطوف به متن و سنت دینی بوده است. اگر هم امروزه تغییری به وجود آمده است در چگونگی و روش شنیدن خطاب از متن است، نه در اینکه متن باید در مرکز توجه مؤمنان باشد.

مثلاً این سؤال مطرح است: بیشتر به سراغ کدام آیات باید رفت؟ مشکل دور هرمنوتیکی را چگونه باید حل کرد؟ اساساً نسبت به متعلق ایمان رویکرد هرمنوتیکی باید داشت یا رویکرد رئالیسم انتقادی؟ رئالیست­‌های انتقادی متعلق ایمان را به صورت «واقعیتی عینی» فرض می­‌کنند و می­‌خواهند از طریق برقرار کردن نسبت سوژه و ابژه با آن رابطه برقرار کنند، وحی را نه به صورت خطاب، بلکه به صورت پدیده‌­ای مانند پدیده‌­های دیگر می‌­فهمند و می‌خواهند به شناختی عینی از آن برسند.

 

™ مسأله این است که امروزه وقوف ما نسبت به حضور ابرهای ندانستن میان ما و متن و میان متن و صاحب تجربه و میان صاحب تجربه و متعلق تجربه ما را در وضعیتی قرار داده که از مدار اتوریته متن بیرون بیفتیم. یعنی زمانی این تلقی وجود داشت که کسی هست که خبر را بی‌هیچ دخل و تصرفی شنیده و آن را بی‌هیچ دخل و تصرفی بیان کرده و ما از مجرای این خبر می­‌توانیم به نحو بی‌واسطه به صاحب خبر برسیم. اما بحث‌های هرمنوتیک جدید چه بسا ما را به این نتیجه برساند که حتی همان کسی که درآغاز خبر را اعلام کرده در میان ابرها قرار داشته است. به این ترتیب ممکن است شخص به این نتیجه برسد که گویی این متن آن وثاقت و وضوح و حکایت‌گری مزعوم را ندارد.

ببینید، مراجعه به سنت به این معنا نیست که تنها و تنها به تجربه نبی گوش فرا دهیم، بلکه به این معناست که ممکن است خبرهای مختلفی از دهان‌های مختلف بشنوم، اما همه اینها را از درون سنت خودم خواهم شنید.

بگذارید سؤال را این طور مطرح کنیم: اگر کسی به طور کلی جهان را خالی از خبر ببیند نمی­‌تواند موضع هرمنوتیکی اختیار کند. موضع هرمنوتیکی برای کسی معنا دارد که به هر حال نوعی تجربه و مخاطب قرار گرفتن را داشته باشد. البته در هرمنوتیک دو گونه رویکرد وجود دارد؛ رویکرد هرمنوتیکی با قبول متافیزیک و رویکرد هرمنوتیک زبانی. رویکرد هرمنوتیکی زبانی همه‌چیز را در زبان خلاصه می­‌کند و مدعی است خطاب یا خبر همه در حوزه زبان است و چیزی بیش از آن نیست. اما هرمنوتیک دیگر می­‌گوید مبدأ آنچه ما می­‌شنویم در بیرون از زبان است و ما آن را از طریق زبان می­‌شنویم. اما به هر حال موضع شخص خواه متافیزیکی باشد، خواه زبانی، برای دریافت خبر باید به سنت مراجعه کند.

فرض کنید در عرفان سرخ پوستی خبری هست. اگر من بخواهم آن خبر را بشنوم چاره‌­ای ندارم جز اینکه آن را از طریق ساختار ذهنی خودم که در سنت خودم ساخته و پرداخته شده بشنوم. این یک اصل هرمنوتیکی است که شخص نمی­‌تواند از سنت خودش کاملاً بیرون برود. زیرا ساختار ذهن و زبان شخص در سیطره مفاهیمی است که آنها را پیش‌تر از سنت اخذ کرده است.

حال می‌­پرسیم این سنت دینی چه طور ساخته و پرداخته شده است؟ بنیان‌گذار این سنت کیست؟ وقتی این سنت را بررسی می­‌کنیم، می‌­بینیم در این سنت کسانی مثل مولانا، حافظ، صدرالمتألهین و… هستند، اما هنگامی که برای یافتن بنیان‌گذار یک سنت دینی به عقب می‌­رویم، به جایی می‌­رسیم که گویی چشم‌ه­ای در حال فوران است. به این معنا سنت دینی ما از پیامبر اسلام شروع می­‌شود. اگر شما پیامبر (ص) و آن قطعه بیست‌وسه را از تاریخ بردارید، حافظ و مولانا و صدرالمتألهین و… در امتداد آن قابل تصور نیست؟ و البته در تاریخ این سنت امور بالذات و بالعرض و لایه­‌های اصلی و فرعی وجود دارد. اگر به صورت پدیدارشناسی به قضیه نگاه کنیم، می‌­بینیم این اتفاقات از پیامبر اسلام شروع شده است. سخن بر سر این نیست که پیامبر اسلام در خارج از ابرهای تاریک حرکت می­‌کرد یا نه. حتی اگر کسی بپذیرد که او نیز در داخل ابرهای تاریک حرکت می­‌کرد، باز باید اعتراف کند که این گفت‌وگو از آنجا شروع شده است و این معنای آن سخنی است که می­‌گوید، قرآن، مادر علوم اسلامی است. اگر قرآن نبود، عرفان اسلامی، کلام اسلامی و فلسفه اسلامی به وجود نمی­‌آمد. اگر مسئله را این‌گونه ببینیم متوجه می­‌شویم مفاهیمی که اکنون در ذهن داریم، و خبر را از طریق آن مفاهیم می‌­شنویم، مفاهیمی است که پیامبر اسلام در ذهن ما ایجاد کرده است و بنیان‌گذار این نظام مفهومی او بوده است. بالاخره این را می­‌دانیم که او بنایی را ساخته که پیش از او وجود نداشته است. گرچه مواد این ساختمان قبلاً در فرهنگ عربی و فرهنگ حجاز وجود داشته و ذهن او با مفاهیمی مشغول بوده است. اما از طریق پیامبر اسلام در زبان و فرهنگ عرب چیز جدیدی ظهور کرده و ما با پدیده تاریخی جدیدی مواجه هستیم. به این ترتیب، ما هر چیزی را از هر دهانی که بشنویم ولو اینکه متعلق به عرفان سرخ‌پوستی امریکا باشد، به کمک مفهوم­‌هایی که در اسلام ساخته و پرداخته شده می‌فهمیم. بر همین اساس یک شخص مسیحی نیز باید به سنت خودش رجوع کند و از طریق مفاهیم آن سنت با خبرهایی که از جاهای دیگر می‌­رسد، رابطه برقرار کند. من سنت دینی و فرهنگی را به رودخانه­‌ای تشبیه می­‌کنم که از جایی سرچشمه گرفته و بعد از هر زمینی که گذشته چیزی به آن اضافه شده و بعد از چهارده قرن به دست ما رسیده است.

 

™ ظاهراً مطابق تلقی سنتی تجربه نبی و صورت مکتوب این تجربه فارغ از هرگونه پیش‌­فرض و فارغ از شرایط و متقضیات تاریخی و جغرافیایی رخ می‌­دهد. یعنی گویا پیش‌فرض‌هایی که معمولاً هر انسانی در مقام تجربه دارد، آنجا حاضر نبوده و یک اتفاق فراتاریخی، فرافرهنگی و فرازمینی رخ داده است. در حالی که در چارچوب موضع هرمنوتیکی ای که مقبول جنابعالی هم هست، چنین چیزی ممکن نیست.

بلی، تمام این رویدادها در داخل تاریخ و زبان اتفاق می‌­افتد، اما بنا به عقیده ما از امری فوق تاریخ و زبان حکایت می­‌کند. ما خبر را از درون تاریخ و زبان می­‌شنویم. اما این الزاماً به این معنا نیست که این خبر چیزی غیر از تاریخ و زبان نیست.

™ البته با پذیرش شأن تاریخی خبر، خبر به بی‌خبری تبدیل نمی­‌شود، اما منزلت آن دگرگون می­‌شود. و سؤال ما در واقع همین است که دگرگونی‌­ای که در شأن خبر در هرمنوتیک مدرن پیش آمده، چه تأثیری بر ایمان میگذارد؟

تأثیرش این است که ایمان را به نحو دیگری می­‌فهمیم که هرمنوتیک مدرن متن را از محوریت خارج نمی­‌کند. زیرا متن است که ما را توانا می­‌کند تا خبر را بشنویم. البته ممکن است کسی بگوید من همان خبری را که مؤمنان چهارده قرن پیش می­‌شنیدند، می­‌شنوم. بنده چنین چیزی را ممکن نمی­‌دانم. اما قدر مسلم این است که ما اکنون هم خبری می­‌شنویم. هر چند به عین آن خبر اصلی دسترسی نداریم، این قدر هست که حکایت‌های آن خبر برای ما خبر ایجاد می­‌کند. حادثه‌­ای اتفاق افتاده که ما به عین آن حادثه احاطه نداریم و مخاطبان عین آن خبر نیستیم، اما گویی آن خبر امواجی ایجاد می­‌کند که خبرهایی به گوش ما نیز، که در اینجا و در فاصله­‌ای دور از اصل آن حادثه هستیم، می­‌رسد. نهایتاً گویا چنین است که برای هر تجربه‌­گر ایمان یک خبر جدید و یک وحی جدید از سوی خدا می‌­رسد. و همه اینها از طریق متن اتفاقی می­‌افتد. این خبرها گرچه تاریخی هستند ولی تاریخی دانستن خبر ملازم با اصالت دادن به تاریخ و نفی فراتاریخ نیست. اگر منظور شما از منزلت خبر این باشد که بتواند خبر از امر متعالی باشد بنا به نظریه‌­های مدرن هرمنوتیک نیز چنین چیزی ممکن است.

وضعیت این است که پیامبر اکرم (ص) خطاب خداوند را شنیده و مخاطبان معاصر او خطاب شفاهی خود وی را شنیده‌­اند که آن خطاب الهی را بازگو می­‌کرد ولی ما اینک تنها یک فرهنگ مکتوب در اختیار داریم که به صورت مجموعه­‌ای معنادار از واژگان، رمزگونه به آن دو حادثه نخستین دلالت می­‌کنند. تمام این روند تسلسلی و انعکاسی تاریخی-زبانی خبر از خداوند می‌­دهد. در عصر ما آن کس که این خبر را می‌­شنود و مجذوبانه به آن اهتمام نهایی می‌­ورزد بهره­‌مند از ایمان اسلامی است.

از اینکه در مصاحبه شرکت کردید، سپاسگزاریم.

 

پی نوشت:

[۱]. این کتاب به زبان انگلیسی نوشته شده و مترجم آلمانی آن ولفگانگ ریمل نام ترجمه آلمانی آن کتاب را DIE WOLKED DES NICHTWISSENS نهاده است.